Tuesday, December 10, 2019

قلعه و اسب تراوا

 اسب تراوا

قلعه 7 در دارد و 70 نگاهبان بر باروی بالای هر در و 700 آواره از کاشانه و 7000 حصر در خانه پشت هر درگاه... میان برزخِ دوزخ و پردیس و هزار ابلیس و هفت قدیس.
قلعه یکی ارباب دارد؛ آبرویش گروگان در گزک، نزدِ راسپوتینی که چیزخورش کرده و قلعه را پیش‌خریده به وام و وعده‌ی امنیت میلی؛ که نیز استاد اعظم دیوانه‌هاست در هشت بازوی دراز و از هم جدای هشت‌پایی... دیوانه‌ها بیگانه از هم در خدمت یکی که جا خوش کرده در جمجمه‌ای به حکم حکومتی که دستی است بالای دست‌ها و دست‌های دگر مکلف به یاری راهبردهای کلان و خُردَش، نه پذیرشِ سفارش‌ از گروگان‌ها و شریکانِ #بیعت در پای صندوق‌ها.
دیوانه‌ها اما در بازوها به شور و تبی بیمارگونه میان زخمیان خویش، 7 نفر 7 نفر قربانیان را در بازتولید فحش و خشم به ادبیات سلبی-حذفی در آینه‌ی گزمه‌ها به مسلخِ سلاخ‌ها می‌کشانند و هر بار ‌در پای یکی از درها، جان‌ها به شمشیر از رو می‌درند و جمجمه‌های جوان به تیرِغیبِ تک‌تیراندازان از هم می‌پاشند به شتک‌های مغز و خون روی آسفالت و دیوارها و هر شب با دستِ پُر به آغوشِ سرد خانه‌ها باز می‌گردند. دیوانه‌ها آیا مامور و معذور، و یا مزدورند؟... کس نمی‌داند و نیز مهم نیست که تک‌تیراندازی به تکلیفِ قانون، آیا مغز مادر خود را خورده باشد، یا نه؟!
انسان پیشرو اما با 7 مؤدب به ادب و آدابِ ادبیات ایجابی-جذبی، کاریزمایی به راه می‌اندازد فراگیر و به‌یکباره به‌دعوتی عام در میهمانی ارباب با عطر 7000 شاخه گل خاردار، آن 70 نفرها را آنچنان در آغوش ‌بفشرد تا هرگز رها نشوند و در آچمزی علنی گلوله‌هایشان در عطر گل‌ها ذوب شوند و در منظرِ تاریخ به اعتباری نویافته، مشروعیت قانون بیزنسِ گروگانگیری هر راسپوتین را از سکه بیندازند، تا بر سرنوشتِ قلعه بر ستیغ قلّه، مسلط شوند!
این است فرق سگ‌ِ هار و دیوانه و فرزانه! که همانا فرزانه آن‌است که با همه به قله رسد! نه اینکه با هدایت نرم، چون گماشته‌‌ای رایگان و گمگشته‌ای در هوای قلعه، به قله بنگرد و هزار باره در کوره راه‌ها از یک سوراخ گزیده شود و به چاه‌نمایی کور و بی‌نقشه، آواره‌گان را به تهِ هزار دره سقوط دهد و هر بار پس از سوگی و انزوایی، باز روز از نو و روزی از نو.
پس، مهم‌تر از هر هدف مشترک، ترسیم مسیر راه مشترک است و نقشه‌ای گام‌به‌گام تا قله!
راسپوتین اما عاشق سگ‌هایی است که نیمه‌شب‌ها، وقتی نگهبانان خفته‌اند و آواره‌گان به تحریک دیوانه‌گان با عزمِ یورش در بالای دیوارند، به اشارتِ خش‌خشی هار شوند و بی وقت واق و واق ‌کنند و پاچه ‌گیرند و بدرند! حالا ندَر کی بدَر...
فرزانه‌گان پیشرو را درون اسب تراوا، عوعوی همین سگ‌ها با #هدایت_نرم دیوانه‌ها بر دار و لت و پار می‌کند در مسلخ‌ها... پیش از آن‌که به معشوق رسند!
پس: مهمتر از هر قله‌ی مشترکی، مسیر راهی است که هزارباره به ته درّه نیانجامد!... اگر دیوانه‌گان و سگ‌ها بگذارند!
اگر دیوانه‌گان فرزانه شوند، سگ‌ها به افیون راسپوتین دیگر هار نشوند! که اگر ارباب از گروگانِ دیو آزاد شود، آن‌گاه ملتی آزاد شوند و فراریانی به قرار رسند و باز مستقر در خانه گردند!
دیوانه‌گان آیا مجبورند؟... کس نمی‌داند و مهم نیست!... اما یقینا انسان‌ِ پیشرو و فرزانه نیستند!
مهم رها کردن ارباب از دستِ راسپوتین است، در بار عام و میهمانیِ امنِ خویش میانِ هجمه‌یِ نرمِ گلستانی که هر گلوله‌ی سختی در دامنش رنگ بازد و آب ‌شود!
آیا فرزندان می‌توانند گرد مام میهن، یکی گلستان شوند در آب و خاک مشترک؟
آری! اگر پرچمداران بگذارند!
#خیام_ابراهیمی
18 آذرستان 98

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...