وَ
ما اَدراکَ پَشَرِه؟
(و تو، چه درکی از پَشَرِه
داری؟)
مراحل تکوین میخ طویله تا پونز در پیشانی، تا استخوان لای زخم... تا مرگ سهراب.
(از مالهکشی تا دوگانهسوزی با شعر و سکوت... تا ایرانستان)
1. از بگمبگم و مگومگو و آن چیز دیگر بگو! (نکند لال بمیری)
این روزها
مجال گردوخاک و معرکهگیری با نطقهای آتشین #محمود_احمدی_نژاد(عضو
مجمع تشخیص مصلحت نظام قانون اساسی آقا)، آن استادِ سربازان انتحاری آلِ عبا، آن
لافزنِ "بگم بگم" و بی حیا، که به توپ و تشر به میلیونها #خس_و_خاشاک در
چنبرهی اهریمنی بازوانِ یک اختاپوس #میدان، هر چه بود و نبود را با دلقکبازی و
شیرینکاری رُفتوروب کرد و ربـــود؛ اینک #بلبل شده
و معلوم نیست چرا از بچه کشی #فرعون میگوید
و از #شیطان_صحنه_آرا... (تو
گویی بفرموده دارد سکانسِ نقش خود را در سناریوی #اتاق_فکر در
ماجرای جنایتِ تکه تکه کردن فرزند بدست پدر جان سرهنگِ دو نظام و قربانی بینوا #بابک_خرمدین را
تکمیل میکند... تا نهایتا با چنین حواشی و افشانکردنهای پی در پیاش، به جرم تهمت
و انگ، یا به مصلحت به زندان درافتد و اپوزیسیونی شود برای روز مبادا... و یا بقول
خود در یک فاجعه شبیه سرنگونی هواپیمای اکراینی تصادفا شهید شود چون #قاسم_سلیمانی به
تعاملِ تنازع بقاء بین ارباب درون مرزی و برون مرزی، به #حکم_حکومتیِ سلطان
و ملکهی اصلی پشت پردهی بانکداران لندنی در حاشیه تا متن صحنه در تمامِ
نمایشنامههای سوار شده روی پتانسیل حوادثِ جنایی/پلیسی و بازیگران و بازگردانش...
یعنی همین الان اگر یکی در میدان امام حسین از سر یاس عربدهای بکشد... فوری روی
عربدهی او ندای هل من ینصرنی خود را پوستین میکنند
این است درس اساتید روسی به ماترک پرسنل خیانت پیشهی #ساواک در
42 سال خدمتگزاری به بینوایان ستادی و خط مقدم ساواما.
محمود
احمدی نژاد دیروز در کمال امنیت گفت:
"نهادهای امنیتی همواره خود
با ایجاد آشوب و تخریب و آتش به پا کردن در اعتراضات مردم، مطالبات را به انحراف
میکشانند و این روزها هم نقشه دارند که با ایجاد یک حادثه (شبیه سقوط هواپیمای
اکراینی و یا تصادف قطار و یا یک انفجار مهیب و یا یک فاجعه...)، اذهان عمومی را
پریشان و مشوش کنند و حواس مردم را از بحران تحریم مردم در انتخابات، پرت کنند!
دست پیش گرفتن برای پس نیفتادن...
این درغگوی
امنیتی/حرفهای در بخشی از افاضات مسبوق ادبی خود گفت: "به من دروغ میبندند!
اونجای آدم دروغگو!..." (در راستای ادبیات کوچه بازاری و عبارت "آن ممه
رو لولو برد!")
نتیجه: خر همان خر است! فقط پالونش عوض شده!
.
2. استخوان لای زخم:
این
دودوزه بازی میان بمباران اطلاعاتی و ضد اطلاعاتی از چپ و راست روی عواطف و اذهان
عمومی و زندگی مردم بینوای خفت شده، البته در بین اصلاحجلبان دوگانه سوز هم
بازیها و نمودهایی دارد... از جمله این روزها روزنامه نگاری در کلاب هاوس پرده از
هویت پنهان #سهند_ایرانهمر برداشته!
