Friday, September 18, 2015

امنیت ملیِ مللِ جهان از "الف" تا "ت"

امنیت ملیِ مللِ جهان از "الف" تا "ت"
(در سمساریِ حکومتِ غیبیِ افسرانِ سایبریِ جهان)
===============================
برای ابلیس این یک توفیقِ بزرگ است: جهش از "زنده‌به‌گوریِ دختران" در حریم بتها، تا زنده‌به‌گوریِ انسان در "حریم خصوصیِ خدا".
"امنیت"، "5+1 " حرف دارد: پنج حرف بعلاوه‌یِ یک یایِ مشدد.
"امنیت" همان کلمه‌یِ آغازین است که ادیان، ادعایش را داشتند، اما مدعیانِ الوهیت به کارگردانیِ صهیونِ ابلیس، و به مباشرتِ لابیِ فراماسونری و پرچمداریِ برخی از حاکمانِ استعمار، برای میلی کردنش، جهانی را به کام ِ غیرخودیانِ جهانیان و حتی مردم خویش نا امن می‌کنند: با ایدئولوژیک کردن دین و حکومت.
"امنیت" همان است که "اِدوارد اِسنودِن" برای پیشگیری از تجسس در حریم خصوصی مردمش، اسرارِ جاسوسی حکومتِ پشت پرده‌یِ دولتِ امریکا را فاش کرد و به ناگزیر به روسیه‌ای پناهنده شد که از لحاظ آزادیِ بیان و امنیتِ حریمِ خصوصیِ شهروندانش، ناامن‌تر از اولی است.
"امنیت" همان حریمی است که بدونِ تضمینِ قانونیِ "همزیستیِ مسالمت‌آمیزِ تمام مردم" محقق نمی‌شود.
"امنیت" همان تعادلی است که تو ممکن است بیرون و درونِ یک گاوصندوق احساسش نکنی! گاوصندوقی به بزرگیِ شوروی، چین، کره شمالی، تا لیبی و عراق و سوریه و ایران و این روزها امریکا.
"امنیت ملی" تنها به محفوظ بودن مرزها و سرسبز بودنِ بهشتِ گورستان‌هایِ باطراوت و مدرن، و پیاده‌روها و استادیومهایِ ساکت و بی‌هیاهو برقرار نمی‌شود.
"امنیت" این نیست که جسمِ تو به زندگی نباتی ادامه دهد تا تدریجا زنده به گور شوی... و این نیست که تو میانِ آنارشی و آزادی افسارگسیخته‌ی وحوش، آزادانه دریده شوی.
"امنیت" یعنی محترم بودنِ واقعی و پایدارِ حریم خصوصیِ تمام مردمِ مؤثر در سرنوشتِ خود، و تضمینِ قانونیِ آن توسط دولتها، به شرطی که کسی نتواند به دلایلِ سلیقه‌ای و مَجازی، و حتی قانونی، به اختیار و اراده و شخصیت طبیعی و نیز جسمِ واقعیِ تو آسیبی بزند.
بر این مبنا تحدیدِ جنون‌آمیزِ آزادی‌هایِ فردی برای مصون نگاه داشتن جامعه از خطرِ فرضیِ فسادِ اخلاقی، امری ضد امنیت ملی است. چرا که کسبِ خلقیاتِ فردی در حیطه‌یِ هویت و اختیار شخصی معنا دارد و تنها وقتی مخرب و ضداجتماعی محسوب می‌شود که به قوانین و توافقات و قراردادهایِ راستینِ اجتماعیِ که توسطِ صاحبان حق(مردم) قابلیتِ به‌روز شدن دارد خیانت کند! قوانین و قراردادهای اجتماعی اگر نتوانند با اعمالِ اراده آحاد ملت در هر زمان تغییر یابند، به‌دلیلِ زنده بودن و رشد و تغییر نیازها و نگاه مردم، خود موجبِ تلنبار شدن مطالبات ملی و نهایتا فساد ملی می‌شوند. همانگونه که به تجربه‌ی 36 ساله اثبات شد، استقرار نظام منتسب به دینِ نابِ سلطانی، با تحدید آزادی‌هایِ اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و دینی و فردی، و عدم امکان به‌روز شدن توسط مردم، نتوانست از توسعه‌ی بنیادیِ فساد اخلاقی در جامعه پیش‌گیری کند؛ در صورتی که تامین همان آزادی‌های طبیعی در سایر جوامع مدنی، توانسته از رشدِ فسادِ عمومی مردم در اجتماع بویژه در کشورهای اروپای غربی و اسکاندیناوی بکاهد، و بر امنیت‌ملی‌شان بیفزاید! ژاپن و آلمان (بدون ارتش) پس از جنگ جهانی مصداقی واقعی از توسعه‌یِ همه‌جانبه بدون اتکاء به قوای نظامی و بر اساس قوانین دموکراتیک هستند، که علاوه بر تامین امنیت مردم خویش، همواره بستری برای امنیت سایر مردم جهان هم بوده‌اند. فساد در این جوامع مانع شرم بوده و افتخار ندارد!
