قلعه 7 در دارد و 70 نگاهبان بر باروی
بالای هر در و 700 آواره از کاشانه و 7000 حصر در خانه پشت هر درگاه... میان برزخِ
دوزخ و پردیس و هزار ابلیس و هفت قدیس.
قلعه یکی ارباب دارد؛ آبرویش گروگان در
گزک، نزدِ راسپوتینی که چیزخورش کرده و قلعه را پیشخریده به وام و وعدهی امنیت
میلی؛ که نیز استاد اعظم دیوانههاست در هشت بازوی دراز و از هم جدای هشتپایی...
دیوانهها بیگانه از هم در خدمت یکی که جا خوش کرده در جمجمهای به حکم حکومتی که
دستی است بالای دستها و دستهای دگر مکلف به یاری راهبردهای کلان و خُردَش، نه
پذیرشِ سفارش از گروگانها و شریکانِ #بیعت در پای صندوقها.
دیوانهها اما در بازوها به شور و تبی
بیمارگونه میان زخمیان خویش، 7 نفر 7 نفر قربانیان را در بازتولید فحش و خشم به
ادبیات سلبی-حذفی در آینهی گزمهها به مسلخِ سلاخها میکشانند و هر بار در پای
یکی از درها، جانها به شمشیر از رو میدرند و جمجمههای جوان به تیرِغیبِ تکتیراندازان
از هم میپاشند به شتکهای مغز و خون روی آسفالت و دیوارها و هر شب با دستِ پُر به
آغوشِ سرد خانهها باز میگردند. دیوانهها آیا مامور و معذور، و یا مزدورند؟...
کس نمیداند و نیز مهم نیست که تکتیراندازی به تکلیفِ قانون، آیا مغز مادر خود را
خورده باشد، یا نه؟!
انسان پیشرو اما با 7 مؤدب به ادب و
آدابِ ادبیات ایجابی-جذبی، کاریزمایی به راه میاندازد فراگیر و بهیکباره بهدعوتی
عام در میهمانی ارباب با عطر 7000 شاخه گل خاردار، آن 70 نفرها را آنچنان در آغوش بفشرد
تا هرگز رها نشوند و در آچمزی علنی گلولههایشان در عطر گلها ذوب شوند و در منظرِ
تاریخ به اعتباری نویافته، مشروعیت قانون بیزنسِ گروگانگیری هر راسپوتین را از سکه
بیندازند، تا بر سرنوشتِ قلعه بر ستیغ قلّه، مسلط شوند!
این است فرق سگِ هار و دیوانه و
فرزانه! که همانا فرزانه آناست که با همه به قله رسد! نه اینکه با هدایت نرم، چون
گماشتهای رایگان و گمگشتهای در هوای قلعه، به قله بنگرد و هزار باره در کوره
راهها از یک سوراخ گزیده شود و به چاهنمایی کور و بینقشه، آوارهگان را به تهِ
هزار دره سقوط دهد و هر بار پس از سوگی و انزوایی، باز روز از نو و روزی از نو.
پس، مهمتر از هر هدف مشترک، ترسیم
مسیر راه مشترک است و نقشهای گامبهگام تا قله!
راسپوتین اما عاشق سگهایی است که نیمهشبها،
وقتی نگهبانان خفتهاند و آوارهگان به تحریک دیوانهگان با عزمِ یورش در بالای
دیوارند، به اشارتِ خشخشی هار شوند و بی وقت واق و واق کنند و پاچه گیرند و
بدرند! حالا ندَر کی بدَر...
فرزانهگان پیشرو را درون اسب تراوا،
عوعوی همین سگها با #هدایت_نرم دیوانهها بر دار و لت و پار میکند در مسلخها...
پیش از آنکه به معشوق رسند!
پس: مهمتر از هر قلهی مشترکی، مسیر
راهی است که هزارباره به ته درّه نیانجامد!... اگر دیوانهگان و سگها بگذارند!
اگر دیوانهگان فرزانه شوند، سگها به
افیون راسپوتین دیگر هار نشوند! که اگر ارباب از گروگانِ دیو آزاد شود، آنگاه
ملتی آزاد شوند و فراریانی به قرار رسند و باز مستقر در خانه گردند!
دیوانهگان آیا مجبورند؟... کس نمیداند
و مهم نیست!... اما یقینا انسانِ پیشرو و فرزانه نیستند!
مهم رها کردن ارباب از دستِ راسپوتین
است، در بار عام و میهمانیِ امنِ خویش میانِ هجمهیِ نرمِ گلستانی که هر گلولهی
سختی در دامنش رنگ بازد و آب شود!
آیا فرزندان میتوانند گرد مام میهن،
یکی گلستان شوند در آب و خاک مشترک؟
آری! اگر پرچمداران بگذارند!
#خیام_ابراهیمی
18 آذرستان 98
No comments:
Post a Comment