کاری ندارم که
این روزنامه نگار، کیست و هدفش ماموریت و گل آلود کردن آب است برای ماهیگیری
فرماندهان میدان؛ و یا مستقل است و اساسا نیتش خیر است!
نکته اینجاست
که تاکنون کسی با فعالیت مجازی نام فیکی بنام #سهند_ایرانمهر کاری نداشته است!
یعنی او تاکنون مزاحمتی برای سربازان سایبری نداشته است!
تجربهی من:
ده سال پیش، کماکان میان جاده خاکیهای انحرافی مطروحه توسط شیریندهنانِ
اپوزیسیون جعلی نظام، وقتی جملگی به سعی مکشور اتاق فکر، آدرس را نادرست نشان
میدادند، راقم این سطور وقتی با اسم مستعار و با همین سیاق، از حکمت و فلسفهی
قانون اساسی پرده برمیداشت و مدام در فکر راهکار بود و برای فهم حقوقی روشنِ آنچه
بر ما میرود، روزنهی آگاهی میگشود که: "هرگونه مشارکت در این بازی قانونی و
با قواعد مربوطه، عملا شراکت در خون ریختن به آسیاب ارباب است و بازی با جان و نان
مردم و رعایاست، سربازان تخریبچی آرتش سایبری در یک هجمه از سوی آی.دی.های فیک (
خود با نامهای فیک و البته بدون تصویر و بدون تولید محتوی) آن صفحهی قبلی و نیز
همین را که همواره پر از تولید محتوا بوده را به فیسبوک ریپورت کردند، که نام طرف
واقعی نیست! تا ناگزیرم کنند با نام واقعی بنویسیم... فیسبوک هم طبق روند معمول با
دریافت پاسپورت و شناسنامه مشکل را حل کرد... اما نیت آنها این بود که اگر روزی
روزگاری شخصی چون من، مستقیما مردم را مخاطب قرار داد و هوس کرد به فعالیتهای
میدانی اقدام کند؛ همواره در میان بازوان اختاپوس خفت باشد و دیگر هیچ... اما آن
سربازان با نامهای فیک همواره خودشان برقرارند؛ چون از اینسو عملیات #سلبی-حذفی در
کار نیست! و چنین ادبیاتی ابزارِ کار تنورداغکنهای مورد نیازِ خودشان است!
اما نکته اینجاست که در این سالها، کسی مزاحم شخصیتی جون سهند ایرانمهر نشده و
فیسبوکش برقرار بوده است! البته در فیسبوک اگر ریپوتر نداشته باشی کسی با تو کاری
ندارد. کاربران عادی که تا زمانیکه کسی مزاحمشان نشود، عموما کاری به این روشها
ندارند! اما آنکه اهل ریپورت است معمولا آنانی هستند که بصورت سازمانی از این بابت
منتفعتی میبرند!
.
بهار است! بزن بر طبل بیعاری!
این روزها که مردم میان چرخ دنده های فقر و فلاکت قانونمداران قانون اساسی،
روغنشان چلانده میشود! از همان عده در همگامی با خوشرقصی سلبریتیهای حواس پرتکن
فضای مجازی نظام (که همواره با هزار ابزار مادی و معنوی امنیتشان پروموت و ساپورت
میشوند)، در #ساحل_امن و
بیرون از گود، میشنویم که:
"بهار
است یاران... تا کی نالیدن؟... بیا کمی برقصیم و بخندیم و می در ساغر اندازیم..."