.
"قانونِ صهیونی" و فساد.
--------------------------
قانون صهیونی قانونی است که جهان را ملکِ مطلقِ خود دانسته، و هیچ نفسی را جز بردگانِ ایدئولوژیک خویش محترم ندانسته و از هر وسیله‌ای برایِ رفع موانع انسانی و طبیعی، به قصد سلطه بر جهان بهره میبرد. قانون صهیونی خود را حق مطلق می‌پندارد. این قانونِ نانوشته و پشت پرده‌ی صاحبان قدرت جهانی، بر خلاف قوانین جاری کشورهایشان، به عنوان سرنوشتِ جهان سومی‌ها ترویج می‌شود.
در اجتماعیات آن‌چه فساد می‌خوانیم اخلال و تعرض و تجاوزی قانونی و غیرقانونی به حقوق و اراده‌یِ بنیادی دیگران است. فساد اجتماعی ربطی به باور به شعارهایِ شبهه اخلاقی و روبنایی و "شبهه دینی" ندارد.
به باورم فروپاشی اخلاق اجتماعی، و توسعه‌یِ ناامیدی و فساد فراگیر، ناشی از عدم توسعه سیاسی و اقتصادی در ایران، حتی ربط چندانی به عملکرد ناگزیرِ مسئولین ولایتمدار دولتها ندارد! فراتر از مشکلاتِ جنگ و تحریمها و دشمن‌تراشی‌های بین‌المللیِ مسئولین و شانتاژها و دخالتهایِ مستقیم و غیرمستقیمِ نظام سلطه‌یِ پشت صحنه و علنیِ استعمار در ایران، آن چه موجبِ عقبگرد و نزولِ مدنیت و فقرِ فراگیر و رفاه و تضعیفِ امنیتِ عمومی شده است، میدان‌داری و قدرتِ متمرکزِ ناشی اصول پاردوکسیکال قانون اساسی است. قانونی که میدان را از حضور فعال صاحبانِ حقّ‌مسلّمِ‌ملی و نظارتِ مردمی بر منابع ملی در اختیار گرفته و پاسخگویی کارگزاران و مسئولینِ ویژه‌ی خود را به کارفرمایی چون مردم ناممکن کرده است.
قانون بد و غیرقابل تغییر توسط ملت می‌تواند در مرور زمان یک ملت را به ویرانی بکشاند، تا جائی که مجلس نمایندگانِ غیرمردمی‌اش تبدیل به مرکزِ تائید و لاپوشانیِ فساد ملی شود. همچنان که قانونِ بد، می‌تواند تازه‌به‌دوران رسیده‌ها و اپورتونیستها و زالوهای اقتصادی و وابستگانِ امنیتِ میلی و رانتخوارانِ نظام قانونمدار را به امنیتِ اقتصادی و اجتماعیِ ضدِمردمی‌ برساند.
من نام این قانونِ ویران‌کننده را که کارگزاران دروغگوی نظام را فاسدتر از پیش کرده است را قانونِ صهیونی می‌گذارم.
شکافِ عمیقِ طبقاتی، حقیر شدن زندگیِ کارگران و افراد مستقل، و میدان‌داری کاسبکارانِ وابسته و دلالان و قاچاقچیان و دزدان و رانتخواران و آدمفروشها و منفعت‌طلبان عافیت‌طلب، بیانگر خودفروشیِ بسیاری از اقشارِ بیسواد تا تحصیلکرده است، که تنها به حفظِ کلاه و گلیمِ خویش و قدرت مطلقه‌ی قانونی می‌اندیشند.
