گریه کن، ای وطن!
ای تنات پاره پاره و تشنهیِ تیمار
زِ قانونِ بیدادِ تیــــغِ یک "من" بیمار و
تیزیِ خنجرِ گزمههایِ ویژهخوار و
هنربندانِ پاانداز و نشئهیِ خونخوار.
چو پردهدار به شمشیر میزند همه را ... کسی مقیمِ حریمِ حَرَم نخواهد ماند!
ششم خرداد 97 و ... ملغمهی اشک و گازِ اشکآور، در مراسمِ خاکسپاریِ #ناصر_ملک_مطیعی
وقتی بیماریِ روح و روان و خودشیفتگیِ بتِ بزرگِ نادار، محبوبیتِ هیچ قدرتِ غیرخودی را بر نمیتابد
آنگـــاه یک چشم، تر از اشکِ درد و غمِ محرومیت و حبس باور... و چشم دیگرِ تر از گـــازِ اشکآور...
خیام ابراهیمی
6 خردادِ لعنتی
بهروز وثوقی: "من برعکس فیلمهایم که همیشه درآنها خیلی بزن بهادر بودم و کافه بهم میریختم، خودم در زندگی بسیار انسان آرام، دلرحم و احساساتی بوده و هستم؛ مخصوصاً حالا که سنم بالا رفته حساستر هم شدهام... بهقول معروف اشکم درآستینم هست و اختیارش را ندارم.
البته اینروزها مدتیاست وقتی اشکم سرازیر میشود، دیگرخودم نمیدانم اشکِ شوق است یا ناراحتی! حالِ غریبی دارم... وقتی اینهمه عشق و محبت را از مردم میبینم، فوراً اشک شوقم سرازیر میشود؛ ولی درهمان لحظه بهیاد چهل سال فرصتی که بهناحق ازمن بهجرم محبوبیت گرفته و نامردمیهایی که دراینمدت در حقم روا شد میافتم و اشک شادیم تبدیل به هقهق میشود. (سالارمردان ناصرملک مطیعی)"
No comments:
Post a Comment