که صد البته زیر بمباران سازماندهی شدهی شوکهای اقتصادی و سیاسی و نظامی و فرهنگی
و جنایی، این هم از آن حرفهاست...! نشان از بیدردی و یا عدم علاقه به تشریح درد عمومی دارد! طرف یا تامین
است و درد دیگران خار چشمش میشود و زندگی بیدغدغه برایش زهر میشود! و یا
مامورتیش سرپوش گذاشتن بر درد عمومی است. لذا آن توصیهی نیک سپیدنمایی، که
روزگارش امروز نیست، میان این همه سیاهی، جزو رسالتش است.
او میتواند با شکم گرسنه ی میلیونها انسان سر کند! چون شکم خودش پر است و
رختخوابش گرم!
چنین شخصیتهایی را میتوان در دو قشر یافت:
1. قشر مرفه و یا پیمانکاران پروژههای درون مرزی و برون مرزی برادران قاچاقچی که
پیوسته در بصیرت روشهای متنوع صدور انقلاب
با پولهای منتسب به اختلاسند!
2. مامور جماعت، که در کار سپید نشان دادن سیاهیهایند و از این روش نان میخورند!
به همین سیاق
هم وقتی خانه در حال سوختن است... اخبار خبرنگاران حرفهای، چون #سهند_ایرانمهر با
تاسی از ادبیاتِ نغزِ استاد #مسعود_بهنود در
بی.بی.سی کارشناس در بررسی نشریات پهلوی و اصلاح طلبی(با مرکزیت استاد #بیعت برای
نظام قوچانی) از پاسداشت هنر خطاطی و نقشهای آسمانی نقاشان سنتی و مدرن گرفته تا
هنر نوشیدن شراب شیراز در کاخ موزهی خانم #هاوی_شام و
شب نشینی و شبچره با ابراهیم گلستان در لندن و آن شبهای روشنفکری از کافه نادری تا
شب شعر در کافهای دنج در بیرمنگام... هم از آن حرفهای حواس پرت کن تاریخی است در
وسط #میدان نفله شدن مردم بینوا... برای تنفس امن در حاشیه و پرت شدن از متن ماجرا...
که همانا از لوازم زلم زیمبوی عقیم کردن ارادهی ملی در بازیهای لاکچری لای اصول 5
و 110 و 177 قانونِ اساسی بواسطه ی تمام قانونمداران ارباب است در ایفای نقشِ
تاریخیِ سرداران سوار بر قطار صدور انقلاب از قم تا شام و قدس ... یعنی یا تا ابد
قربان ختم روزگار #خاتمی و
اعوان و انصار راه امامش از کرباسچی و سید حسن و ابطحی تا تاجزاده بشو... و یا خود
را کلا به جهل العارفین بزن و از هر چیزی بگو تا به تریشِ قانونِ اساسی هر
سبزقبایی برنخورد... گیریم در این معرکه تمام ملت نفله شوند... به خالِ لبِ یار آن
امام همام...
این یعنی:
استخوان لای زخم.
.
3. شترسواری دولا دولا نمیشود!... یا میشود؟
اما اگر در
کنار بهره مندی از مواهب بریتانیای کبیر، به اندازهی یک کارگر گورکن لندنی دارای
درک حقوق بنیادی انسانی باشی و فهمیده ای که بازی در چارچوب قانون اساسی یعنی ادای
تکالیف یک تدارکاتچی و یا آبدراچی... و اگر قلبا اهل #توبه از
چنین قانون اساسی باشی، باید یک علائم حیاتی از خود بروز دهی... نه اینکه مدام آب
در آسیابش بریزی و شتیل امنیتی خود را بگیری و نامش را بگذاری رفتار حرفهای... تا
مشمول عقوبت قتلهای زنجیره ای نشوی!
قلبت
نگیرد، جانِ برادر، ای خبرگزار حرفهای، که سندهایت همواره چور و بساطش تامین است!
لازم نیست
برای ابراز نظر، حتما به ولایت مطلقهی فقیه فحش بدهی و امنیت مالی و معنوی خاندان
خود را از محل نوازش روزینامههای داخلی در بی.بی.سی، در معرض قتلهای زنجیرهای
قرار دهی! کافی است تنها گاهی، فقط گاهی آدرس را درست نشان دهی! و یک ابراز وجودی
بکنی که ما هم مردمانیم!