"قانون صهیونی" قادر است هر ملتی را به شیوه‌هایِ متنوعِ نرم، به فلسطینی دیگر مبدل کند. همچنان که مردمِ آزاده ایران ورژنِ جدیدی از مردم فلسطین در میهنِ غصب‌شده‌ی خویشند.
.
امنیت ملی از "الف" تا "ت"
===============
الف) "اسنودن" و غیبت صغرایِ من:
-------------------------------------
"الف" مثلِ امنیت، اطلاعات، امریکا، اسرائیل، آزادی، انقلاب، اسید، ایران...
و البته " الف" مثلِ اِدوارد اِسنودن، کارمندِ سابقِ سازمانِ اطلاعاتِ مرکزیِ آمریکا و مشاورِ پیشین آژانس امنیت ملی این کشور، و افشاگرِ اسرارِ نظام سایبری و امنیتی دولت امریکا، که با اشاره به نقشِ دولت در تجاوز به حریم خصوصی مردم امریکا و دنیا موجب تغییراتی در قوانین سایبری و امنیتی امریکا شد! اسنودن برنده جایزه "آزادیِ بیان نروژ" موسوم به "بیورنسون"، دیروز در روسیه بصورت مجازی و ویدئویی در مراسم اعطاء جایزه شرکت کرد و ضمن پذیرفتن جایزه، دو پیام مهم داد:
.
پیام اول: حکومت امریکا سعی دارد او را فردی مخالف امنیت ملی امریکا جلوه دهد، در صورتی که او عاشق امریکا و حقوق و حریم شخصی مردمش است که نباید عده‌ای خارج از اختیاراتِ آنها خطوط قرمزِ امنیت و حریم خصوصی را برایشان تعریف کنند.
.
پیام دوم: محدودیتِ آزادیِ بیان در روسیه کلافه‌کننده است!
.
"اسنودن" مدتی است مرا به انزوا کشانده است. آیا امنیت ممکن است؟ چند روزی برخلافِ افسرانِ سایبریِ ناسا که بودنشان را نیستند، غیب بودم! یعنی بودم اما نبودم و به دیگر سخن: "نبودنم را بودم". تا بیندیشم برای الویتِ واقعیت بر مَجاز و اولویتِ چشم بر نگاه چه باید کرد؟ بدیهی است که اگر چشم نباشد "نگاهی" نیست. اگر خاک و وطن و ملت نباشند، نه امت معنا دارد، نه دین. پس "حق ملیِ چشم" بر "حقِ میلیِ نگاه" اولاست. این "معنا" بر خلافِ فحوایِ مغلطه‌بار و سفسطه‌آمیزِ قانون اساسیِ نظام حاکم بر سرزمینی است که همزاد و بدیلِ ملویِ قانونِ "داعشِ‌بنِ‌صهیون" است: "اولویتِ نگاه بر چشم".
به خیالم، از مشترکاتِ چنین نظام‌هایی: سلطه و حکومتِ پنهانِ صهیونیسمِ بین‌المللی بر نظامهایِ ایدئولوژیک است. از نازیسم هیتلر و نظامِ کمونیستی بگیرید تا نظامهایِ لیبرالیستی و اسلامیستی از قبیل داعش ... از پاکستان تا میانِ خاورمیانه تا مصر و سودان.
و بالاخره:
"الف" مثل ردِ پایِ اِستعمار و اِسرائیلیات در قانونِ اساسیِ ج.ا.ا.
.
م) "من در ما"، و یا: "ما در من"؟
----------------------------------
میم مثل "من"، "ما"، "ملت"، "مامِ میهن"... و البته نه "کندویِ عسل" با یک ملکه و زنبورهایِ کارگر و نه یک "امت".
"میم" مثلِ "من در ما"، مثلِ یک "ملت".
