روزشمارِ نوروز 94
(از امیدِ مُصَـدّق، تا ناامیدیِ صــــادق)
نقشِ "نفت"، "گاز" و "انرژی هستهای"، در آغاز سالِ بُــز
=================================
الف) نوروزِ خماری و اختگیِ اراده ملی:
شما را نمیدانم! اما بهارِ این نوروز همچون بهارانِ گذشته، مرا به رویشِ جانم امیدوار نمیکند! طبیعتِ بیاراده یک چیز میگوید و سبز میشود، واقعیتِ به ظاهر باارادهیِ من یک چیز میگوید و سبز نمیشود! در واقع بهاری که به حکمِ زایندگیِ طبیعی، دانه را از بذلِ نور و آب و خاک سبز میکند، اما مرا به پرواز در هوایِ آسمانِ سلولی که ارادهام را طبق قانونِ بتخانه، غصب و نفی کرده، سبز نمیکند! براستی، کبوتری بال و پر شکسته به حکم قانونِ حصر و غصبِ یک اراده، چگونه میتواند پرواز را تجربه کند، جز به حدودِ چنگال و وسعتِ پروازِ کَرکَسی که اگر جنازهام را به آسمان ببرد اما، پرنده نمیکند؟! چرا بهارِ طبیعت میوه میدهد، اما بهار من نه؟!
در واقع امید به رستنِ میوهای که وابسته به اقرار به دروغی نهادینه در اصل 12 قانون اساسی است و تسلطِ مرا بر منابع ملی ملکی مشاع به نام میهن از پیش غصب کرده است، امیدی دروغین و عوامفریبانه است؛ و بهتر است این سال را که قانونا با ارادهی ملی همزبان و همدل نیست همان سال بُـزِ چینیانی بدانم که جز خیالِ آبخواهی و زایندگی و امری غریزی به تناسلی کـــور و صنعتی و زنانه، متاعی برای انسان بودنِ زن و مرد ندارد!
شما را نمیدانم! اما چگونه میتوان به وحدتِ بُزها گردِ چوپانی که گرگ است و اربابش کفتار، امید بست و دل خوش کرد که: "بُزَک نمیر بهار میاد، کمبوزه با خیار میاد!"
من خود را به فراموشیِ موقت نمیزنم! هر چند که بهار باشد! من خود را به نشئگیِ ناشی از شادخواریِ شراب و افیونِ خوابآورِ کبکی که زیر لحافِ برفِ در حال آبشدن از تحریمِ هستهای است، به حماقت نمیزنم؛ که به قول صادق هدایت: "تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید."
من به قدرتِ قانونیِ توافقِ گرگ و کفتار زیر سایهی کرکس امیدوار نیستم! شما را نمیدانم!
نمیدانم، آرزویِ خیالیِ خام به سرسبزی، چه پروازی را بر بالهایِ شکستهیِ غیرِقانونیِ شمایی که برای تعریف حق مسلمِ پرواز خود ارادهای ندارید سبز میکند؟ جز امید به فرصتِ دروغهای بیشتر در چارچوبِ قانونی که پیشاپیش ارادهی تو را غصب کردهاند، مگر برای چریدن بزی میان کاغذپارههایِ بی ارزشی که جزایِ سندِ فریب و خیانتی پنهان است و تو باید خود را در نشخوارش قهرمانی پوشالی بنامی. شما را نمیدانم!
من به دینِ کراهتبارِ گرگ و کفتارِ ابوبکرانِ بغدادی در لباسِ عاریهایِ خدا باور ندارم؛ و چون مالباختگان قانونی متجاوز، جزایِ حق مسلمِ کتمان شدهام را از ملکی مشاع، به دروغِ پیشفروشِ ایمانی قانونی نمیخواهم! من قانونی را که تحصیل و شغل و ازدواج و امنیت را منوط به آدمفروشی و تندادن و لذت بردن به تجاوزِ دزدانِ قانونیِ اراده در دفاتر قانونیِ ثبتِ دروغ میپسندد، نمیفهمم! شما را نمیدانم که به کدام بهارِ بلوغ اراده، دل بستهاید که من آن را زمستانِ جاودانهی شانِ انسانیِ خویش میبینم، که حیاتش وابسته به قانونی است که خود را الیابد لایتغیر میداند و حاضر است خونِ ایزدی و کوبانی و ایرانی و هر غیرخودی را بریزد، اما حق مسلمِ بلوغ ارادهی ملی را نپذیرد؟ من به نیتِ مردمسالارانِ دینی که اختیارکُشند و قاتلِ ارادهیِ ملی، باور ندارم. شما را نمیدانم!
همچنان که 64 سال پیش، پس از ملی شدن نفت، به سعیِ روباهِ مغبون انگلیس در بستنِ راه تجارت دریایی، با تحمیل فقر اقتصادی، بعد از دو سال امید به پایداری ملت در راهِ تثبیت و تقویتِ ارادهیِ ملی، مصدق عقیم ماند، تا به ناامیدی صادق هدایت در دوسال قبل نائل شود! همان روزها که همین مردمِ مؤمن و سرمست از خیالِ نوالههایِ نفت و گاز، بهایِ آزادی را تاب نیاوردند و امروزه باز باید به عواقبِ انرژیِ هستهایاش که به قیمت فریب و پنهانکاری یک ملت و جهان تمامشده دل خوش کنند و به ارادهیِ نداشتهیِ خود امید ببندند: که آنکه ارادهیِ کبوتران را بال برید، نمیتواند بهشتِ آسمان را به شما هدیه دهد! که 64 سال پیش با وجود ارادهیِ ملی خود بر سر میثاقی ملی نماندید، چه برسد به امروز که از همان نیمچه ارادهیِ ملی هم بیبهرهاید! ای دلخوشانِ بردگی و ای دلواپسانِ ارادهی ملی، براستی به چه دلخوشید و به کدام نوالهیِ غربی و شرقی، جز ارادهیِ خویش، امید بستهاید؟ براستی چه کسی قرار است با چراغ سبز امریکای 28 مرداد 32، به شما اراده تقدیم کند؟ دیکتاتوری به نام شاه یا دیکتاتوری به نام ابوبکر بغدادی؟
.
ب) نوروزهایِ نشئگی و اختگیِ اراده ملی!
در نوروز 1330، هنوز بیست روز از ملی شدن صنعتِ "نفت" در 29 اسفند 1329 توسط مصدق نگذشته بود که صادق هدایت در 19 فروردین 1330 در پاریس توسط "گاز" خودکشی کرد! صادق هدایتی که شاید میدانست بدونِ مدارایی هوشمندانه و ملی با صاحبانِ قدرتهای استعمارگر، و بدون عزم جزمِ صاحبمنصبان و رجالههایِ جاهطلب و آلوده که در غیابِ ارادهی ملی همواره از جهل و فقرِ فرهنگیِ عوام نان میخورند، تقویتِ ارادهی ملی در جهت شکوفائی فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز مقدور نخواهد شد، بویژه با حضور گرگبچهها و کفتارانِ داخلی و خارجی که طمع به جهلِ فرهنگی بستهاند! آن روزها که تصاحبِ ارادهی ملی سه مدعیِ تشنهی اجنبی در کنارِ دو مدعیِ تمامیتخواهِ داخلی و بومی داشت، که همچون مدعیانِ مردمسالاری امروز، هیچیک متکی بر مشارکت و عزمی ملی، برنامهای عملیاتی برای توسعهی متوازنِ سیاسی-اقتصادیِ "ارادهی ملی" نداشتند:
1- استعمارِ سرد و گرم انگلیس (که اراده و حکومتش بر تفرقه و فریب و شبهه استوار بود)؛
2- دیکتاتوری پرولتاریایِ شوروی؛ ( که ارادهاش بر وحدتِ بردگانِ جهان با ایدئولوژی خود به قیمت نابودیِ غیرخودی بر مبنای منطق هدف وسیله را توجیه میکند استوار بود)
3- جهانخواریِ امریکای تازه بهدوران رسیده، ( که اراده اش بر حکومتِ سرمایهداران با اعمال سناریوهایِ متنوع شطرنجِ خودمحورانهی صهیونیسم جهانی استوار بود)
4- دیکتاتوری مذهبیِ جماعتی از آخوندهایِ حقبهجانب و مفتخورِ گدایِ اربابهای بومی که در تضعیفِ نظامِ سنتی با هجوم بیمسمایِ مدرنیته در جامعهای که بهای مدنیت را نپرداخته بود، بدونِ سرسپردگیِ عوام، خود را بیچیز احساس میکردند و فتوایِ ارتداد و ترور میدادند، شاید به امید رهائی از گرگ و تصاحبِ گله به دست کفتار، و البته مشتاقِ بندگی و تقلید کورکورانه و خالی از معرفت و اختیارِ مردم را بودند تا جامهایِ خالی از زهرشان همواره لبریز از عرقِ جبین رعیتهای صغیر باشد!
5- شاهِ جوان که به رشوه و پشتوانهیِ چنگالِ امپریالیسمِ امریکایِ کاسبکار با شریک و یا رقیب انگلیس، آخرِ صفِ سلطهجویان به تماشایِ شکستِ دموکراسیِ نوخاسته چمباتمه زده بود تا در غیابِ اقتدارِ پدرِ یاغی در مقابلِ تمامیتخواهی ولینعمتانِ خونخوارِ خارجی، مگر معجزهای رخ دهد تا در صورت عدمِ اجرایِ طبیعی سناریویِ استعمارگران، وارد معرکهیِ سناریویِ تحمیلیِ بعدی به قیمت بقاء خود شود؛ گویا او در میهنی عقبمانده و دستوپابسته در رودربایستی با زرق و برقِ مدرنیتهای بود که پیشتر رضاشاه، مغبون و مسمومِ زهر درونِ قطرهچکانِ صاحبانِ سینهسوختهی آن شده بود!
.
پ) از امیدِ مُصَـدّق تا ناامیدیِ صــــادق
درست سیزده روز قبل از نوروز 1330، "رزم آرا" نخست وزیر وقت (شوهرخواهر صادق هدایت) در روز چهارشنبه 16 اسفند 1329 از سوی خلیل طهماسبی از اعضایِ فدائیان اسلام که نمایندگانِ استعماری مذهبی توسط آخوندهایِ تشنهیِ قدرتی بودند که فتوایِ ترور داده بودند، هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسیده بود! مهمترین جرمِ رزم آرا مخالفت با ملی شدن صنعت نفتی بود که منتهی به تضعیف موقعیت حامیانِ جهانیِ سلطنت در خیمهشببازیشان میشد. او تلاشِ بسیاری کرد تا قراردادِ پیشنهادیِ کمپانی نفت ایران و انگلیس به نام قراردادِ گس-گلشائیان در مجلس شورا تصویب شود، چرا که انگلیس نمیخواست سلطهیِ خود را بر نفت ایران از دست دهد. در واقع این قرارداد افیون و باجی بود به کارگران ایرانی که به تحریکِ حزب توده که خود سرسپردهی شوری بود، ظاهرا نمیخواستند نانِ خودفروشیِ ارادهیملی را از دستانِ انگلیس بخورند، انگلیسی که پیشتر بصورتِ غیرمستقیم بواسطه دارسی در سال 1280 خورشیدی، طبق "قرارداد دارسی" امتیاز بهرهبرداری از نفت ایران را در چنته داشت و در سال 1288 (یکسال بعد از کشف اولین چاه نفت و با اطمینان از بازدهی نفت در ایران در مسجد سلیمان "شرکت نفت ایران و انگلیس را تاسیس کرده بود تا در سال 1296 یکسال بعد از آغاز جنگ جهانی اول، 56 درصد سهام این شرکت را مال خود کند تا با دو نماینده در هیئت مدیره همواره صاحبِ حقِ وتو باشد). قراردادی که در پی اعتراضِ ملیونِ تحریک شده از سوی شوری و امریکا، در سال 1312 رضا شاه تدبیر کرده بود که با لغو صوری و تجدید و تثبیت آن با شرایطی بدتر، مخالفتها را خاموش و به نفعِ ثبات وضعیت خود برای خریدنِ وقت در جهت سیاستهای خود تعدیل کند. که البته در تبانی انگلیس و امریکا ناکام ماند.