یعنی آیا روغن زدن به نان، آنقدر مهم است که حتی موقع پروژههای بیعت و ماستمالی
سیاهیها، نتوانی سکوت کنی؟ حتما باید یک اظهار نظر برای تائید نظام سلطه کنی؟ پس
سکوت را برای چه وقتهای گذاشتهاند؟ شاید سکوت تو مترادف با کم رونقی نان و روغنش
باشد! وگرنه بعید است که تو بتوانی هم با جنایتپیشه کار کنی هم با جنایتکار و هم
با قربانیان...
بنابراین آن پریرویان که با قر و فر و ناز در پنت هاوسی بین #لندن تا #مریلند
امریکا دوزیستیاند و هنگام تحلیل نظام در بی.بی.سی و سایر رسانههای سلاطین،
حواسشان به ویرگولها هست و از این بابت کبکشان همواره خروس میخواند، کافی است
تنها کمی هم از خشت کج قالب ریزی شده در جمع جبری 3 اصل(5+110+177) قانون اساسی
بگویند! و یا اگر نمیگویند مردم را با هزار ترفند زبانی گنگ و صریح به امر #بیعت با
ساختاری که قربانی اول و آخرش مردمند، تشویق نکنند! که خود بهتر میدانند که مشارکت
در امر #بیعت تنها کاسهی ایشان را پر از ماست میکند و تنها جامهای ایشان را از
شرابِ خون مردم، قطره قطره از سر رونق #برجام با
هر سرانجامی لبالب میسازد... وگرنه کدام پول آزاد شده از لبنان و سوریه و عراق و
افعانستان و نزوئلا و کانادا و انگلیس و گرجستان و دوبی و ... سر درنیاورده که قلم
بعدی دومیش باشد؟
چرا که خود بهتر میدانند که چگونه این
قانون در طول 42 سال چگونه به قتلهای زنجیرهای اختیار و ارادهی یک ملت بینوا کمر
بسته، و چرا با حاصل جمع اختیارات ولایی و رفتار قانونی مندرج در آن، تمام این
بساط ارباب و رعیتی، از لکوموتیورانانِ قطار صدور انقلاب (رییس بی اختیار و
شامورتیباز دولت ولایی) به دیار قدس گرفته تا تدارکاتچیان و آبدارچیان همان قطار
را روی دو ریل ثابت چپ و راست ( یعنی سیاستهای کلان اقتصادی و سیاسی و نظامی و
فرهنگی تکنفره)، عملا عقیم کرده و سرنوشت به دست اربابِ مهندس کداخدایی است که ذوب
در حکم حکومتی با اختیارات فرامردمی در
ولایت از ما بهتران است! آن هم بهیاری تمهیدات و پشتیبانی پیمانکارانِ پروژههای
قادر مطلقه و مهندسان انتصخاباتی و صحنه آرایی خبرگزاران صادراتی و چه بسی صاحبان
تریبونهای گروگان ...
از این رو با آنکه پیشتر، در عبرت سال 88 و 92 و 96 اثبات شده که فحوای قانون
اساسی سلطان صاحبکران و برده هایش، قانون لوطی و کشمشخورانش است و در یک معرکهی
قانونی، همه فدای فرماندهی ستادی یک #میدان اهستند،
لذا باز هم بر بیعت با قانون چنین سازوکاری، یکجوری گل از گلشان میشکفد، که انگار
یکی ایستاده و غنیمت از کفار را بین مومنینريال تخس میکند!
