کسی به فکر تنهایی دیکتاتور نیست!
1) وقتی نقد ابوبکر بغدادی و خمینی و ترامپ و استالین موجب برنگیخته شدن پیروان میشود، با اولین دلخوری شاهد واکنشی کین ورزانه از سوی پیروان میشویم که ممکن است دوستی و برادری و رفاقت را مخدوش کند و آغاز مقابله و جنگ شود! حتی اگر این خضومت از سوی منتقد نباشد اما این جنگ ضروری میشود! چون نقد را هم متوجه شخصیت خود که با کاریزمای ایدئولوژیک پیوند خورده میگیرند هم متوجه دوستی که به دلیل پایگاه ایدئولوژیک دشمن یافته اند! حال آنکه این واکنش مبتنی بر خشت کج ابتدایی است و ربطی به سرمایه ی علمی و هژمونی ایدئولوژیک ندارد! این طردشدن مرتبط به هویتِ مطلقگرای شخصیتی دارد که ذاتا نسبی است، اما به هر دلیل به آن باور ندارد!
فرد ایدئولوژیک عاشقِ باور خویش و سمبولهای مرتبط با آن است! پس چنین سپری مانع از آن میشود که اصولا بتواند رابطه ای انسانی با دوستان و برادران و رفقای سابق و جامعه برقرار کند که با چنین اظهار نظری در خیل دشمنان طبقاتی و ایدئولوژیک قرار گرفته است!
چنین سقوطی ناشی از خشت کج ابتدایی است که موجب میشود، برای شخصیتی که خود را عالم می پندارد، جایی برای شک باقی نگذارد که طرف دچار ضعف شخصیتی و یا شکست ایدئولوژیک شده است و کارش تمام است! پس با شکست عواطفی که از بدوا از تعلق به گروه هم مرام و همدل برخاسته فرو می پاشد و طبعا پیوندهای اجتماعی هم گسسته میشود!
این عارضه برمیگردد به اینکه مناسبات انسانی را از مقوله ی قطعیات بدانیم! حال آنکه چنین برداشتی غیرعلمی است! چون بر خلاف پیش فرض خطای قطعی، این نسبیت است که از اصول انکار ناپذیر جامعهی بشری است! و ذهن ساده اندیش منطقی این را نمی پذیرد! چون ذهن خسته، عادت به ساده کردن مناسبات اجتماعی دارد! و در نسبیات چنین سادگی قابل دسترسی مقدور نیست! پس با چنین پیش فرض و با چنین شکست منطقی و ایدئولوژیک از آن پس در جهان فردِ مطلقگرا، تو بیگانه و کم کم محو تبدیل به ماهیت کلی دشمن میشوی!
2) #مارکس را به عنوان یک انسان اندیشمند می ستایم. بسیار میتوان در نگاه منطقی و علمی از او آموخت! اما پیش بینیهای به دلیل ماهیت ژلهای بشر درست از آب درنیامد! چون هژمونی اتمسفر محیط در حجم محاط نمی گنجد! یا دریا در قطره نمیگنجد! او علم ریاضی برای حل موضوعاتی مبتنی بر پیش فرض و قطعایت است! در روابط اجتماعی تنها بخشی از این معادلات میتواند مورد بهره برداری قرار گیرد. اما مناسبات انسانی تنها این نیست! البته سوسیالیسم به عنوان روش اقتصادی کمونیسم به حال بشریت مفید و ضروری است! و صدالبته در اجتماعیات تجمیع قدرت تکنولوژیک و مالکبت و سرمایه در نظام لیبرال و نئولیبرال "سرمایه داری" به بهره کشی از انسان منتهی میشود. اما در اجتماعیات برای تعدیل قدرت بین مردم میتوان به جای تاکید بر آن اصول وضعی کمونیسم به عنوان آیات قطعی و مقدس و نیز به جای تاکید بر اومانیسم به عنوان موتور محرکه و انگیزشی ابتکار و خلاقیت و تولید صنعتی در کاپیتالیسم، بر منافع گروهی و هم افزایی مردمی تاکید داشت بدون اینکه در یک دیکتاتوری ناشی از تجمیع قدرت در مدیریت و سانترالیسم درافتاد. بشر و انسان از جنس نسبیات است! کشف مناسبات قطعی قدرت در علوم نمیتواند منتهی به کارخانه ی آدمکسازی در دو نظام مطلقگرای کمونیستی و کاپیتالیستی شود.
مسلما راه سومی هست!
رهبری بر اساس ایمان به فلسفهی تضادمنافع (براساس اصول وضعی و منطقی قراردادی موسوم به علم= مؤمن به حق و کافر به باطل) در جنگ با دشمن ایدئولوژیک، با تمرکز مدیریت در رأس حزب و تصاحب قدرت، اراده ی نسل نیامده را قبضه میکند و از دموکراسی عدول میکند و با تاکتیکهای متنوع و بی مهار بر اساس استراتژی "هدف وسیله را توجیه میکند، بارِ سرنوشت میلیونها نفر را به تنهایی بهدوش میکشد، تا همه مفتخور ذهن یکی باقی بمانند و همچون مهرههای سرد و بی حس از عاطفه(با انگ و گناهی موسوم به بورژوازی) احمقانه نتوانند یک مسئلهی مشترک را در مناسبات گروهی حل کنند!
لعنت به قانونی که جماعتی را به انگلهای درگاه او و، کرمهایی در بین خود و زالوهایی در خانه تبدیل کرده است!
خیام ابراهیمی
پیوست:
No comments:
Post a Comment