"میم" مثلِ مستعمراتِ پیدا و پنهان و قانونیِ نظامِ فراماسونری در طولِ تاریخ. مثلِ مادران فرزند از دست داده...مثلِ اشکِ میلیاردها اختلاسِ قانونی در رثایِ مرگ یک دستفروش... "میم" مثلِ هرچیزِ "میلیِ ضدِملی.
"میم" مثلِ مَکرِ میلیاردرها، و مرگِ ایستاده‌یِ حضرتِ سلیمان، و مرگِ امیدِ یک ملت...
وقتی قانون اساسی یک ملت، حق مسلم ملت و اراده ملی امروز را تحت لوای حق یک نگاه و ایدئولوژیِ مردگانِ دیروزی، در خود می‌میراند! چنین قانونی چقدر می‌تواند محترم باشد و حقِ تو، من، و برآیندِ "ما" را محترم بدارد؟ افتخارِ آگاهانه به چنین قانونی و فعالیت تحت لوای چنین قانونی جز بهره‌مندی از رانتهای مبتنی بر دروغ و ریاکاری و جز خیانت به حق مسلمِ آحادِ مردم یک ملت معنایِ دیگری ندارد: "خیانتی نهادینه در قانون اساسی".
.
قانونِ ریاکاری و خیانتِ ابدی
-----------------------------
اخیرا رهبرِ کندویِ عسلِ یک نظام ایدئولوژیک در خاورمیانه گفته: اگر "رهبرِ قبیله" نبودم، مطمئنا رئیسِ فضای مجازیِ نظام بودم! (میم مثلِ مطمئن به حقِ نفسِ خویش، و عدم اعتماد به حقِ سایرِ نفوس! میم مثل مهم‌بودن و مدیریتِ دنیایِ مَجاز بر واقعیت)
برای قبضه کردنِ مطلقِ "ما در من" کافی است یک ایدئولوژی چنین قدرتی را قانونا ابدی کند تا ملکه زنبورها بتواند ابدالدهر به شیره‌یِ کارگرانِ کندو، ماهیت و هویت و طعمی از بودن خویش ببخشد. پس "ما" برای آن "من" باید عبد و عبید و بنده و عمله باشد. مَجاز قادر است چنین قدرتِ مجازیِ مُجازِ مطلقی را به واقعیت بِدَمَد و بدهد، تا واقعیت را از خود الینه و بی‌هویت و بی‌اراده و در واقع عینِ مَجاز کند. استعمار شیفته و نشئه‌ی چنین قانونِ ایدئولوژیکی است که ملت نتواند قواعدش را مطابق اراده خود معنا کند و تغییر دهد. کافی است قواعد را در دست یک نفر قبضه کرد و آنوقت آن یک تن را به لطایف‌الحیل به اختیار و یا بی‌اختیار، تحت فشار و تهدید و ارعاب در منگنه گذاشت و راه بُرد و هدایت کرد! داعش یه عنوان سمبلِ حکومتهایِ از پیش‌ساخته‌یِ دینی و اسلامیِ "فردگرایِ غیرپاسخگو" چنین موقعیتی را برای استعمار مهیا می‌کنند، چون از حیطه‌یِ پاسخگویی به نظارتی مردمی خارجند. حکومتهایی دگم و دیروزی و مرده و ضد اراده ملیِ امروزیان، همواره این امکان را به استعمار میدهند که بتوانند با تحدید و فشار و باج به رهبرانِ دیکتاتور، به تضعیف و حذفِ اراده ملی کشورهایشان کمک کنند. تضعیف و حذفِ اراده ملی فرهنگها و هویتهای مستقل از استکبار صهیونِ جهانی از باگهایِ سیستماتیکِ ضدامنیت ملی ملل است که دیکتاتورها به قیمتِ جاودانگی خویش به راحتی به آن تن میدهند. و جاودانگی همان مکر و فریب ابلیس برای آدم بود. در این روزهایِ آشتیِ بین‌المللی امریکایی، دولتِ کوبا در کنار ایران و کشورهایِ خاورمیانه از نمونه‌هایِ بارز چنین مللی هستند. جمع اضداد به نفعِ ماهی‌خورهایِ صهیونی از آبِ گل آلودِ قوانینِ خیانت‌آمیزِ ایدئولوژیکِ دیکتاتورهایِ جهان. میم مثلِ مدیریتِ واقعیات از طریقِ سلطه بر دنیای مَجاز.