براستی، اگر
ایشان که اهل فنون حرفه ایاند ندانند که از این قانون جز برای نواله خوران، ترهای
برای هیچ مردم مستقلی خُرد نخواهد شد، پس ای مهم را چه کسی باید بداند؟
براستی در چنین موقعیتهایی چرا ایشان یکجوری خود را مخفی نمیکنند تا ناگزیر
نباشند، در رودربایستی با ماموران برون مرزی نزدیکتر از رگ گردن، به نفع نظام سلطه
کاری کنند!
آیا آنقدر فقیر و گرسنهاند که فدا کردن یک ملت به منافعش میارزد؟
از این روست
که معلوم میشود: از دید جمیع مالهکشان اصلاح طلب بیرون و درون گود و شاغل در
رسانههای داخلی و غربی، چرا ضروری است که از این سوراخ 42 ساله، به سعی ایشان و
تاجزادهها باز هم بساط این ناندانیهای خونین برقرار بماند و باز مردم از آن سوراخی
که ایشان در آن میدمند برای بار چندم گزیده شوند، تا چه سیخ بسوزد و چه میخ...
اما مکان امن و کباب و شراب ایشان برقرار باشد!... همین!
مع الوصف، با
اینکه همه میدانند که از قانون شبان رمهگی، کبوتری زاده نمیشود، لذا در این
کاسبکاری ولایی، لبّ لبابِ داستان این است که: فحوای پیام #بیعت در
انتصخابات ولایی، همان شاه بیت #مثنوی_بنفش بود
که چهار سال پیش و سالهای قبلتر، چنین روزگاری را پیشبینی کرده بود! که از قول سلطان قانونی گفت:
حسن و محمود و ابراهیم منم... آن سه حرفند من سَرَم من بدنم!
*
4. داور بگوید: پشره یعنی چه؟
داوری در باب
موقعیتِ صاحبان تریبون و رسانه که عمدتا در دست اصلاح طلبان است، بسیار سخت است!
نمیدانیم کدامشان در معرض تهدید و خطر مرگند! کدامشان نان و امنیتشان وابسته به
چاه نمایی است... اما لازم نیست که ایشان چون آتشبیاران معرکه بد و بیراه
بگویند... تنها کافی است از معرفت و آگاهی به ظرفیت قانونمداران و از جمع جبری
قانونِ اساسی خون در شیشه، بگویند! تا امیدی بیهوده را در چشم مردم بینوا نسازند!
همینها را بهانه کردم تا به کسیکه ظرفیتش بالاتر از آنهاست چیزکی بگویم:
ابراهیم نبوی (داور دیروز خودشان و خودمان) از #مریلند_امریکا گفت:
"بهترین دوستانم مخالفین فکری
منند! با دوستان همفکرم ناهار هم نمیخورم!"
...
در بازخورد به همین یک خط، عرض شد:
شام چی؟
صبحانه؟... میان وعده؟... شبچره؟...!!! بستنی.... فالوده؟... دور از جان مزایای
ناشی از فروشِ خون پشره؟...
و ما ادراک پشره؟... آیا جمع جبری پشه و حشره، میشود پشره؟
والله 98
درصد از عوارضِ زخمهای آن "آری" جاهلانه و گیـــــــج، در ناگفته های
جمع جبری 3 اصل 5+110+177 (در سال 58 و 68) نهفته بود و هست هنــــــــــوز.
داور جان!
رفتار #سلبی کافی
نیست!
کمی ادویهی #ایجابی لازم
است. ضد قانونِ اساسیِ پشره، چیزی بگو!
عین #سهند_ایرانمهر میان واژههای طنازانه و قابل تفسیر به هفت روایت، نپیچان ما
را و تنها از هنر برزخی مگو...! پیچمان در رفت در این 42 سال و عمرمان با فقر و
فاقه و رنج حاشیه نشینی در کوره راه کشف آیات میانِ اصولِ بَدَوی بر باد رفت...
کمی از لبّ مطلب و از ریشه و از اصلِ ماجرا بگو!