با مرگِ رزم آراء و نخست وزیر شدن مصدق، اندک اعتبار صادق هدایت در سفارت ایران در پاریس متزلزل و مبهم میشد. او که با شوهرخواهرِ صاحب منصبِ خود میانهای نداشت اما علی رغم میل باطنی، در پی خستگی خود میان رجالهها و فرهنگی که برای همزیستی مسالمت آمیز بالغ نشده بود، تنها امید خود را به قدرت او در سفارت و البته به دعوتنامهی احسانِ نراقی برای عزیمت به سوئیس بسته بود که آن کوره امید هم با مرگ رزم آراء و عدم دریافت دعوتنامه در صبح 19 فروردین نابود شد. هر چند دعوتنامه همان بعد از ظهر به سفارت رسید اما دیگر دیر بود. چون شیرِ گاز به یاریِ پنبههایِ میانِ درزهای پنجره در آشپزخانهی آپارتمان استیجاریاش کار خود را کرده بود! البته او پول کفن و دفنش را روی میز گذاشته بود تا کسی را به زحمت نیندازد!
.
ت) ملی شدنِ نفت ملتِ دمدمی مزاج و منتظر و خسته، به کامِ غاصبانِ ارادهی ملی!
در روز 19 فروردین 1330، صادق هدایت کاملا خسته و ناامید شده بود! هر چند قصدِ مصدق به عنوان منتخب مردم در دولتی ملی، استقلال ایران و زایشِ امید در دل ملت بود! اما ملتی خسته چون همیشهیِ تاریخ، حوصلهیِ صبوری برای اعمال ارادهی ملیِ خودش را هم ندارد! اما دولتِ انگلیس بعنوانِ یک استعمارگر پیر که کار خودش را خوب بلد است، این بی صبری ملی را در روح ملت خوانده بود و با محصور کردن آبهای خلیج فارس و بستنِ راه دریایی بر کشتیهای نفتکش عملا فروش نفت توسط ایران را ناممکن و دولتِ مصدق را دچار مشکلات عدیده اقتصادی و مردم را دچار فقری تحمیلی و آزار دهنده کرد تا جائی که نمایندگان مردم با یاری مذهبیونی همچون آخوند کاشانی که در بخشی از مردم نفوذ داشتند و یک دوره شش ماهه به مصدق مهلت داده بود، بالاخره خسته شدند و در مجلس به کمک شاه برخاستند تا نقشهیِ مشترک انگلیس و امریکا محقق شود.
حالا 64 سال از ایامِ مبارک و نامبارکِ نوروزِ 1330میگذرد، اما در طولِ این سالها، ملتِ مالباختهیِ ایران، هیچگاه در مدیریت منابع ملیِ خود شریک نبود تا بتواند به اقتصادی پایدار و زاینده دست یابد. همواره قدرتِ بادآورده و فریبکارِ نفت، و منابع ملی عامل طمعورزی قدرتمنداران و تمامیتخواهان جاه طلبِ خارجی و داخلی و قلدران و تازه به دوران رسیدگانِ نالایقی بوده که فارغ از نظم محیطی و چینش قدرتهایِ اقتصادی، تکنولوژیک و صنعتیِ جهانی، بدونِ تلاشِ لازم در راهِ فراهم آوردنِ بسترهایِ جدیِ فرهنگی و مدنی لازم جهتِ توسعهی سیاسیِ پایدار که مبنایِ توزیع عادلانهیِ قدرت و متعاقبا توسعهیِ اقتصادیِ پایدار است، تنها به چاهنمائیِ موج سواران و به توسعهیِ اقتصادیِ زودبازده و حبابگونه و تصاعدی و تخدیری اندیشیدهاند، تا در سایهی کاذب آن به احساسِ قدرت دروغینی دست یابند تا شاید عقدههایِ حقارتبارِ تاریخی خویش را در کوتاهترین زمان جبران کنند. بر این مبنا هیچگاه حاکمیتِ متمرکز، قدرتِ خود را به نفعِ تقویتِ اراده و قدرت مردمی تضعیف نکرد تا ملت بتواند برکت و طعمِ پایدارِ انرژیهایِ فَـرّارِ فسیلی همچون نفت و گاز را در زیرساختارهای سیاسی و اقتصادی بچشد! این داستان در تمام سالهایِ این 60 سال ادامه داشت تا انقلاب اسلامی و تا همین امروز که ده سالی است که بادِ هزینهبار و غیرپاسخگو و مخفیانهیِ فعالیتهایِ انرژیِ هستهای به قصد تثبیتِ قدرتِ متمرکز حکومت و به منظور افزایشِ چانهزنیِ غاصبان قانونی ارادهی ملی در معادلهی صدور انقلابی ایدئولوژیک، از دماغِ فیلِ این ملت بیرون بزند. ملتی همیشه در صحنه اما همواره خارج از گودِ اعمال اراده و قدرتی ملی در زورخانهی اجتماعی ضعیفکُش که در خانه و بیرون از آن، غالبا زورِ بازو و تهدید و تهمت و غیبت و تجسس و آدمفروشی و رشوه و اختلاس و دروغ و ریا و فریبکاری قانونی و زر و زور و تزویر و عربده و چماق و قمه... و این روزها "اسید" و "بطری نوشابه" حرف اول را در امنیت و ایمانِ قلبی(!) به زورمدار میزند.
به شهادت تاریخ، این ملت همواره دچار بارکشی و استعمار از سوی یک قلدر و یا قدرتِ غاصبِ داخلی و خارجی بوده، چون همواره درگیرِ تبعیت و تقلید و پیرویِ کورکورانه از یک قلدرتر از همه و یا یک انسان ممکن الخطا همچون خود بوده که ذیلِ سایهی خدایی همچون شاه و یا زیر بیرقِ مدعیانِ الوهیت، از زیر بار سنگینِ مسئولیتِ پایداری برایِ تلاش در راه و پروسهی تصمیمگیری و تصمیمسازی در سرنوشت خویش خلاصی یابد و همواره در امنیتِ فرمانبری و جیرهخواریِ یک حاکمِ همه فن حریف که زحمتِ تفکر بر عهدهی اوست به کار یدی و فعلگی مشغول باشد و دور روز دنیا را فارغ البال بیتوته کند تا در سرمایه گذاریهای امنیتی در آنتالیا و آلانیا ویلا بخرد. متوقع باشد و غر بزند، اما بهایِ تفکر برای استقلال رایِ خویش را نپردازد! اگر لازم باشد از دیوار همسایه بالا برود. سر برادر و خواهرش کلاه بگذارد. به جان زیردستانش بیفتد، در فقدانِ نظارتی مردمی ناشی از اختگیِ ارادهی ملی، از منشیاش که میتواند دخترش باشد، توقع سرویس اضافه کاری داشته باشد، او را خفت کند تا در دفاع از حیثیتش به جنایت بیفتد، تن ندهد و بمیرد و یا تن بفروشد و امنیتش برقرار باشد، اما به غاصبِ قدرتِ غیرپاسخگو کاری نداشته باشد.
.
ث) از تبارِ ملتی بیاراده و "بت پرست" نباشیم.
تروریستهای فرهنگی، اجتماعی و حکومتی در تمام دنیا از مطلقگرایانند که در تمام دنیا پراکنده اند. تروریستها عموما از تبارِ بتپرستان پبروانِ ایدئولوژیهایِ مذهبی از قبیلِ القاعده، طالبان، داعش و بوکوحرام هستند که خود را حق و غیرخودی را باطل میدانند. الزاما یک تروریست بصورت گروهی فعالیت نمیکند. او میتواند همسایه، کارفرما، پدر، برادر، دوست و یا خود ما باشیم. آنها علی رغم شعارهای یکتاپرستی بتپرستند و خدا را چون بتهایِ بیزبان موروثی میدانند، همان خدایی که ظاهرا باید از رگ گردن نزدیکتر باشد و در قلب مؤمن جاری باشد و از طریق فطرتِ حنیف (وجدان) با بندهاش دیالوگ و او را هدایت کند تا او به جهد و جهادِ تفکر و تعقل و حکمِ وجدانش، گمان به حق و باطل را به آزمون و خطا بسنجد و ایمانش به درستی راه تجربی و واقعی باشد، تا هیچگاه بدون معرفت و با چشم و گوش بسته، مثلِ بُـز از فهمِ هیچ انسان ناقصی همچون ابوبکر بغدادی به نام خدا تقلید و تبعیت نکند! تا جهاد را زورگیریِ عقیده نداند، بلکه هنر زندگی و آزادگی و همزیستی مسالمتآمیز با همنوع بداند و تنها سعیاش بر عدم تجاوز به حریم دیگری باشد و کار مردم را به خدایشان واگذارد که زنده و حی و قادر و هدایتگری در دسترس است و بتِ بتخانهیِ طالبان و القاعده و بوکوحرام و حقانی و هر مدعی رهبری مسلمین جهان همچون ابوبکر بغدادی نیست و اینطور نیست که با عربدهیِ یک پردهدارِ بتخانهیِ هرجائی بر حیاتِ دیگران اسیدبپاشد و سکوتِ مقدسِ بُتِ اعظم پاداش اسیدپاش باشد، و یا به ادعایِ یک رمال به "پلک زدنی" فرخندهها را لت و پار کند و بسوزاند و بعد انگشت حیرت بر دهان بگزد، که هیهات خطا کردم، او قرآن را آتش نزده بود! ایکاش فرخنده قرآن را آتش زده باشد تا من در این جنایت گناهکار نباشم! ایکاش زنم خیانت کرده باشد تا من او را بیهوده نکشته باشم و یا آنکس که در ملک عشقم بود، تن به دیگری فروخته باشد تا رویاش بیهوده اسید نپاشیده باشم!
.
ج) سال بُــز، و سال همدلی و همزبانی مردم با حکومت(نه بالعکس)
هر چند چینیان سال نو را سال بُـز (که حیوانی بیمعرفت و هوسباز و اهلِ تناسل است) مینامند، اما ولایتِ مطلقه حکومت ایران با طرح یک معادلهیِ بدیع، امسال را سال "همدلی" و "همزبانیِ" "ملت" با "دولت" و بالعکس نامید (تا شعور و معرفت انسانی و همدلی و همزبانی یکپارچهی مسلمانانِ پیروِ خودشان را به دشمنانی نمایش دهند که از تمرکز قدرتی غیرملی در حکومتی مسلح به جنگافزارهای ویرانگر در هراسند). البته هرچند با وجود مقام مطلقه، اصولا همزبانیِ دولت با ملت قانونی نیست (چه بسا ملت با ولایت مطلقه مخالف باشند! آنوقت دولت چه عسلی باید تناول کند؟!) لذا با توجه به اینکه دولت شرعا و قانونا مکلف به تبعیت از ولایت مطلقه است و چپ و راست، "راست یا دروغ" روزی پنج نوبت آنرا اعلام میکند، لذا الزاما باید "ملت" که در نمایندگانش متبلور است، با قدرت مطلقه برابر باشد، تا دولت بتواند با "ملت" که همان ولایت مطلقه است همدل و همزبان باشد! که البته اگر نمایندگانِ مجلس شورای اسلامی (ملی سابق) را که جملگی برگزیدهِ (منصوبِ) شورای نگهبانِ منصوبِ رهبرند، برابر با ملت بگیریم، آنگاه مشکل این معادله حل خواهد شد و دولت هم میتواند با مجلسِ منصوب رهبر (تو بخوان ملت) همدل و همزبان باشد. بدینگونه هر گاه مقام مطلقه به نمایندگانِ گزیدهیِ منصوبین خود در مجلس شورای اسلامی (نه ملی) امر کرد که با دولتِ گزیدهی منصوبینم در شورای نگهبان، هم همدلی کنید و هم همزبانی، آنگاه وحدتِ ملیِ نمایندگان شورای نگهبان در مجلس شورا با مقام مطلقه و دولت و ... محقق خواهد شد!