.
نتیجه:
------
1- علاقه به تسلط بر جسم و جان مردم و کندو دانستن جامعه به "قدرتِ مطلقه" این توهم را داده که محصول کندو (جامعه) عسلی است با طعمِ مطلوبِ یک سلطان و رئیسِ همه‌فن‌حریف مقدسِ غیرپاسخگو. یک رئیس یعنی سَر و رأس و همه‌کاره یک وطن، بدونِ نیاز به کنش و واکنشِ بدن؛ یعنی یک کارفرمایِ مطلق‌العنان، و نه یک خدمتگزارِ کارفرمایی به نام مردم. "حضرتِ ایدئولوژی مطلقه" انسان را با پیچ و مهره و حیوان یکی می‌گیرد و به همین دلیل است که رهبریِ نظامهای ایدئولوژیک، قانونِ تملک بر جسم و جانِ ملت را همچون یک تکلیفِ قطعی میداند، که ربطی به اختیار و اراده ملی ندارد.
2- این سایه‌یِ حقیقتِ اصلیِ طعم و معنایِ حیات، این ملکه زنبورِ عسل، و این حضرتِ مالکِ جاه و مکنت، در کارفرمایی و ریاستش شک ندارد! و عملا خود را بر خلافِ شعارِ دروغین و عوام‌فریبانه‌یِ امربریِ کارگزار(حکومت) از کارفرما (ملت)، به‌جای اینکه خود را عمله مردم بداند، عملا مردم را عمله خود می‌کند! چرا که قانونا خود را مالکِ حقیقت مطلق یک ایدئولوژی قطعی مثلِ خدای کبیر، و مردم را بنده‌ی صغیر معنا کرده است. و نشانه بلوغ و آگاهی مردم را ایمان به صغیردانستنِ خودشان می‌داند!
3- در باورِ بقاء و جاودانگی ملکه‌ زنبورها: قدرتِ پسِ پرده‌یِ دنیایِ مجاز بر واقعیتِ پیشِ‌رو اولاتر است. یعنی "تـــو" با تنها چشمانت، حقی نداری و انگار که نیستی، چشمان تو تنها با نگاهی خاص (و نه هر نگاهی) صاحبِ حق می‌شود؛ و "تو" اگر بر وزنِ نگاهِ او نباشی "وِتو" می‌شوی و هیچی. بنابراین مجریانِ قوانین باید تثبیت‌کننده‌یِ نگاه یک جناح و فردِ دیکتاتور باشند، مثلا به عنوانِ سمبول چنین قدرتِ مجازی، هر چند در ساختارِ ظاهریِ سیاسیِ بریتانیایِ کبیر، "ملکه" یک نماد ملی باشد و نقشی در مدیریتِ دموکراتیکِ جامعه نداشته باشد! اما در "باطن" او سمبولِ مدیریتِ کلانِ جامعه‌ای به وسعتِ دنیاست؛ و هر چند او در تدوین و معنایِ قوانینِ مدنیِ شهروندان دخالتی ندارد، اما عمله‌های سه قوای به ظاهر منفکِ مونتسکیو در قوه قضا و قانونگذاری و مجریانِ قانون، تحت سیطره‌یِ اهرمهای فشار و یا لابی‌های سرمایه‌های صهیونی، خودآگاه و یا ناخودآگاه تنها میتوانند عاملِ اجرای منویاتِ راسِ هرم قدرت و ساختار ایدئولوژیک پشتیبانِ او باشند ولاغیر. نقش این لابی‌ها را میتوان در تطمیعِ جمهوریخواهان و دموکراتها (هر یک در نقش و در جای خود) در کنگره امریکا دید. این یعنی "ملکه، شاه، امیر، صاحب، سلطان" به عنوانِ ولیِ مطلقه‌یِ جامعه، با غصبِ بنیادیِ دل و دین مردم، اول و آخر و ظاهر و باطن را عملا مالِ خود کرده است. اختیار چنین مردم بی اراده‌ای (حتی در نظامهای لیبرالی و دموکراتیک)، تنها در همراهی با بازیهایِ به‌ظاهر دموکراتیک و متعاقبا " بازیگر بودن" است، و عدم همراهی به معنای نبودن و حذف از بازی است! امنیتِ چنین مردمی نه در دستان خودشان بلکه در دستانِ اربابِ قانونی و غیرقانونیِ راننده‌ای است که اول و آخر و ظاهر و باطن است! مردمی که در تعیین مجریانِ احزابِ منصوبه مختارند، اما در کنترل راننده نقشی ندارند. آیه:
اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چيزى داناست (3) حدید. هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿3﴾
از دیدِ آموزه‌های دینی، مثلا در قرآن: این راننده تنها خداست. خدایی زنده و حی. تاکید بر حی بودن خدا برای پرهیز از هر قدرتِ مرده و موروثی است که خود را بر جای حق بنشاند. خدای نزدیکتر از رگ گردن نیازی به پروتکل و احکامِ زمانی-مکانی برای هدایت ندارد چون او زنده است و قدرت زنده وکیل وصی ندارد؛ به همین دلیل برای آیندگان حکمِ صدارت صادر نکرده است. مخاطبین احکام او در شرایط زمانی-مکانی خاص بوده‌اند اما یک دیکتاتور فریفته‌ی ابلیس و یا یک حق‌به‌جانب صهیونی، پیدا و پنهان آنها را مطلق و فرازمانی-مکانی جلوه میدهد تا احیانا بتواند خود شخصا به ضرورت حرام را حلال و حلال را حرام کند: هدف وسیله را توجیه می‌کند! اگر بنایِ خدا بر عدم رابطه با بنده بود آدرس محل نزول هدایتهایش را نمی‌داد! او برای اتمام حجت با بشر و پرهیز از خطایِ بندگان، با صدایِ غیرقابل سوء تفاهم‌برانگیزِ انسانی توسط پیامبران، آن ندایِ باطنی و هشدار را تصدیق می‌کند: از بندگی انسان‌هایی همچون خود پرهیز کنید و از وجدان خود و از فطرت حنیف خود پیروی کنید. اطاعت و تبعیت از پیامبران نیز پیروی از این هشدار و بشارت و انذار فرازمانی-مکانی است. از امر و نهی مدعیان الوهیت و وارثانِ خدایِ پدران دیروز پرهیز کنید! چرا که او زنده و در دسترس است. فقهاء راستین تنها به چنین حقیقتی هشدار میدهند. وگرنه خدا نیازی به تاکید بر زنده بودن و در دسترس بودن نداشت. خدایی که نزدیکتر از رگ گردن به تمام مخلوقات است و جایش در قلب است. از فطرت حنیف و وجدان کمک بگیرید! یعنی هدایتگر اختیار و انتخاب و اراده بشر، خدایی است خارج از قدرت آحاد مردم که رب و مربیگری تنها شایسته اوست! تنها او پرودگار و پرورش دهنده‌ی مخلوقات است و نه حتی پیامبرانش. به همین دلیل به پیامبرانش میگوید شما نمیتوانید کسی را مؤمن کنید! شما تنها مامور به انذار و بشارتید! همین! تنها هشدار میدهند به پرهیز از شرک و شریک دانستن غیر در قدرت او و مژده در پیروی از او با مراجعه به قلب و وجدان. احیاء کننده قلب و گیرنده‌های وجدان، توجه مدام به او و عبادات و دیالوگِ شبانه روز و دائم با اوست. یعنی باید به ندای دل گوش داد تا چیزی شنید. اوست که با بنده دیالوگ می‌کند! با دعا و استجابت و هدایات زنده. رابطه مؤمن با خدا با دعا بیواسطه و مستقیم است. ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ! بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را. بپرسید و پاسخ را در وجدان دریافت کنید!
و پروردگارتان فرمود مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم در حقيقت كسانى كه از پرستش من كبر می‌ورزند به زودى خوار در دوزخ درمی‌آيند (60) غافر وَقَالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ ﴿60﴾ غافر
.
