هشدار به شازده کوچولو*!
آقای هانس کریستین اندرسن!
آیا نمیدانی که شخصیتهای داستانت مستقل نیستند و یا گروگانند و ویژهخوار، یا معتادند و جیرهخوار، و یا سرگردانند و روزهدار؟
عروسکهای خیمهشببازیِ اپوزیسیونِ پوشالی، در حیاطخلوتِ شما، نمیدانند که نخِ ارادهشان که بسته به انگشتهای حیاتبخشِ رهبر یک نسلِ بیاصل است، در واقع به یکدست و یکمغز و یک اتاقفکر، اصالتا وصل است! آنها گرد سفرههای ازهمجدا از هم بیگانهاند، اما جملهگی از کاسهیِ سرِ یک آشپز آش میخورند و با چند پیاله در یک میخانهاند، که از آنِ شما نیست! پس بفرموده، ناخودآگاه همه در حیاط خلوتی زیر خیمهی بزرگِ شما جمعند، تا هر یک با ادبیاتی بر خلافِ پیامِ صلحتان، خوانندگانِ داستانتان را میان بهشت و دوزخ گیج کنند و در برزخی به لجن بکشند! ناخودآگاه، گاه با هم میجنگند و در وقت مقتضی جشن میگیرند! تماشاچیان اما به اعتبار شما از جیب خود بلیط میخرند و گاه میخندند و گاه میگریند و گاه حیرانند! تا روزی در سینما رکسی و یا تکیهی دولتی، لایِ جنازههای هم بسوزند و لت و پار شوند و غبار. تا علی بماند و حوضش!
گویی تماشاچیان نیز چون شما نمیدانند که خودِ راه مقصد است؛ نه قاصد و مقصود!
پس بشتاب به انتخاب نیک! جنگ و دوزخ و انقلاب؟ یا صلح و بهشت و همافزایی؟ و یا تعلیق و برزخ و پریشانی؟
شترسواری دولا دولا نمیشود حضرت والا! هر انتخابی فرجامی دارد!
1) میگویی آزادی "ایسم" نمیشناسد! اما خسروی خوبان، زیر پرچمِ تو، از تو ایسم میسازد!
2) میگویی: استقلال یعنی وحدت و صلح! اما سعدبنکمال زیر پرچم تو، با دریدگی همه را به جنگ میخواند!
3) میگویی: مطالباتِ بنیادی! دیگری اما به گامهایِ بیاختیاری در بنبستِ کوچهپسکوچههای پراکندگی و ویرانی، به شکلِ انتحاری در کوچهباغهای عشق خصوصی اندرعمومی، زیر پرچم تو، برزخی از مطالباتِ روبنایی و دلهگی میسازد!
استیج وحدت در دریایِ تجزیه گلآلود است و کرکسی با پوتین لیاخوف از حوضِ سلطان، ماهی آزاد خود را میگیرد!
از چراغ جادو بهدَرآی و با میزانسنجِ زبانِ صلح، فوتی کن به بساطِ جنگ و سرمایهی تمام معرکههای ملت گیجکن را با سنگِ محکِ خویش بر باد ده و برملا کن و به تماشای اتلافِ هوشِ هیجانیِ دونِ کرمها و پروانهها، منشین!
بههوش باش و از تناقضگویی به درآی و فتنهی کین و نفرتپراکنی را و عبارتِ #فرقهی_تبهکار را از زبانِ دوگانه بشوی و یکدله شو! که ویروسِ جدایی، بالا و پایینِ ارباب و رعیت را دریده!
شترسواری دولا دولا نمیشود! فحش از پندار و گفتار و رفتارِ همه بپالای و دشمن را در آغوشِ مام میهن دوست کن و در رگ این تنِ واحد بِدَم:
در یک زمان و در یک مکانِ امن و با یک زبانِ مشترک، خیمهشبباز و تدارکاتچیان و آبدارچیان و بازیگران و بازیگردان را در آغوش تمامِ تماشاچیان به وحدت شراکت در یک خانه، ذوب و مات کن! همه را به قانون شراکت در این خانهی عمومی عاشق و آچمز کن تا نه راه پیش بماند، نه راه پس! تا شاهد وصالِ یاری که شاید تو باشی، بهدعوتِ میزبانی که وطن باشد، در آغوش بشکفد یا نه!
که جز این، لقمهی چپوراستِ ناخدا به گوشتکوبِ کدخدا شوی در دیزی بزباشِ اربابی که نخود و لوبیایش اعتمادملی است و چاشنی هم تربچه نقلیهای بازیچه در باغچه و نوشابه هم دوغ آبعلی در جامِ خونی به سعیِ مکشور زالوها!
ارادت: خیام ابراهیمی
30 مرداد 1397
پ.ن:
*رونوشت، به جناب آنتوان دوسنت اگزوپری، برای عبرت تاریخی و پرهیز از خطای تاکتیکی هانس کریستین آندرسن و از آسمان به زمین کشاندن شازدهکوچولو.
No comments:
Post a Comment