خوبی این معادله این است که دشمن ویرانکن است! چرا که گاه پیش میآید که فرمان صادر میشود: ایهاالمجلس (ملت) علیرغمِ عدمِ همدلی با دولت، با ایشان همزبانی کنید! و این درحالی است که دولت که همدل و همزبان مقام مطلقه است طوری رفتار میکند که مطابق با رای مجلسی که فرمانبرِ مقام مطلقه است نباشد! یعنی فرمان پنهانی مقام مطلقه به مجلس با فرمانِ ماموریت دولت منافات دارد. خب در این موقعیت تصور میشود، مجلسی که نمایندهی ملت است (اما نیست) مخالفی دولت است، حال آنکه مقام مطلقه برای در دست داشتن پیچ رگلاژ مقابله با دشمن، توانسته برای باورپذیر جلوه دادنِ معارضات درونی نظام، دو و گاه چند نوع فرمان پنهانی به ارکان متنوع صادر کند تا مسئولین به جان هم بیفتند و در موقع لزوم به نسبت وضعیت دشمن تصمیم گرفته شود و افسار هر که فرمانبر نیست کشیده شود.
و بدینگونه میتوان برای سالهای بعد حق مسلم دیگری به جز ارادهیِ ملی را بصورت پنهانیِ عملیاتی کرد.
.
چ) سیزده فروردین 94 و ملت شاد از توافقِ هستهای صاحبان دنیا با دیکتاتور!
قدرتهای حاکم بر دنیا به توافق هستهای با حکومت ایران میاندیشند چون خواستار ارادهی ملی ما نیستند! همچنانکه موافق با ملی شدن نفت در دستان دولت ملی مصدق نبودند! اما با یک شاه دیکتاتور کنار آمدند! همچنانکه با قدرت دیکتاتور ایران کنار خواهند آمد، و اگر دیکتاتوری به آنها تن ندهد عاقبتش یا همچون شاه میشود یا همچون سرهنگ قذافی و یا صدام...
امر کردند: انرژی هستهای حق مسلم ماست! و البته نگفتند پیش از هر حقی، حق اعمالِ "ارادهی ملی" حق مسلم ماست! چرا؟ چون قانونا ارادهی ملی حق مسلم ملت نیست! چرا "ملی گرائی" حق مردم میهن نیست؟ چون قانون اساسی نسل گذشته ضد اراده نسلهایِ بعدی است! چون قانون اساسی حرامخواری نسل گذشته را از حقوقِ نسلهای بعدی مجاز کرده است. این باور اصولگرایان نیست بلکه باور اصلاح طلبان هم هست! به مصداق سخنان آقای خاتمی (پرچمدار اصلاحات): مردم ما خواهانِ مردمسالاری دینی هستند نه دموکراسی! آیا میدانید چرا این مرد شریف، این "سید خندان"، دموکراسی را عینِ اعمال ارادهی ملی نمیداند؟! چون اراده ی ملی این نسل ممکن است ارادهیِ ملی نسل انقلاب را نقض کند! و ایشان مایل است به دزدی نسل انقلاب تن دهد! پس به خود اجازه میدهد بدون اذن از مردم از جیب مردم خرج میکند! ایشان فراموش کرده است که این انقلاب ملی توسط آقای خمینی به نفع روایت خویش از اسلامی ربوده شد که مردم نسل اول انقلاب از تعریف و کیفیت آن بی اطلاع بودند! به نظر شما با چنین بیاناتی، چنین شخصیتی چقدر میتواند برایِ ارادهی ملی احترام قائل باشد؟ من ایشان را وقتی شناختم که در اولین سفر خود به امریکا بین ایرانیان مقیم در امریکا گفت: شما سرمایههای ملی هستید! حیف است ایران از سرمایههایِ خود محروم باشد! در واقع آقای خاتمی نه به دلیل صاحب حق بودن ایرانیان در نظام تصمیم سازی وتصمیمگیری در ملکی مشاع به نام وطن، بلکه به این دلیل برایِ ایرانیانِ گریخته از ایران احترام قائل بود و هست که داشتههای آنان به کارِ تثبیتِ حکومت جمهوری اسلامی میآید. حکومتی که طبق قانون اساسیاش قدرت و ارادهیِ ملی ایرانیان را یکبار برای همیشه به ولی مطلقهی فقیه پیشفروش کرده است. حکومتی که ملی گرائی را مخالف آرمانهای انقلاب نسل گذشته میداند! نسلی که ربطی به ارادهیِ نسلهای بعدی ندارد. در واقع ایشان حتی به ادعایِ امام خود قائل نیست که در سال 57 در بهشت زهرا گفته بود: پدران نسل گذشته نمیتوانند سرنوشتِ نسلهای بعدی را تعیین کنند و هر ملتی باید حاکم بر اراده ی خودش باشد. اما قانون اساسی چنین حقی را از ملت سلب کرده است بنابراین مسئولین نظام چگونه به خود اجازه میدهند از مردمی سخن برانند که بعد از رای "آری" دیگر هیچگاه بر سرنوشتِ خویش مسلط نبوده اند چون قانون اساسی این حق را به ولی مطلقه فقیهی محول کرده است که تمام ارکان نظام را مستقیم و غیرمستقیم پیش از انتخاباتِ نمایشی خودش گزینش و انتخاب میکند و نظارت مردمی را بر نمیتابد مگر نمایندگان صوری مردم قبل از کاندیداتوری ارادت و بردگیِ خود را به ایشان اثبات کرده باشند! بر همین مبناست که بر اساسِ قدرت قانونی ولایت فقیه، هر تصمیمی در 37 سال گذشته از حیطهی ارادهی ملی خارج بوده است. و ملی گرائی جرم محسوب میشود. بر همین مبنا فعالیت هزینه بار انرژی هستهای بر این ملت بار میشود بدون اینکه مردم اجازه داشته باشند در این حق مسلم اعمال اراده کنند! به همین دلیل توسعهی مبهم انرژی هستهای، بدون برنامهی مصوبهیِ قانونیِ بصورت مخفیانه و دور از چشم ملت و دنیا آغاز شد که امروز باید دودش از سوزاندن ارادهی ملی به چشمِ ملت برود و مسئولین همچنان به ملت لبخند بزنند.
اصولا فعالیتِ هستهای نیازمند پنهانکاری از چشم ملت و دنیا نیست! اما اینکه چرا حکومت ایران علی رغم عضویت در سازمانهایِ بینالمللی به پنهانکاری و فریبکاری بینالمللی اقدام کرده است خود ریشه در فقدانِ ارادهی ملی دارد که بموجب قانون اساسی نسل گذشته به یک نفر پیش فروش شده است، که همچون فرعون تمام ارکان قدرت در دستان اوست! و این خودفروشیِ ملی قانونی است. بنابراین آیا ملت باید از تدوام این خودفروشی شاد باشد؟ آیا این ملت باید پرداختن هزینه به پایِ بی ارادگی خویش شاد باشد؟
چون فراتر از بهانهیِ "حق مسلمِ انرژیِ هستهای" هنوز به "حق مسلم اعمال اراده ی ملی" نائل نیامده است.
با این همه آیا دنیا خیال میکند قدرت حکومتِ ما ملی و برآمده از ارادهی ملی است؟! مسلم است که دنیا خوب میداند که با قدرتی متمرکز طرف حساب است که شرعا و قانونا به ملت خود رحم نمیکند، بنابراین چگونه ممکن است شرعا و قانونا به دنیایِ غیرخودی رحم کند؟ مگر حکومت ایران به تقیه معتقد نیست؟ بنابراین فتوای مقام مذهبی چقدر برای صاحبان قدرتهای بین المللی معتبر است وقتی خود کارشناس فقاهتند؟! با این حساب چرا با ایران سر میز مذاکره مینشیند؟ پاسخ معلوم است: چون قدرتمداران دنیا موافق با ارادهیِ ملی ما نیستند! همچنان که با حکومت ملی مصدق همراه نبودند!
با اینهمه تیم رئیس جمهور مورد تائید مقام رهبری به بازیگردانی آقایِ داکتر ظریف نه برای حق مسلم ملی بلکه برای حق قانونی رهبری و نظامی که حفظش از اوجب واجبات است مجاهده میکنند تا حتی المقدور برای منویات ایشان چانهزنی کنند! از این میان چه چیزی گیر مردم می آید؟ هر چه گیر بیاید اما مسلما قدرت ملی و ارادهی ملی نیست! بلکه اندکی تریاک و مخدر برای فراموشی و خواب به منظور تسکین موقتِ دردهای اقتصادی و دیگر هیچ...
نهایتا اینکه شاید اندکی گشایش در وضعیتِ اقتصادی در سال جدید، باعث شود که ما احساس نکنیم امسال سال بز است و لابد باید عین بز بدون پشتوانه و تنها بر مبنای مواد مغذیِ کاغذپارههایِ بیارزشِ درون زبالهها تغذیه رایگان و متعاقبا تناسل کنیم. و البته شاید هم باید بر مبنای همان کاغذپارههای بی ارزش که پنهانی برایمان تدارک دیدهشده است تناسل کنیم! کسی چه میداند؟ درست که ما انسانیم، اما ظاهرا نسلِ شریفِ گذشته یکبار برای الیالابد، طبق اصل 12 دین فرزندان نیامده را غیرقابل تغییر اعلام کرده و کسی هم که بدون دین باشد حق اعمال اراده ی ملی در ملکی مشاع به نام وطن را ندارد! یعنی بی وطن است! و باید مثل بز امیدوار به تناولِ زبالههایی باشد که هرچند به دلیل تحریم چوپان، ارزش غذائی ندارد، اما رضایت او معرفتِ تسلیم دست و پا بسته به پیش فروش نسل گذشته را اثبات میکند و چه افتخاری بهتر از این رضایت و تسلیم معرفتباری که در توان هوش و درایت بز نیست.