اگر اهل
مطایبه و شعر و طنزی و با طنازی میانِ واژهها اموراتت میگذرد، لااقل میان خون و
بمباران حواس جمعی، این سخن از #مولوی را بشنو و مثل #محمود با نگفتهها از کنار
بگمبگمهایت رد نشو و آنها را بموقع بگو... نه پس از مرگ #سهراب... و نه پس از
تکه تکه شدن #بابک_خرمدین و ایران تا #ایرانستان ...
آنوقت که تو بخواهی بگویی با قطار قانون اساسی نمیتوان از قدس سردرنیاورد، دیگر
خیلی دیر است! امروز برهها پیش از رهسپاری به سمت مسلخ، نگاهشان به دهانِ شماست.
مولوی:
تن مزن ای پسر خوشدمِ خوشکام، بگو:... بهرِ آرامِ دلم، نامِ دلارام بگو!
پردهی من مدران و دَرِ احسان بگشا... شیشهی دل مشکن؛ قصهی آن جــام بگو!
ور درِ لطف ببستی، دَرِ اومید مبند!...بر سَرِ بـام برآ و زِ سرِ بـــــام بگو!
وَر حدیث و صفت او، شر و شوری دارد... صفتِ این دلِ تنگِ شررآشام بگو!
چونک رضوانِ بهشتی، تو صلایی درده... چونک پیغامبر عشقی، هله پیغام بگو!
آهِ زندانیِ این دام، بسی بشنودیم... حالِ مرغی که برستهست از این دام بگو!
سخنِ بند مگو و صفتِ قند بگو... صفتِ راه مگو و ز سرانجام بگو!
شرحِ آن بحر که واگشت همه جانها او است... که فزون است زِ ایام و زِ اعوام بگو!
ور تنورِ تو بُوَد گرم و دعایِ تو قبول... غمِ هر ممتحنِ سوختهی خام بگو!
شکر آن بهره که ما یافتهایم از دَرِ فضل... فرصت ار دست دهد، هم بَرِ بهرام بگو!
وگر از عام بترسی که سخن فـاش کنی... سخنِ خاصِ نهان در سخنِ عــام بگو!
ور از آن نیز بترسی، هله چون مرغ چمن... دم به دم زمزمهی بیالف و لام بگو!
همچو اندیشه که دانی تو و دانایِ ضمیر... سخنی بینقط و بیمد و ادغام بگو.
#خیام_ابراهیمی
خرداد 1400 راهزنان دل و دین
.
پ.ن:
#مریلند
امریکا همانجاست که در دانشگاههایش اساتیدی صادراتی موجودند که بهیاری اهل بیتِ
#ساواک اندر قانون #اژدهاک و خونرسانی به راستهی حجرههای #نایاک، در گروههای پژوهشی و
نظرسنجی و آمارسازی برای سناتورهای امریکایی، در راستای مهندسی و باورپذیری
مشروعیتِ نظامِ ولایی، در پروژه های برون مرزی، هی مهندسی میکنند و تا دکتری باز
مهندسی میکنند... تا در پوستین آزادیخواهی منجر به تثبیت قانون اساسی ولایت مطلقه
فقیه، کسی نفهمد معنای #پشره چیست و با ادای حق چنین ماموریتی، عقوبتِ تمام نوالهخورانِ
یسار و یمیناش (در دو جناح چپ و راست)، به قیمت فقر و نابودی 70 میلیون کرم و پشه
و حشره.... (شما بخوان پشره) تضمین شود!
البته تماما قانونی و با رعایت نکات ایمنی در انتخابات زنجیرهای با روشِ
دموکراتیک موردِ نظر، گرد کرسیهای آزادپریشی؛ در یک اتاق فکر مورد تائید پنج سهامدار
سازمان دُوَل(نه ملل).
و مهم نیست این قانون، قانون گرگ باشد یا کفتار و موش.
کافی است بر سرش عمامه و یا کلاه سربازی باشد و گردش کلی صغیر و حقیرِ درازگوش!
No comments:
Post a Comment