برای تسلط ابلیس و شیاطین بر انسان کافی است فرمانِ رانندگی سرنوشت، توسطِ یک قدرت خارجی غصب شود. ابلیس این هدایت را بر عهده رانندگانی می‌گذارد که خود را بر جای خدا نشانده و پیش از رستاخیز به خود قبولیِ در مسابقه رالی داده‌اند. ابلیس خوب میداند که با پرچم ابلیس نمیتواند حکمفرمائی کند؛ پس او با پرچم خدا به هدایت مردم مبادرت می‌ورزد. فقهاء حوزه‌هایِ علمیه در مکتبِ داعشیسم از همین تبارند!
در واقع ابلیس خود را جایِ خدا نشانده و مقام او را جعل کرده است تا بتواند از مهلتی که خدا تا قیامت به او داده نهایتِ استفاده را ببرد. بنابراین او با تقدیم ایدئولوژی به هر نگاهِ حقیقتجو به عطش و شتابِ طالب پاسخ داده تا با برآوردِ قطعی و شناسایی راه، چشمانِ ایدئولوژیک را براحتی مدیریت کند، و عالم و فقیهِ گمراه را به درک این معنا غافل کند: "لا اکراه فی الدین".
او دین را فقط نزد خود محترم میداند و با شمشیرِ امثالِ ابوبکر بغدادی افراد خارج از دین خود را گردن می‌زند. حال آنکه "دین" تسلیم به هدایت قلبی از جانب خدای زنده (نه روایت خدای مرده توسط غیر) و وجدان است، و نه تفسیر و تاویل و رای و امر و نهی این و آن به نام خدا. لذا پیروانِ ابلیس آیاتِ امر و نهی را که به تناسب زمان و مکان مخاطبِ خاص (نه عام) داشته را، فرازمانی مکانی جلوه میدهند! و غافل میشوند که دین یک بسته‌یِ ویژه‌یِ ایدئولوژیک برای رستگاری نیست که مواد اولیه را در آن بریزی و طی یک پروژه محصول را تحویل بگیری. دین یک پروسه‌ی زنده و نامعین است. چون خدا زنده و در دسترسِ نفوسِ دارای وسعتهای متنوع است! و به همین دلیل در دین کراهتی نیست! خدا وکیل و وصیِ واحدی برای تمام فصول در زمانها و مکانها ندارد. او خود تنها توانای قادر و دست اندر کار عالم برای تربیت بندگان خویش است. حتی پیامبران نیز مقام مربی‌گری ندارند. تنها مربی اوست ولاغیر. عالمین واقعی که حق را نزد خدا میدانند و در زندگی خویش اینگونه بوده‌اند، بهترین راهنما در این راهند! اما مدعیانِ حق‌به‌جانب بدون احاطه و بدون اذن و اجازه از سوی خدا، با نفسِ ممکن‌الخطای خویش، پیش از رستاخیز، به خود و تشخیصِ خود، نمره قبولی داده‌ و آیات خاصِ زمانی-مکانی را فرازمانی ومکانی و عام تلقی کرده و خودسرانه پرچمِ خدا را در دست گرفته‌اند!
.
بر این مبنا خدا اولین و بزرگترین لیبرال عالم است که حریم خصوصی افراد را تنها میدان برای حضور و هدایات خود میداند، و خود آنرا پاس میدارد و به آزمون و خطای بندگانِ خود، از مسیرِ وجدان به آنها راه می‌نماید تا آموزش و پرورش و تربیت، زنده و بامعنا شود. تمام ارزش ایمان انسان نیز به همین اراده و اختیار است که بین خوب و بد، راه مستقیم خود را به ضرورتِ استعداد و رشد بپیماید. وگرنه تحت شرایطِ پادگانی و پاستوریزه‌یِ آزمایشگاهی، خطا نکردن و خوب و سالم بودن چه فخر و ارزشی برای اختیار و اراده انسان دارد؟ ایمان به وجدان سلیم و فطرت پاک و حنیف و تبعیت از خدای نزدیکتر از رگ گردن، تنها در شرایط آزادی ارزش دارد. پس پاسداشت آزادی و حرمت حریم خصوصی، اساسی‌ترین اصلِ مشترکِ ادیان الوهی است! و تبعیت از پیامبران و "اولی الامر منکم" به همین منظور است که به انسان اجازه‌ی آزمون و خطا و رشد بر اساس هدایات پروردگار زنده بدهد ولاغیر. که تبعیت از جز خدای درون قلب و وجدان شرک است!
