وطن در کفن
امروزه، کفنِ قانونی محرومین (کشاورزان و کارگران) و مردمِ صغیرِ قانونا عقیم، در انقلابِ نامقدس ابلیس عابد و شیاطین جیره خوارش، میوهی انقلابی ویرانگر است!
چرا بت اعظم و بت بچهها در طغیان خویش لج کرده اند و دیگر بصیرتی ندارند؟! چون تمامیتخواهانه و سربسته به قانونِ بتخانهای دل بسته اند که همین بینواهای جاهل صاحب حق مسلم، با کلیت درهم و پارادوکسیکال آن بیعت کردهاند و بنای تاخت و تازشان را بر بیعت کور ایشان قرار داده اند و قانونا خیال خودشان را راحت کرده اند که در هیچ محکمهای نمیتوان صاحب قدرت خدایی را (که هر چه بکند درست است) محاکمه کرد!
آیا این توجیه محکمه پسند، بدون آگاهی دادن به مردم صغیر کافی است؟ و به نوعی توجیه غصب و غبن اراده ملی نیست؟ آیا خوردن حق یک ملت هشتاد میلیونی با قانونی استثماری، وجدان خواب و بیدار مسئولین را از محکمه ی درون خلاص میکند؟ البته باید حرامخوار بود و بعد قضاوت کرد که چگونه ابلیس هم میتواند شش هزار سال عبادت خود را سرقفلی حق برتر خویش قرار دهد؟ چنین سفسطه و مغلطه گرانی از سرچشمه و ذات ابلیس و شیاطین نوشیدهاند و به همین دلیل دیگر چشم و گوش دلشان کور و کر شده است! تا جایی که از دخالت خون ملت در رگهای خاندان خویش ابایی ندارند و خود را در بهشت می پندارند در حالی که الله شان همان بت الله در بتخانهی عصر حجری پیش از شکستن بتهاست خود غافلند! چرا که یک یک سنگ جای خود را با یک ایدئولوژی که همان سنگ است عوض کرده و ایشان از فهم معنای بت و خدای زنده و مرده غافلند! چون ایمان ایشان ایدئولوژیک است و ربطی به حی القیوم زنده ی نزدیکتر از رگ گردن ندارد! چون صدایی نمی شنوند! چون "ادعونی استجب لکم" برایشان نامفهوم و بی معناست! چون اصلا به زنده بودن قادر مطلقه باور ندارند و برای خود یک رهبر ایدئولوژیک تراشیده اند تا از بار مراقبه و تفکر خلاص شوند! تا آدمکی باشند سبکبار و ملکف با تقلید کورکورانه که برای حور و غلمان و غنیمت و بندگی کیش شخصیت یک توهم مرده، حاضر است جان هم بدهد و نامش را شهید بگذارد و خیال خودش را با این مرفین سبک کند! چون نمیداند که آدرس الله از رگ گردن نزدیکتر به اوست! چون نمیداند شریعت در زمان و مکام میمیرد و شوراها محل برآیند اراده ی خدای زنده اند نه مدعی علمی که بیشتر از یک مشرک و جاهل بی معرفت نیست! چون باور ندارند که ندای وجدان هر خلیفه ی امانتدار بر روی زمین، همان ذرات خداست! چون باور ندارد که اگر مردم نخواستند اکراهی در دین نیست! چون دینشان دین بت پرستی در لباس خداست و با همین درغ دلخوشند!
افتخار سلطان صاحبکران و گزمه های برخوردار و حرمخوارِ قانونیِ حضرتش، به چیست؟
عقوبت تحکمِ زورگیری عقیدتی قانونی و نوشتن سرنوشت هشتاد میلیون نفر توسط یک قدرت فراملی، کفن پوشیدن کشاورزان است!
آنها آنقدر به زورگیری و راهزنی عادت کرده اند که دیگر نه می شنوند و نه می بینند و نه ترسی از خدا دارند! چون نه باور دارند و نه ایمان و برای چنین کیش شخصیتی حاضرند همچون راهزنان بدوی هم جان بگیرند و هم جان بدهند! و برای دلخوشی نامش را بگذارند شهادت! آنها دیگر دلی ندارند! چون اشک معرفت در چشمهایشان خشکیده و گریه هایشان از بوی پیاز ادعاست! چون پیش از مرگ به یقین رسیده اند دیگر از خوف و رجاء در دلشان اثری نیست! و همین یقین است که از ایشان سپاهی از شیاطینِ ابلیس ساخته است و خود بی خبرند!
آنها یک راه نجات دارند و آن توبه نصوح از قانون اساسی است! اما شهامت این توبه را ندارند! چون زندگی دو روزه و حرامخواری بس شیرین است و ایشان معتاد به بت پرستی! و کیست که این بت را بشکند جز ندای درون خودشان؟ این کار از مردم بر نمیآید! تنها از خلوت خودشان با خدایشان بر می آید! خدایی که در هیچ قلعه و کاخی نمیگنجد وقتی کورخوابها در گور در هم می لولند و شهروندان و پدران و مادران به پای فرزندان معتاد و فاحشه در فقر و فلاکت ذره ذره آب میشوند!
No comments:
Post a Comment