تنها بز است که به حکم قانون طبیعت، نه سرزمینی مشخص و نه ارادهی ملیِ مشخصی دارد! البته ما ملت میتوانیم برای فرار از کتکهای ملی و خستگیهایمان اندکی تفریح کنیم و الکی شاد باشیم، اما چه اصراری داریم که حتما باید به خود دروغ بگوئیم و خویش را بفریبیم؟ احیانا در صورت امضاء تفاهمنامه هستهای بر مبنای توافق سیزدهبهدر 94 آقای ظریف با گروه 1+5، با رفع تحریمها، مملکت اندکی به رونق بازار اقتصادی تحت لوای قانون اساسی، قدرت سیاسی- اقتصادی- نظامی-قضائی-رسانه ای خواهد رسید. شاید اندکی شبیه رونق اقتصادی پس از خلع ید مصدق در زمان پهلوی در سال 1332. البته منهای تسری دروغهایِ مذهبی و ایمانی که مبنای زندگی روزمره در مدرسه و دانشگاه و ادارات و دفاتر ثبت ازدواج و محیط کار و زندگی است؛... منهایِ تسری و تعمیق و تثبیتِ ریاکاری و فساد باطنی در روح فرزندان ملتی که ظاهرا انقلابش معنوی بوده است. و مکر استعمار چیزی بیش از این هم میخواهد که ملتی در تمام زوایای زندکیاش پر از ترس و دروغ باشد! جوری که هیچکس از هیچ دروغ و فسادی متاثر نگردد. ملتی فریبکار که از دیوار هم بالا بروند و به هم اعتماد نداشته باشند. و بدین گونه فقدان امنیت ملی از درون یک ملت را منهدم خواهد کرد. و استعمار نوین یعنی فروپاشی از درون به قصد هزینه سازی از بیرون و از محل منابع ملی ملتها. باید باز بدون نظارتی ملی از جیب ملت حکومت رسمی دیکتاتور سوریه آباد شود؛ حکومت رسمی یمن تضعیف شود...باید باز به جای پرداختن و تقویت ارادهی ملی به دخالت و تضعیفِ ارادهی ملیِ دیگر کشورها پرداخته شود تا قدرت یک دیکتاتوری تثبیت شود. حقوق بشر هم میتواند از جیب ملتها ترانه هایش را بخواند...عامل غیرملی تنش در خاورمیانه باید باشد تا هم تنور استعمارگران همواره داغ بماند، و هم همواره نوک اسلحه علیه امنیت ملی مردم ما از ما مردمی ترسو، دروغگو، فاسد، آدمفروش بدون باور و وجدان و سنگدل و الکیخوش بسازد که شادیهایش بادکنکی و خیالی و درون ماهوارههای دولتی است تا باد این بادکنک را تنظیم کنند...
.
ح) آیا زندگیِ انسانیِ شما بدون دروغ رونق دارد؟
چگونه بدونِ تدبیرِ دروغی قانونی، میتوانید به سلامتِ زندگی در ایران "امیدوار" باشید؟
فرض کن به دینی معتقد نیستم؛ و یا به دلیل حریم خصوصی و رعایتِ قانونیِ عدمِ تفتیش عقاید، مایلم دین و آئین و باورهایم از دید دیگران مخفی بماند! اما چگونه میتوانم بدون تندادن به دروغی قانونی، تحصیل کنم، وارد دانشگاه شوم، وارد شغلهای دولتی و یا پروژههای عمرانی و یا خصوصی و بهرهگیری از اعتبارات حکومتی از محل بیتالمال شوم؟ اصلا چگونه میتوانم بدون اعلام دین رسمی خود، و یا بدون اعتقادی دینی، در دفاتر رسمی ثبت ازدواج، ازدواجم را ثبت کنم تا بر مبنای آن بتوانم وام مسکن و یا اشتغال بگیرم تا به آشغالی کنار خیابان برای تناول بزها تبدیل نشوم؟
چرا باید قانون به جرم اینکه دینم از جنس قدرت مطلقه نیست مرا از حقِ مشترکِ مالکانه نسبت به میهنم محروم کند؟ و آیا این مصادره و غصب اراده، از دید دین اسلام غیرشرعی نیست؟ و اگر هست چرا جیرهبگیران به این حرامخواری تن دادهاند؟
بنابراین مبتنی بر این قانون غیرملی که تفکر و دین و ایدئولوژی و نگاه را بر مالکیتِ خاک و میهن و جسم و چشم اولویت میدهد، چگونه میتوان بعد از حدف بر مدیریت کلانِ میهن خود نظارتی مردمی داشت؟ مگر ایدئولوژی و نگاه بدون اولویتِ میهن و چشم امکان بروز دارد؟ چگونه میتوان حق و ارادهیِ مدیریت بر منابع ملی و میهن را به دلیل نوعِ نگاه و عقیده از فردی ساقط و حذف کرد؟ و وقتی چنین نظارتی ممکن نباشد چگونه میتوان از مسئولین پاسخی دقیق و بموقع طلبید تا در دام حق مسلم جعلی، از حق مسلم واقعی خود غافل نماند و میان فقر و فساد و بیکسی و بیپناهی و بیبرنامگی و بیثباتی به آینده امید داشت؟
آقای شاعر! خانم دکتر! آقای مهندس! خانم معلم! آقای استاد! خانم شاغل در مراکز شرعیِ مهر و وفا! آقای معتاد! آقای عزب که جسارتِ برقراری امنیتی پایدار برای یک زندگی شرافتمندانه را نداری! خانم بیهمسر و بی مرد که جسارتِ ایستادن بر پای خویش در جامعهای ناامن و متجاوز را نداری که به جایِ تحدید متجاوز، حضور و استقلالت را تحدید و تهدید میکند! آقایِ معلول! خانم و آقای مفعول! خانم راستگو! آقای صادق! آیا زندگی انسانی شما بدون جان و تن فروختن به دروغی قانونی رونق دارد؟ در طول این 37 سال شما چگونه بدون دروغ زنده ماندهاید؟
.
خ) تدبیر و امید احمقانه
از 29 اسفند 93 تا 19 فروردین 94، بمدت بیست روز، در هوایِ گرانبارِ بهاری، مدام در تدبیرِ کشفِ روزنههایِ امید به سرانجام حقِ مسلم ایرانیان بهسر بردم. در تدبیر اینکه چه شد که حق مسلم ما از "اعمالِ حقِ ارادهی ملی در منابع ملی" به نرمشی قهرمانانه برایِ التماس به شش قدرت جهانی جهتِ لغوِ مجازاتهایِ بینالمللی طبقِ کاغذپارههایِ بیارزشِ سازمان ملل، و به دلیلِ تقلب و پنهانکاریِ فعالیتهایِ اتمی در نطنز و فردو از چشم ملت و جهانیان منجر شد؟ تا پیش از این شرمنده بودیم که چرا رسانههایِ حکومتی از جمله تلویزیونِ اسلامیِ تحتِ فرمانِ مدیرِ منصوبِ مقام مطلقه، آثار نوشتاری دیداری و شنیداریِ و برنامههای علمی و هنری و ورزشی و فیلمها را از منابع منتشره و از روی آنتن دیگر کشورها میدزدند و حق کپی رایت را رعایت نمیکنند و اصراری هم بر رعایت حقِ مؤلف و صاحب اثر ندارند و به هر گونه دزدی اقتباسگران و مترجمان از آثار غیرخودی، وقعی نمینهند!
کمی که دقت کردم دیدم خانه از پای بست ویران است!
وقتی قانون اساسی طبق اصل 12 حقِ مسلمِ ارادهی ملیِ ایرانیان بدون ایدئولوژی (و نیز کلِ مسلمانانی که قرائتشان از اسلام با قرائت رسمیِ مقام مطلقه مطابقت ندارد و رسالتِ دین را برقراری حکومت نمیدانند و آنرا در حد عبادتی فردی پذیرفتهاند) را دزدیده باشد و آنانرا به جرمِ عدم الزام به دین حکومتی از نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری در ملکی مشاع به نام وطن حذف کرده باشد، متعاقبا الزام به قانون اساسی برای مجریان متشرع به دینِ خاصِ مقامِ مطلقه باید در حد عبادت باشد، هر چند این عبادتِ قانونی بواسطهیِ اموالِ غصبیِ پنجاه-شصت میلیون صاحب حق از هفتاد میلیون ایرانی باشد.
.
د) ختم کلام: گریه و خنده
در هوای بهاری این بیست روز باز، به بن بستِ قانونیِ مشارکتِ میلیونها ایرانیِ بدون ایدئولوژی در نظام تصمیم سازی و تصمیمگیری ملکی مشترک اندیشیدم و در معنایِ اجبار و بی اختیاری مردم برای زنده ماندن از راه دروغی قانونی، و تسری دروغ قانونی برای یک لقمه نان و افسردگی درستکاران در راه بالندگی دروغین و سرسبزیِ بیمسمایِ زندگی یک ایرانی درستکردار غوطهور شدم؛ و نهایتا و کماکان نه ذرهای بر امیدم افزوده شد، و نه از دلزدگیام از دروغی فراگیر و غیرملی به نام قانون اساسی ج.ا کاسته شد. بویژه در سیزدهم فروردین بعد از چند روز جان کندن و بیخوابی و چانه زنیهایِ نمایشی و استراتژیکِ تیم خندان و منصوب مقامِ معظمِ مطلقه، و اعلامِ توافقِ شفاهیِ حکومتِ غیرملی ایران با گروه 1+5، با دیدنِ امید و شادیِ بی معنایِ برخی از مردمی که ربطی به ترکتازیِ حکومت ندارند و به مصداقِ پیام نوروزی و روزهای بعدی: توی ذوق زدنِ کارگزارِ ملت (یعنی مقام رهبری) به ولیِ نعمت و کارفرمایِ خود(یعنی ملت) که: "خنده لازم نیست" (اما گریه هم نکنید!)... هر چند خندهیِ بسیاری از پیمانکارانِ امنیتیِ بازار قاچاق و تحریم که پس از این هم همچون رانتخوارانِ همیشه در صحنهیِ دورانِ رفسنجانی تا به امروز از پیمانکارانِ اعتباراتِ دولتی، هیئتی، و فرا حکومتی باقی خواهند ماند، با مسما بود. همینجا بجاست که فروکاستنِ سفرهایِ اروپا و کانادا و امریکای لاتین و غیرلاتینِ امنیتان را به آنتالیا و اخیرا آلانیا جهت خرید آپارتمان برای حفاظت از خویش در دورانِ ناامن آینده تبریک و تسلیت میگویم و پایانِ عمر خیلِ غارتگران را از خداوندِ بُتِ بتخانهشان خواستارم.
البته ما همواره در حال گریهایم و اگر گاه میخندیم به مصداقِ اعتناء به گزارههایی از ادبیات پارسی است؛ که:
خندهیِ تلخ من از گریه غم انگیزتراست...کارم از گریه گذشتهست، بدان میخندم!
پس بیائیم با هم بخندیم! من در کنجِ عزلتِ هدایت وار خویش... شما در مالزی و آنتالیا و آنالیا، باندهای بیزنس فاحشگان در کشورهای عربی، معتادان و فاحشگان دست دوم خیابانی در شهر نوئی به نام سرزمینِ جمشید ... کودکان بی پدر و مادرِ کار و خیابانخوابها زیر پلها و در حلبیآبادها، و ایران 150 میلیونی در پایان سندِ چشم اندازِ تاریخ.
که به جای محفل بازیهای ادبی امینتی در تلههای فیسبوکی، و اپوزیسیون بازی در حواشیِ موضوعاتِ دروغینِ غیرقانونی، اگر با تمام وجود به رهایی از متنِ حرامخواریِ قانون اساسی متمرکز نباشیم، به مسئولین نظام که تمام رفتارشان قانونی است و روز به روز در این حرامخواری قانونی سنگدلتر تر و فاسد تر و ظالمتر میشوند خیانت کرده ایم... و به مردم میهن خود... و به خویشان و نزدیکان خود ...و به ارادهیِ ملی خود، و به تنها خانه و میهن مشترکِ نداشتهیِ خود ایران، خیانت کردهایم.
و با این همه خیانت همچنان باید بخندیم به تدبیر امید و همدلی و همزبانی خویش با معرکهگردانان استعمار از ناکامی امید مصدق تا ناکامی امید صادق هدایت.
با امید که در بهار نو و در سالِ پیش رو با خود "صادق" باشیم.
.................................................................................
