علفهـــای سبزِ ساقهخـــــوار
تمامِ خونِ باغچه را مکیدهاند دریوزهوار
#باید_خون_گریست
در ولایتی
که سگش علف، آدمش خونِ هم میخورند!
توبه کن سربهدار!
زِ دارِ خشکِ مکافــاتِ این پرچمِ بیبار
که پرچم منم، تویی، مائیم
به کام روحِ این زالـــویِ ویژهخوار...چو مُردار.
دردی است به قلبِ یاقوتیِ این تنِ تبدار
که: چو عضوی به درد آوَرَد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
که سیاهرگِ این تن بیمار، نیازمندِ پالایش است
ای به موجِ مردمِ چشمانِ باغچه روزهدار!
بهپاخیـــــز از این آوار
پیش از آنکه خون خواهند شریکانِ سترونِ خــالِ لبِ آن یــارِ بیمار
بهپای خیز و از پای مینداز هر که جز خود را
و جانسختی مکن زیر بار این همه جنازه
که در قلبهایِ نرمِ بیداری
یاقوت میشوی نم نم
و میچکی از ابرِ سنگباران
و سرد و سخت مینشینی بیتپش
بر تاجِ خدایانِ مردهیِ تاریخ این شورهزار
چون کلاغ خشکیدهای
نشسته بر کلاه مترسکی
بر تارکِ دارِ بیبار فرصتِ زندگی در کویر
دراز تـــا دراز بر زمین تقتیده
شکسته و سوخته
در این کارزارِ هیچ اندر هیج...
علفهای هرز ولایت
تمام خون باغچه را مکیدهاند
در قفای سفله پروری
#باید_خون_گریست
در سیاستِ کلان ویرانگری
برای هیج.
خیام ابراهیمی
1 تیر 1397
No comments:
Post a Comment