خیام ابراهیمی
29 فروردین 1394
(از امیدِ مُصَـدّق، تا ناامیدیِ صــــادق)
نقشِ "نفت"، "گاز" و "انرژی هستهای"، در آغاز سالِ بُــز
=================================
الف) نوروزِ خماری و اختگیِ اراده ملی:
شما را نمیدانم! اما بهارِ این نوروز همچون بهارانِ گذشته، مرا به رویشِ جانم امیدوار نمیکند! طبیعتِ بیاراده یک چیز میگوید و سبز میشود، واقعیتِ به ظاهر باارادهیِ من یک چیز میگوید و سبز نمیشود! در واقع بهاری که به حکمِ زایندگیِ طبیعی، دانه را از بذلِ نور و آب و خاک سبز میکند، اما مرا به پرواز در هوایِ آسمانِ سلولی که ارادهام را طبق قانونِ بتخانه، غصب و نفی کرده، سبز نمیکند! براستی، کبوتری بال و پر شکسته به حکم قانونِ حصر و غصبِ یک اراده، چگونه میتواند پرواز را تجربه کند، جز به حدودِ چنگال و وسعتِ پروازِ کَرکَسی که اگر جنازهام را به آسمان ببرد اما، پرنده نمیکند؟! چرا بهارِ طبیعت میوه میدهد، اما بهار من نه؟!
در واقع امید به رستنِ میوهای که وابسته به اقرار به دروغی نهادینه در اصل 12 قانون اساسی است و تسلطِ مرا بر منابع ملی ملکی مشاع به نام میهن از پیش غصب کرده است، امیدی دروغین و عوامفریبانه است؛ و بهتر است این سال را که قانونا با ارادهی ملی همزبان و همدل نیست همان سال بُـزِ چینیانی بدانم که جز خیالِ آبخواهی و زایندگی و امری غریزی به تناسلی کـــور و صنعتی و زنانه، متاعی برای انسان بودنِ زن و مرد ندارد!
شما را نمیدانم! اما چگونه میتوان به وحدتِ بُزها گردِ چوپانی که گرگ است و اربابش کفتار، امید بست و دل خوش کرد که: "بُزَک نمیر بهار میاد، کمبوزه با خیار میاد!"
من خود را به فراموشیِ موقت نمیزنم! هر چند که بهار باشد! من خود را به نشئگیِ ناشی از شادخواریِ شراب و افیونِ خوابآورِ کبکی که زیر لحافِ برفِ در حال آبشدن از تحریمِ هستهای است، به حماقت نمیزنم؛ که به قول صادق هدایت: "تاثیر اینگونه داروها موقت است و بجای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می افزاید."
من به قدرتِ قانونیِ توافقِ گرگ و کفتار زیر سایهی کرکس امیدوار نیستم! شما را نمیدانم!
نمیدانم، آرزویِ خیالیِ خام به سرسبزی، چه پروازی را بر بالهایِ شکستهیِ غیرِقانونیِ شمایی که برای تعریف حق مسلمِ پرواز خود ارادهای ندارید سبز میکند؟ جز امید به فرصتِ دروغهای بیشتر در چارچوبِ قانونی که پیشاپیش ارادهی تو را غصب کردهاند، مگر برای چریدن بزی میان کاغذپارههایِ بی ارزشی که جزایِ سندِ فریب و خیانتی پنهان است و تو باید خود را در نشخوارش قهرمانی پوشالی بنامی. شما را نمیدانم!
من به دینِ کراهتبارِ گرگ و کفتارِ ابوبکرانِ بغدادی در لباسِ عاریهایِ خدا باور ندارم؛ و چون مالباختگان قانونی متجاوز، جزایِ حق مسلمِ کتمان شدهام را از ملکی مشاع، به دروغِ پیشفروشِ ایمانی قانونی نمیخواهم! من قانونی را که تحصیل و شغل و ازدواج و امنیت را منوط به آدمفروشی و تندادن و لذت بردن به تجاوزِ دزدانِ قانونیِ اراده در دفاتر قانونیِ ثبتِ دروغ میپسندد، نمیفهمم! شما را نمیدانم که به کدام بهارِ بلوغ اراده، دل بستهاید که من آن را زمستانِ جاودانهی شانِ انسانیِ خویش میبینم، که حیاتش وابسته به قانونی است که خود را الیابد لایتغیر میداند و حاضر است خونِ ایزدی و کوبانی و ایرانی و هر غیرخودی را بریزد، اما حق مسلمِ بلوغ ارادهی ملی را نپذیرد؟ من به نیتِ مردمسالارانِ دینی که اختیارکُشند و قاتلِ ارادهیِ ملی، باور ندارم. شما را نمیدانم!
همچنان که 64 سال پیش، پس از ملی شدن نفت، به سعیِ روباهِ مغبون انگلیس در بستنِ راه تجارت دریایی، با تحمیل فقر اقتصادی، بعد از دو سال امید به پایداری ملت در راهِ تثبیت و تقویتِ ارادهیِ ملی، مصدق عقیم ماند، تا به ناامیدی صادق هدایت در دوسال قبل نائل شود! همان روزها که همین مردمِ مؤمن و سرمست از خیالِ نوالههایِ نفت و گاز، بهایِ آزادی را تاب نیاوردند و امروزه باز باید به عواقبِ انرژیِ هستهایاش که به قیمت فریب و پنهانکاری یک ملت و جهان تمامشده دل خوش کنند و به ارادهیِ نداشتهیِ خود امید ببندند: که آنکه ارادهیِ کبوتران را بال برید، نمیتواند بهشتِ آسمان را به شما هدیه دهد! که 64 سال پیش با وجود ارادهیِ ملی خود بر سر میثاقی ملی نماندید، چه برسد به امروز که از همان نیمچه ارادهیِ ملی هم بیبهرهاید! ای دلخوشانِ بردگی و ای دلواپسانِ ارادهی ملی، براستی به چه دلخوشید و به کدام نوالهیِ غربی و شرقی، جز ارادهیِ خویش، امید بستهاید؟ براستی چه کسی قرار است با چراغ سبز امریکای 28 مرداد 32، به شما اراده تقدیم کند؟ دیکتاتوری به نام شاه یا دیکتاتوری به نام ابوبکر بغدادی؟
.
ب) نوروزهایِ نشئگی و اختگیِ اراده ملی!
در نوروز 1330، هنوز بیست روز از ملی شدن صنعتِ "نفت" در 29 اسفند 1329 توسط مصدق نگذشته بود که صادق هدایت در 19 فروردین 1330 در پاریس توسط "گاز" خودکشی کرد! صادق هدایتی که شاید میدانست بدونِ مدارایی هوشمندانه و ملی با صاحبانِ قدرتهای استعمارگر، و بدون عزم جزمِ صاحبمنصبان و رجالههایِ جاهطلب و آلوده که در غیابِ ارادهی ملی همواره از جهل و فقرِ فرهنگیِ عوام نان میخورند، تقویتِ ارادهی ملی در جهت شکوفائی فرهنگ همزیستی مسالمت آمیز مقدور نخواهد شد، بویژه با حضور گرگبچهها و کفتارانِ داخلی و خارجی که طمع به جهلِ فرهنگی بستهاند! آن روزها که تصاحبِ ارادهی ملی سه مدعیِ تشنهی اجنبی در کنارِ دو مدعیِ تمامیتخواهِ داخلی و بومی داشت، که همچون مدعیانِ مردمسالاری امروز، هیچیک متکی بر مشارکت و عزمی ملی، برنامهای عملیاتی برای توسعهی متوازنِ سیاسی-اقتصادیِ "ارادهی ملی" نداشتند:
1- استعمارِ سرد و گرم انگلیس (که اراده و حکومتش بر تفرقه و فریب و شبهه استوار بود)؛
2- دیکتاتوری پرولتاریایِ شوروی؛ ( که ارادهاش بر وحدتِ بردگانِ جهان با ایدئولوژی خود به قیمت نابودیِ غیرخودی بر مبنای منطق هدف وسیله را توجیه میکند استوار بود)
3- جهانخواریِ امریکای تازه بهدوران رسیده، ( که اراده اش بر حکومتِ سرمایهداران با اعمال سناریوهایِ متنوع شطرنجِ خودمحورانهی صهیونیسم جهانی استوار بود)
4- دیکتاتوری مذهبیِ جماعتی از آخوندهایِ حقبهجانب و مفتخورِ گدایِ اربابهای بومی که در تضعیفِ نظامِ سنتی با هجوم بیمسمایِ مدرنیته در جامعهای که بهای مدنیت را نپرداخته بود، بدونِ سرسپردگیِ عوام، خود را بیچیز احساس میکردند و فتوایِ ارتداد و ترور میدادند، شاید به امید رهائی از گرگ و تصاحبِ گله به دست کفتار، و البته مشتاقِ بندگی و تقلید کورکورانه و خالی از معرفت و اختیارِ مردم را بودند تا جامهایِ خالی از زهرشان همواره لبریز از عرقِ جبین رعیتهای صغیر باشد!
5- شاهِ جوان که به رشوه و پشتوانهیِ چنگالِ امپریالیسمِ امریکایِ کاسبکار با شریک و یا رقیب انگلیس، آخرِ صفِ سلطهجویان به تماشایِ شکستِ دموکراسیِ نوخاسته چمباتمه زده بود تا در غیابِ اقتدارِ پدرِ یاغی در مقابلِ تمامیتخواهی ولینعمتانِ خونخوارِ خارجی، مگر معجزهای رخ دهد تا در صورت عدمِ اجرایِ طبیعی سناریویِ استعمارگران، وارد معرکهیِ سناریویِ تحمیلیِ بعدی به قیمت بقاء خود شود؛ گویا او در میهنی عقبمانده و دستوپابسته در رودربایستی با زرق و برقِ مدرنیتهای بود که پیشتر رضاشاه، مغبون و مسمومِ زهر درونِ قطرهچکانِ صاحبانِ سینهسوختهی آن شده بود!
.
پ) از امیدِ مُصَـدّق تا ناامیدیِ صــــادق
درست سیزده روز قبل از نوروز 1330، "رزم آرا" نخست وزیر وقت (شوهرخواهر صادق هدایت) در روز چهارشنبه 16 اسفند 1329 از سوی خلیل طهماسبی از اعضایِ فدائیان اسلام که نمایندگانِ استعماری مذهبی توسط آخوندهایِ تشنهیِ قدرتی بودند که فتوایِ ترور داده بودند، هدف گلوله قرار گرفته و به قتل رسیده بود! مهمترین جرمِ رزم آرا مخالفت با ملی شدن صنعت نفتی بود که منتهی به تضعیف موقعیت حامیانِ جهانیِ سلطنت در خیمهشببازیشان میشد. او تلاشِ بسیاری کرد تا قراردادِ پیشنهادیِ کمپانی نفت ایران و انگلیس به نام قراردادِ گس-گلشائیان در مجلس شورا تصویب شود، چرا که انگلیس نمیخواست سلطهیِ خود را بر نفت ایران از دست دهد. در واقع این قرارداد افیون و باجی بود به کارگران ایرانی که به تحریکِ حزب توده که خود سرسپردهی شوری بود، ظاهرا نمیخواستند نانِ خودفروشیِ ارادهیملی را از دستانِ انگلیس بخورند، انگلیسی که پیشتر بصورتِ غیرمستقیم بواسطه دارسی در سال 1280 خورشیدی، طبق "قرارداد دارسی" امتیاز بهرهبرداری از نفت ایران را در چنته داشت و در سال 1288 (یکسال بعد از کشف اولین چاه نفت و با اطمینان از بازدهی نفت در ایران در مسجد سلیمان "شرکت نفت ایران و انگلیس را تاسیس کرده بود تا در سال 1296 یکسال بعد از آغاز جنگ جهانی اول، 56 درصد سهام این شرکت را مال خود کند تا با دو نماینده در هیئت مدیره همواره صاحبِ حقِ وتو باشد). قراردادی که در پی اعتراضِ ملیونِ تحریک شده از سوی شوری و امریکا، در سال 1312 رضا شاه تدبیر کرده بود که با لغو صوری و تجدید و تثبیت آن با شرایطی بدتر، مخالفتها را خاموش و به نفعِ ثبات وضعیت خود برای خریدنِ وقت در جهت سیاستهای خود تعدیل کند. که البته در تبانی انگلیس و امریکا ناکام ماند.
با مرگِ رزم آراء و نخست وزیر شدن مصدق، اندک اعتبار صادق هدایت در سفارت ایران در پاریس متزلزل و مبهم میشد. او که با شوهرخواهرِ صاحب منصبِ خود میانهای نداشت اما علی رغم میل باطنی، در پی خستگی خود میان رجالهها و فرهنگی که برای همزیستی مسالمت آمیز بالغ نشده بود، تنها امید خود را به قدرت او در سفارت و البته به دعوتنامهی احسانِ نراقی برای عزیمت به سوئیس بسته بود که آن کوره امید هم با مرگ رزم آراء و عدم دریافت دعوتنامه در صبح 19 فروردین نابود شد. هر چند دعوتنامه همان بعد از ظهر به سفارت رسید اما دیگر دیر بود. چون شیرِ گاز به یاریِ پنبههایِ میانِ درزهای پنجره در آشپزخانهی آپارتمان استیجاریاش کار خود را کرده بود! البته او پول کفن و دفنش را روی میز گذاشته بود تا کسی را به زحمت نیندازد!
.
ت) ملی شدنِ نفت ملتِ دمدمی مزاج و منتظر و خسته، به کامِ غاصبانِ ارادهی ملی!
در روز 19 فروردین 1330، صادق هدایت کاملا خسته و ناامید شده بود! هر چند قصدِ مصدق به عنوان منتخب مردم در دولتی ملی، استقلال ایران و زایشِ امید در دل ملت بود! اما ملتی خسته چون همیشهیِ تاریخ، حوصلهیِ صبوری برای اعمال ارادهی ملیِ خودش را هم ندارد! اما دولتِ انگلیس بعنوانِ یک استعمارگر پیر که کار خودش را خوب بلد است، این بی صبری ملی را در روح ملت خوانده بود و با محصور کردن آبهای خلیج فارس و بستنِ راه دریایی بر کشتیهای نفتکش عملا فروش نفت توسط ایران را ناممکن و دولتِ مصدق را دچار مشکلات عدیده اقتصادی و مردم را دچار فقری تحمیلی و آزار دهنده کرد تا جائی که نمایندگان مردم با یاری مذهبیونی همچون آخوند کاشانی که در بخشی از مردم نفوذ داشتند و یک دوره شش ماهه به مصدق مهلت داده بود، بالاخره خسته شدند و در مجلس به کمک شاه برخاستند تا نقشهیِ مشترک انگلیس و امریکا محقق شود.
حالا 64 سال از ایامِ مبارک و نامبارکِ نوروزِ 1330میگذرد، اما در طولِ این سالها، ملتِ مالباختهیِ ایران، هیچگاه در مدیریت منابع ملیِ خود شریک نبود تا بتواند به اقتصادی پایدار و زاینده دست یابد. همواره قدرتِ بادآورده و فریبکارِ نفت، و منابع ملی عامل طمعورزی قدرتمنداران و تمامیتخواهان جاه طلبِ خارجی و داخلی و قلدران و تازه به دوران رسیدگانِ نالایقی بوده که فارغ از نظم محیطی و چینش قدرتهایِ اقتصادی، تکنولوژیک و صنعتیِ جهانی، بدونِ تلاشِ لازم در راهِ فراهم آوردنِ بسترهایِ جدیِ فرهنگی و مدنی لازم جهتِ توسعهی سیاسیِ پایدار که مبنایِ توزیع عادلانهیِ قدرت و متعاقبا توسعهیِ اقتصادیِ پایدار است، تنها به چاهنمائیِ موج سواران و به توسعهیِ اقتصادیِ زودبازده و حبابگونه و تصاعدی و تخدیری اندیشیدهاند، تا در سایهی کاذب آن به احساسِ قدرت دروغینی دست یابند تا شاید عقدههایِ حقارتبارِ تاریخی خویش را در کوتاهترین زمان جبران کنند. بر این مبنا هیچگاه حاکمیتِ متمرکز، قدرتِ خود را به نفعِ تقویتِ اراده و قدرت مردمی تضعیف نکرد تا ملت بتواند برکت و طعمِ پایدارِ انرژیهایِ فَـرّارِ فسیلی همچون نفت و گاز را در زیرساختارهای سیاسی و اقتصادی بچشد! این داستان در تمام سالهایِ این 60 سال ادامه داشت تا انقلاب اسلامی و تا همین امروز که ده سالی است که بادِ هزینهبار و غیرپاسخگو و مخفیانهیِ فعالیتهایِ انرژیِ هستهای به قصد تثبیتِ قدرتِ متمرکز حکومت و به منظور افزایشِ چانهزنیِ غاصبان قانونی ارادهی ملی در معادلهی صدور انقلابی ایدئولوژیک، از دماغِ فیلِ این ملت بیرون بزند. ملتی همیشه در صحنه اما همواره خارج از گودِ اعمال اراده و قدرتی ملی در زورخانهی اجتماعی ضعیفکُش که در خانه و بیرون از آن، غالبا زورِ بازو و تهدید و تهمت و غیبت و تجسس و آدمفروشی و رشوه و اختلاس و دروغ و ریا و فریبکاری قانونی و زر و زور و تزویر و عربده و چماق و قمه... و این روزها "اسید" و "بطری نوشابه" حرف اول را در امنیت و ایمانِ قلبی(!) به زورمدار میزند.
به شهادت تاریخ، این ملت همواره دچار بارکشی و استعمار از سوی یک قلدر و یا قدرتِ غاصبِ داخلی و خارجی بوده، چون همواره درگیرِ تبعیت و تقلید و پیرویِ کورکورانه از یک قلدرتر از همه و یا یک انسان ممکن الخطا همچون خود بوده که ذیلِ سایهی خدایی همچون شاه و یا زیر بیرقِ مدعیانِ الوهیت، از زیر بار سنگینِ مسئولیتِ پایداری برایِ تلاش در راه و پروسهی تصمیمگیری و تصمیمسازی در سرنوشت خویش خلاصی یابد و همواره در امنیتِ فرمانبری و جیرهخواریِ یک حاکمِ همه فن حریف که زحمتِ تفکر بر عهدهی اوست به کار یدی و فعلگی مشغول باشد و دور روز دنیا را فارغ البال بیتوته کند تا در سرمایه گذاریهای امنیتی در آنتالیا و آلانیا ویلا بخرد. متوقع باشد و غر بزند، اما بهایِ تفکر برای استقلال رایِ خویش را نپردازد! اگر لازم باشد از دیوار همسایه بالا برود. سر برادر و خواهرش کلاه بگذارد. به جان زیردستانش بیفتد، در فقدانِ نظارتی مردمی ناشی از اختگیِ ارادهی ملی، از منشیاش که میتواند دخترش باشد، توقع سرویس اضافه کاری داشته باشد، او را خفت کند تا در دفاع از حیثیتش به جنایت بیفتد، تن ندهد و بمیرد و یا تن بفروشد و امنیتش برقرار باشد، اما به غاصبِ قدرتِ غیرپاسخگو کاری نداشته باشد.
.
ث) از تبارِ ملتی بیاراده و "بت پرست" نباشیم.
تروریستهای فرهنگی، اجتماعی و حکومتی در تمام دنیا از مطلقگرایانند که در تمام دنیا پراکنده اند. تروریستها عموما از تبارِ بتپرستان پبروانِ ایدئولوژیهایِ مذهبی از قبیلِ القاعده، طالبان، داعش و بوکوحرام هستند که خود را حق و غیرخودی را باطل میدانند. الزاما یک تروریست بصورت گروهی فعالیت نمیکند. او میتواند همسایه، کارفرما، پدر، برادر، دوست و یا خود ما باشیم. آنها علی رغم شعارهای یکتاپرستی بتپرستند و خدا را چون بتهایِ بیزبان موروثی میدانند، همان خدایی که ظاهرا باید از رگ گردن نزدیکتر باشد و در قلب مؤمن جاری باشد و از طریق فطرتِ حنیف (وجدان) با بندهاش دیالوگ و او را هدایت کند تا او به جهد و جهادِ تفکر و تعقل و حکمِ وجدانش، گمان به حق و باطل را به آزمون و خطا بسنجد و ایمانش به درستی راه تجربی و واقعی باشد، تا هیچگاه بدون معرفت و با چشم و گوش بسته، مثلِ بُـز از فهمِ هیچ انسان ناقصی همچون ابوبکر بغدادی به نام خدا تقلید و تبعیت نکند! تا جهاد را زورگیریِ عقیده نداند، بلکه هنر زندگی و آزادگی و همزیستی مسالمتآمیز با همنوع بداند و تنها سعیاش بر عدم تجاوز به حریم دیگری باشد و کار مردم را به خدایشان واگذارد که زنده و حی و قادر و هدایتگری در دسترس است و بتِ بتخانهیِ طالبان و القاعده و بوکوحرام و حقانی و هر مدعی رهبری مسلمین جهان همچون ابوبکر بغدادی نیست و اینطور نیست که با عربدهیِ یک پردهدارِ بتخانهیِ هرجائی بر حیاتِ دیگران اسیدبپاشد و سکوتِ مقدسِ بُتِ اعظم پاداش اسیدپاش باشد، و یا به ادعایِ یک رمال به "پلک زدنی" فرخندهها را لت و پار کند و بسوزاند و بعد انگشت حیرت بر دهان بگزد، که هیهات خطا کردم، او قرآن را آتش نزده بود! ایکاش فرخنده قرآن را آتش زده باشد تا من در این جنایت گناهکار نباشم! ایکاش زنم خیانت کرده باشد تا من او را بیهوده نکشته باشم و یا آنکس که در ملک عشقم بود، تن به دیگری فروخته باشد تا رویاش بیهوده اسید نپاشیده باشم!
.
ج) سال بُــز، و سال همدلی و همزبانی مردم با حکومت(نه بالعکس)
هر چند چینیان سال نو را سال بُـز (که حیوانی بیمعرفت و هوسباز و اهلِ تناسل است) مینامند، اما ولایتِ مطلقه حکومت ایران با طرح یک معادلهیِ بدیع، امسال را سال "همدلی" و "همزبانیِ" "ملت" با "دولت" و بالعکس نامید (تا شعور و معرفت انسانی و همدلی و همزبانی یکپارچهی مسلمانانِ پیروِ خودشان را به دشمنانی نمایش دهند که از تمرکز قدرتی غیرملی در حکومتی مسلح به جنگافزارهای ویرانگر در هراسند). البته هرچند با وجود مقام مطلقه، اصولا همزبانیِ دولت با ملت قانونی نیست (چه بسا ملت با ولایت مطلقه مخالف باشند! آنوقت دولت چه عسلی باید تناول کند؟!) لذا با توجه به اینکه دولت شرعا و قانونا مکلف به تبعیت از ولایت مطلقه است و چپ و راست، "راست یا دروغ" روزی پنج نوبت آنرا اعلام میکند، لذا الزاما باید "ملت" که در نمایندگانش متبلور است، با قدرت مطلقه برابر باشد، تا دولت بتواند با "ملت" که همان ولایت مطلقه است همدل و همزبان باشد! که البته اگر نمایندگانِ مجلس شورای اسلامی (ملی سابق) را که جملگی برگزیدهِ (منصوبِ) شورای نگهبانِ منصوبِ رهبرند، برابر با ملت بگیریم، آنگاه مشکل این معادله حل خواهد شد و دولت هم میتواند با مجلسِ منصوب رهبر (تو بخوان ملت) همدل و همزبان باشد. بدینگونه هر گاه مقام مطلقه به نمایندگانِ گزیدهیِ منصوبین خود در مجلس شورای اسلامی (نه ملی) امر کرد که با دولتِ گزیدهی منصوبینم در شورای نگهبان، هم همدلی کنید و هم همزبانی، آنگاه وحدتِ ملیِ نمایندگان شورای نگهبان در مجلس شورا با مقام مطلقه و دولت و ... محقق خواهد شد!
خوبی این معادله این است که دشمن ویرانکن است! چرا که گاه پیش میآید که فرمان صادر میشود: ایهاالمجلس (ملت) علیرغمِ عدمِ همدلی با دولت، با ایشان همزبانی کنید! و این درحالی است که دولت که همدل و همزبان مقام مطلقه است طوری رفتار میکند که مطابق با رای مجلسی که فرمانبرِ مقام مطلقه است نباشد! یعنی فرمان پنهانی مقام مطلقه به مجلس با فرمانِ ماموریت دولت منافات دارد. خب در این موقعیت تصور میشود، مجلسی که نمایندهی ملت است (اما نیست) مخالفی دولت است، حال آنکه مقام مطلقه برای در دست داشتن پیچ رگلاژ مقابله با دشمن، توانسته برای باورپذیر جلوه دادنِ معارضات درونی نظام، دو و گاه چند نوع فرمان پنهانی به ارکان متنوع صادر کند تا مسئولین به جان هم بیفتند و در موقع لزوم به نسبت وضعیت دشمن تصمیم گرفته شود و افسار هر که فرمانبر نیست کشیده شود.
و بدینگونه میتوان برای سالهای بعد حق مسلم دیگری به جز ارادهیِ ملی را بصورت پنهانیِ عملیاتی کرد.
.
چ) سیزده فروردین 94 و ملت شاد از توافقِ هستهای صاحبان دنیا با دیکتاتور!
قدرتهای حاکم بر دنیا به توافق هستهای با حکومت ایران میاندیشند چون خواستار ارادهی ملی ما نیستند! همچنانکه موافق با ملی شدن نفت در دستان دولت ملی مصدق نبودند! اما با یک شاه دیکتاتور کنار آمدند! همچنانکه با قدرت دیکتاتور ایران کنار خواهند آمد، و اگر دیکتاتوری به آنها تن ندهد عاقبتش یا همچون شاه میشود یا همچون سرهنگ قذافی و یا صدام...
امر کردند: انرژی هستهای حق مسلم ماست! و البته نگفتند پیش از هر حقی، حق اعمالِ "ارادهی ملی" حق مسلم ماست! چرا؟ چون قانونا ارادهی ملی حق مسلم ملت نیست! چرا "ملی گرائی" حق مردم میهن نیست؟ چون قانون اساسی نسل گذشته ضد اراده نسلهایِ بعدی است! چون قانون اساسی حرامخواری نسل گذشته را از حقوقِ نسلهای بعدی مجاز کرده است. این باور اصولگرایان نیست بلکه باور اصلاح طلبان هم هست! به مصداق سخنان آقای خاتمی (پرچمدار اصلاحات): مردم ما خواهانِ مردمسالاری دینی هستند نه دموکراسی! آیا میدانید چرا این مرد شریف، این "سید خندان"، دموکراسی را عینِ اعمال ارادهی ملی نمیداند؟! چون اراده ی ملی این نسل ممکن است ارادهیِ ملی نسل انقلاب را نقض کند! و ایشان مایل است به دزدی نسل انقلاب تن دهد! پس به خود اجازه میدهد بدون اذن از مردم از جیب مردم خرج میکند! ایشان فراموش کرده است که این انقلاب ملی توسط آقای خمینی به نفع روایت خویش از اسلامی ربوده شد که مردم نسل اول انقلاب از تعریف و کیفیت آن بی اطلاع بودند! به نظر شما با چنین بیاناتی، چنین شخصیتی چقدر میتواند برایِ ارادهی ملی احترام قائل باشد؟ من ایشان را وقتی شناختم که در اولین سفر خود به امریکا بین ایرانیان مقیم در امریکا گفت: شما سرمایههای ملی هستید! حیف است ایران از سرمایههایِ خود محروم باشد! در واقع آقای خاتمی نه به دلیل صاحب حق بودن ایرانیان در نظام تصمیم سازی وتصمیمگیری در ملکی مشاع به نام وطن، بلکه به این دلیل برایِ ایرانیانِ گریخته از ایران احترام قائل بود و هست که داشتههای آنان به کارِ تثبیتِ حکومت جمهوری اسلامی میآید. حکومتی که طبق قانون اساسیاش قدرت و ارادهیِ ملی ایرانیان را یکبار برای همیشه به ولی مطلقهی فقیه پیشفروش کرده است. حکومتی که ملی گرائی را مخالف آرمانهای انقلاب نسل گذشته میداند! نسلی که ربطی به ارادهیِ نسلهای بعدی ندارد. در واقع ایشان حتی به ادعایِ امام خود قائل نیست که در سال 57 در بهشت زهرا گفته بود: پدران نسل گذشته نمیتوانند سرنوشتِ نسلهای بعدی را تعیین کنند و هر ملتی باید حاکم بر اراده ی خودش باشد. اما قانون اساسی چنین حقی را از ملت سلب کرده است بنابراین مسئولین نظام چگونه به خود اجازه میدهند از مردمی سخن برانند که بعد از رای "آری" دیگر هیچگاه بر سرنوشتِ خویش مسلط نبوده اند چون قانون اساسی این حق را به ولی مطلقه فقیهی محول کرده است که تمام ارکان نظام را مستقیم و غیرمستقیم پیش از انتخاباتِ نمایشی خودش گزینش و انتخاب میکند و نظارت مردمی را بر نمیتابد مگر نمایندگان صوری مردم قبل از کاندیداتوری ارادت و بردگیِ خود را به ایشان اثبات کرده باشند! بر همین مبناست که بر اساسِ قدرت قانونی ولایت فقیه، هر تصمیمی در 37 سال گذشته از حیطهی ارادهی ملی خارج بوده است. و ملی گرائی جرم محسوب میشود. بر همین مبنا فعالیت هزینه بار انرژی هستهای بر این ملت بار میشود بدون اینکه مردم اجازه داشته باشند در این حق مسلم اعمال اراده کنند! به همین دلیل توسعهی مبهم انرژی هستهای، بدون برنامهی مصوبهیِ قانونیِ بصورت مخفیانه و دور از چشم ملت و دنیا آغاز شد که امروز باید دودش از سوزاندن ارادهی ملی به چشمِ ملت برود و مسئولین همچنان به ملت لبخند بزنند.
اصولا فعالیتِ هستهای نیازمند پنهانکاری از چشم ملت و دنیا نیست! اما اینکه چرا حکومت ایران علی رغم عضویت در سازمانهایِ بینالمللی به پنهانکاری و فریبکاری بینالمللی اقدام کرده است خود ریشه در فقدانِ ارادهی ملی دارد که بموجب قانون اساسی نسل گذشته به یک نفر پیش فروش شده است، که همچون فرعون تمام ارکان قدرت در دستان اوست! و این خودفروشیِ ملی قانونی است. بنابراین آیا ملت باید از تدوام این خودفروشی شاد باشد؟ آیا این ملت باید پرداختن هزینه به پایِ بی ارادگی خویش شاد باشد؟
چون فراتر از بهانهیِ "حق مسلمِ انرژیِ هستهای" هنوز به "حق مسلم اعمال اراده ی ملی" نائل نیامده است.
با این همه آیا دنیا خیال میکند قدرت حکومتِ ما ملی و برآمده از ارادهی ملی است؟! مسلم است که دنیا خوب میداند که با قدرتی متمرکز طرف حساب است که شرعا و قانونا به ملت خود رحم نمیکند، بنابراین چگونه ممکن است شرعا و قانونا به دنیایِ غیرخودی رحم کند؟ مگر حکومت ایران به تقیه معتقد نیست؟ بنابراین فتوای مقام مذهبی چقدر برای صاحبان قدرتهای بین المللی معتبر است وقتی خود کارشناس فقاهتند؟! با این حساب چرا با ایران سر میز مذاکره مینشیند؟ پاسخ معلوم است: چون قدرتمداران دنیا موافق با ارادهیِ ملی ما نیستند! همچنان که با حکومت ملی مصدق همراه نبودند!
با اینهمه تیم رئیس جمهور مورد تائید مقام رهبری به بازیگردانی آقایِ داکتر ظریف نه برای حق مسلم ملی بلکه برای حق قانونی رهبری و نظامی که حفظش از اوجب واجبات است مجاهده میکنند تا حتی المقدور برای منویات ایشان چانهزنی کنند! از این میان چه چیزی گیر مردم می آید؟ هر چه گیر بیاید اما مسلما قدرت ملی و ارادهی ملی نیست! بلکه اندکی تریاک و مخدر برای فراموشی و خواب به منظور تسکین موقتِ دردهای اقتصادی و دیگر هیچ...
نهایتا اینکه شاید اندکی گشایش در وضعیتِ اقتصادی در سال جدید، باعث شود که ما احساس نکنیم امسال سال بز است و لابد باید عین بز بدون پشتوانه و تنها بر مبنای مواد مغذیِ کاغذپارههایِ بیارزشِ درون زبالهها تغذیه رایگان و متعاقبا تناسل کنیم. و البته شاید هم باید بر مبنای همان کاغذپارههای بی ارزش که پنهانی برایمان تدارک دیدهشده است تناسل کنیم! کسی چه میداند؟ درست که ما انسانیم، اما ظاهرا نسلِ شریفِ گذشته یکبار برای الیالابد، طبق اصل 12 دین فرزندان نیامده را غیرقابل تغییر اعلام کرده و کسی هم که بدون دین باشد حق اعمال اراده ی ملی در ملکی مشاع به نام وطن را ندارد! یعنی بی وطن است! و باید مثل بز امیدوار به تناولِ زبالههایی باشد که هرچند به دلیل تحریم چوپان، ارزش غذائی ندارد، اما رضایت او معرفتِ تسلیم دست و پا بسته به پیش فروش نسل گذشته را اثبات میکند و چه افتخاری بهتر از این رضایت و تسلیم معرفتباری که در توان هوش و درایت بز نیست.
تنها بز است که به حکم قانون طبیعت، نه سرزمینی مشخص و نه ارادهی ملیِ مشخصی دارد! البته ما ملت میتوانیم برای فرار از کتکهای ملی و خستگیهایمان اندکی تفریح کنیم و الکی شاد باشیم، اما چه اصراری داریم که حتما باید به خود دروغ بگوئیم و خویش را بفریبیم؟ احیانا در صورت امضاء تفاهمنامه هستهای بر مبنای توافق سیزدهبهدر 94 آقای ظریف با گروه 1+5، با رفع تحریمها، مملکت اندکی به رونق بازار اقتصادی تحت لوای قانون اساسی، قدرت سیاسی- اقتصادی- نظامی-قضائی-رسانه ای خواهد رسید. شاید اندکی شبیه رونق اقتصادی پس از خلع ید مصدق در زمان پهلوی در سال 1332. البته منهای تسری دروغهایِ مذهبی و ایمانی که مبنای زندگی روزمره در مدرسه و دانشگاه و ادارات و دفاتر ثبت ازدواج و محیط کار و زندگی است؛... منهایِ تسری و تعمیق و تثبیتِ ریاکاری و فساد باطنی در روح فرزندان ملتی که ظاهرا انقلابش معنوی بوده است. و مکر استعمار چیزی بیش از این هم میخواهد که ملتی در تمام زوایای زندکیاش پر از ترس و دروغ باشد! جوری که هیچکس از هیچ دروغ و فسادی متاثر نگردد. ملتی فریبکار که از دیوار هم بالا بروند و به هم اعتماد نداشته باشند. و بدین گونه فقدان امنیت ملی از درون یک ملت را منهدم خواهد کرد. و استعمار نوین یعنی فروپاشی از درون به قصد هزینه سازی از بیرون و از محل منابع ملی ملتها. باید باز بدون نظارتی ملی از جیب ملت حکومت رسمی دیکتاتور سوریه آباد شود؛ حکومت رسمی یمن تضعیف شود...باید باز به جای پرداختن و تقویت ارادهی ملی به دخالت و تضعیفِ ارادهی ملیِ دیگر کشورها پرداخته شود تا قدرت یک دیکتاتوری تثبیت شود. حقوق بشر هم میتواند از جیب ملتها ترانه هایش را بخواند...عامل غیرملی تنش در خاورمیانه باید باشد تا هم تنور استعمارگران همواره داغ بماند، و هم همواره نوک اسلحه علیه امنیت ملی مردم ما از ما مردمی ترسو، دروغگو، فاسد، آدمفروش بدون باور و وجدان و سنگدل و الکیخوش بسازد که شادیهایش بادکنکی و خیالی و درون ماهوارههای دولتی است تا باد این بادکنک را تنظیم کنند...
.
ح) آیا زندگیِ انسانیِ شما بدون دروغ رونق دارد؟
چگونه بدونِ تدبیرِ دروغی قانونی، میتوانید به سلامتِ زندگی در ایران "امیدوار" باشید؟
فرض کن به دینی معتقد نیستم؛ و یا به دلیل حریم خصوصی و رعایتِ قانونیِ عدمِ تفتیش عقاید، مایلم دین و آئین و باورهایم از دید دیگران مخفی بماند! اما چگونه میتوانم بدون تندادن به دروغی قانونی، تحصیل کنم، وارد دانشگاه شوم، وارد شغلهای دولتی و یا پروژههای عمرانی و یا خصوصی و بهرهگیری از اعتبارات حکومتی از محل بیتالمال شوم؟ اصلا چگونه میتوانم بدون اعلام دین رسمی خود، و یا بدون اعتقادی دینی، در دفاتر رسمی ثبت ازدواج، ازدواجم را ثبت کنم تا بر مبنای آن بتوانم وام مسکن و یا اشتغال بگیرم تا به آشغالی کنار خیابان برای تناول بزها تبدیل نشوم؟
چرا باید قانون به جرم اینکه دینم از جنس قدرت مطلقه نیست مرا از حقِ مشترکِ مالکانه نسبت به میهنم محروم کند؟ و آیا این مصادره و غصب اراده، از دید دین اسلام غیرشرعی نیست؟ و اگر هست چرا جیرهبگیران به این حرامخواری تن دادهاند؟
بنابراین مبتنی بر این قانون غیرملی که تفکر و دین و ایدئولوژی و نگاه را بر مالکیتِ خاک و میهن و جسم و چشم اولویت میدهد، چگونه میتوان بعد از حدف بر مدیریت کلانِ میهن خود نظارتی مردمی داشت؟ مگر ایدئولوژی و نگاه بدون اولویتِ میهن و چشم امکان بروز دارد؟ چگونه میتوان حق و ارادهیِ مدیریت بر منابع ملی و میهن را به دلیل نوعِ نگاه و عقیده از فردی ساقط و حذف کرد؟ و وقتی چنین نظارتی ممکن نباشد چگونه میتوان از مسئولین پاسخی دقیق و بموقع طلبید تا در دام حق مسلم جعلی، از حق مسلم واقعی خود غافل نماند و میان فقر و فساد و بیکسی و بیپناهی و بیبرنامگی و بیثباتی به آینده امید داشت؟
آقای شاعر! خانم دکتر! آقای مهندس! خانم معلم! آقای استاد! خانم شاغل در مراکز شرعیِ مهر و وفا! آقای معتاد! آقای عزب که جسارتِ برقراری امنیتی پایدار برای یک زندگی شرافتمندانه را نداری! خانم بیهمسر و بی مرد که جسارتِ ایستادن بر پای خویش در جامعهای ناامن و متجاوز را نداری که به جایِ تحدید متجاوز، حضور و استقلالت را تحدید و تهدید میکند! آقایِ معلول! خانم و آقای مفعول! خانم راستگو! آقای صادق! آیا زندگی انسانی شما بدون جان و تن فروختن به دروغی قانونی رونق دارد؟ در طول این 37 سال شما چگونه بدون دروغ زنده ماندهاید؟
.
خ) تدبیر و امید احمقانه
از 29 اسفند 93 تا 19 فروردین 94، بمدت بیست روز، در هوایِ گرانبارِ بهاری، مدام در تدبیرِ کشفِ روزنههایِ امید به سرانجام حقِ مسلم ایرانیان بهسر بردم. در تدبیر اینکه چه شد که حق مسلم ما از "اعمالِ حقِ ارادهی ملی در منابع ملی" به نرمشی قهرمانانه برایِ التماس به شش قدرت جهانی جهتِ لغوِ مجازاتهایِ بینالمللی طبقِ کاغذپارههایِ بیارزشِ سازمان ملل، و به دلیلِ تقلب و پنهانکاریِ فعالیتهایِ اتمی در نطنز و فردو از چشم ملت و جهانیان منجر شد؟ تا پیش از این شرمنده بودیم که چرا رسانههایِ حکومتی از جمله تلویزیونِ اسلامیِ تحتِ فرمانِ مدیرِ منصوبِ مقام مطلقه، آثار نوشتاری دیداری و شنیداریِ و برنامههای علمی و هنری و ورزشی و فیلمها را از منابع منتشره و از روی آنتن دیگر کشورها میدزدند و حق کپی رایت را رعایت نمیکنند و اصراری هم بر رعایت حقِ مؤلف و صاحب اثر ندارند و به هر گونه دزدی اقتباسگران و مترجمان از آثار غیرخودی، وقعی نمینهند!
کمی که دقت کردم دیدم خانه از پای بست ویران است!
وقتی قانون اساسی طبق اصل 12 حقِ مسلمِ ارادهی ملیِ ایرانیان بدون ایدئولوژی (و نیز کلِ مسلمانانی که قرائتشان از اسلام با قرائت رسمیِ مقام مطلقه مطابقت ندارد و رسالتِ دین را برقراری حکومت نمیدانند و آنرا در حد عبادتی فردی پذیرفتهاند) را دزدیده باشد و آنانرا به جرمِ عدم الزام به دین حکومتی از نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری در ملکی مشاع به نام وطن حذف کرده باشد، متعاقبا الزام به قانون اساسی برای مجریان متشرع به دینِ خاصِ مقامِ مطلقه باید در حد عبادت باشد، هر چند این عبادتِ قانونی بواسطهیِ اموالِ غصبیِ پنجاه-شصت میلیون صاحب حق از هفتاد میلیون ایرانی باشد.
.
د) ختم کلام: گریه و خنده
در هوای بهاری این بیست روز باز، به بن بستِ قانونیِ مشارکتِ میلیونها ایرانیِ بدون ایدئولوژی در نظام تصمیم سازی و تصمیمگیری ملکی مشترک اندیشیدم و در معنایِ اجبار و بی اختیاری مردم برای زنده ماندن از راه دروغی قانونی، و تسری دروغ قانونی برای یک لقمه نان و افسردگی درستکاران در راه بالندگی دروغین و سرسبزیِ بیمسمایِ زندگی یک ایرانی درستکردار غوطهور شدم؛ و نهایتا و کماکان نه ذرهای بر امیدم افزوده شد، و نه از دلزدگیام از دروغی فراگیر و غیرملی به نام قانون اساسی ج.ا کاسته شد. بویژه در سیزدهم فروردین بعد از چند روز جان کندن و بیخوابی و چانه زنیهایِ نمایشی و استراتژیکِ تیم خندان و منصوب مقامِ معظمِ مطلقه، و اعلامِ توافقِ شفاهیِ حکومتِ غیرملی ایران با گروه 1+5، با دیدنِ امید و شادیِ بی معنایِ برخی از مردمی که ربطی به ترکتازیِ حکومت ندارند و به مصداقِ پیام نوروزی و روزهای بعدی: توی ذوق زدنِ کارگزارِ ملت (یعنی مقام رهبری) به ولیِ نعمت و کارفرمایِ خود(یعنی ملت) که: "خنده لازم نیست" (اما گریه هم نکنید!)... هر چند خندهیِ بسیاری از پیمانکارانِ امنیتیِ بازار قاچاق و تحریم که پس از این هم همچون رانتخوارانِ همیشه در صحنهیِ دورانِ رفسنجانی تا به امروز از پیمانکارانِ اعتباراتِ دولتی، هیئتی، و فرا حکومتی باقی خواهند ماند، با مسما بود. همینجا بجاست که فروکاستنِ سفرهایِ اروپا و کانادا و امریکای لاتین و غیرلاتینِ امنیتان را به آنتالیا و اخیرا آلانیا جهت خرید آپارتمان برای حفاظت از خویش در دورانِ ناامن آینده تبریک و تسلیت میگویم و پایانِ عمر خیلِ غارتگران را از خداوندِ بُتِ بتخانهشان خواستارم.
البته ما همواره در حال گریهایم و اگر گاه میخندیم به مصداقِ اعتناء به گزارههایی از ادبیات پارسی است؛ که:
خندهیِ تلخ من از گریه غم انگیزتراست...کارم از گریه گذشتهست، بدان میخندم!
پس بیائیم با هم بخندیم! من در کنجِ عزلتِ هدایت وار خویش... شما در مالزی و آنتالیا و آنالیا، باندهای بیزنس فاحشگان در کشورهای عربی، معتادان و فاحشگان دست دوم خیابانی در شهر نوئی به نام سرزمینِ جمشید ... کودکان بی پدر و مادرِ کار و خیابانخوابها زیر پلها و در حلبیآبادها، و ایران 150 میلیونی در پایان سندِ چشم اندازِ تاریخ.
که به جای محفل بازیهای ادبی امینتی در تلههای فیسبوکی، و اپوزیسیون بازی در حواشیِ موضوعاتِ دروغینِ غیرقانونی، اگر با تمام وجود به رهایی از متنِ حرامخواریِ قانون اساسی متمرکز نباشیم، به مسئولین نظام که تمام رفتارشان قانونی است و روز به روز در این حرامخواری قانونی سنگدلتر تر و فاسد تر و ظالمتر میشوند خیانت کرده ایم... و به مردم میهن خود... و به خویشان و نزدیکان خود ...و به ارادهیِ ملی خود، و به تنها خانه و میهن مشترکِ نداشتهیِ خود ایران، خیانت کردهایم.
و با این همه خیانت همچنان باید بخندیم به تدبیر امید و همدلی و همزبانی خویش با معرکهگردانان استعمار از ناکامی امید مصدق تا ناکامی امید صادق هدایت.
با امید که در بهار نو و در سالِ پیش رو با خود "صادق" باشیم.
.................................................................................
خیام ابراهیمی
29 فروردین 1394
No comments:
Post a Comment