از سویی، صیرورت و مراحلِ بلوغ انسان ناشی از شرایطی سیال است و وابسته به وسعت وجودی و استعدادهای فردی! نمی‌توان از یک افلیج انتظار داشت دونده و یا فوتبالیست موفقی باشد. به همین دلیل به قول حضرت علی: "قیاس اول کفر است" چون قیاس نیازمند معرفت کامل و علم مطلق و محیط بودن بر شیئ محاط دارد و چنین علمی برای انسانِ محدود ممکن نیست و کسی جز خدا بر آن احصاء ندارد. براستی بدون اطلاع از نقشه راه و تقدیر و وسعت وجودی افراد چگونه میتوان برای آنان برنامه عبودی و یا پرورشیِ یقینی داشت؟ چه کسی جز طراح اصلی مقصودِ غائی آفرینش و نقشه راه را می‌داند؟ تراشیدن اهدافی اجتماعی همچون استقرار عدالت یک گمان و خیال توسط گمراهانی است که حتی ناتوان از اجرای قسط و مساوات اقتصادی هستند چه برسد به شناخت و اداء حق و عدالتی که نیازمند شناخت به تک تک موجودات، نیازهای متناسب با وسعت وجودیشان و و اهداف آفرینش آنهاست. استقرار عدالت تنها در یک سیستم و منطق وضعی و قراردادی که بر مکانیسم تمام سیستمهای محاط و محیط اشراف دارد ممکن است. احصاء از آنِ "امام مبین" است و امامت و رهبری به نام خدا یک عنوانِ تشکیلاتی زمینی نیست که مانیفست و مرامنامه و اساسنامه و شرح وظایفش را خودمان نوشته باشیم. البته در سیستمهای ایدئولوژیک با اهداف معین و منطقهای وضعی و قراردادی چنین امری ممکن است. در گروهها و تشکیلات صنفی چنین امری ممکن است؛ اما در جهان‌بینیِ انسانی چنین امری تنها بر فرض و علوم نسبی استوار است نه بر علمِ مطلق؛ مثل جهان‌بینیِ کمونیستی که با تعریف قطعی انسان و جهان مبانی خود را بر علوم و گزاره‌های نسبی و فرضی بیناد نهاد، اما قصد داشت نتایجی مطلق بگیرد. بدون شناخت مطلقِ انسان هر جهان‌بینی و منطق وضعی محکوم به شکست است و قیاس را ناممکن میکند. شاید بتوان قواعد طبیعی را تا حدودی تعیین کرد اما مطمئنا نمیتوان نقشه‌یِ هویتِ انسان را بصورت یقینی شناخت و احصاء کرد. پوشاندن چنین حقیقتی مبنی بر ممکن دانستنِ قیاس، پوشاندن و کفر به یک حقیقت واضح است. هدف هستی و حیاتِ انسانی هنوز ماهیتی ناشناخته است و حقیقتش پنهان است: این حقیقت که هیچ عالمی معرفت مطلق بر نقشه‌ی وجودیِ آحادِ انسانی ندارد جز خدا. پس کار را باید به کاردان سپرد؛ و دخالت در آن هدف ناممکن، کاری غیرالوهی و از وساوس و القائات ابلیس است. براستی کدام انسانِ صادقی میتواند خود را عالمِ مطلق و آیتِ الهی و مامورِ ماذونِ او بداند و از علم و دانش خویش مطمئن باشد و خود را برتر از سایرِ موجودات بداند جز ابلیس و شیاطین وابسته به او؟
مگر آن که بر فلسفه‌ی غائی هستی احصاء و قدرتِ مطلق داشته باشد و بتواند با علم خود "کن فیکون" کند و ضمنا گواهینامه‌ی آیت الهی بودن را اثبات کند!
.
آرى ماييم كه مردگان را زنده می‌سازيم و آنچه را از پيش فرستاده‌اند با آثار [و اعمال]شان درج می‌كنيم و هر چيزى را بر شمرده‌ایم در امام روشنگر (12) یس إِنَّا نَحْنُ نُحْيِي الْمَوْتَى وَنَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَآثَارَهُمْ وَكُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَاهُ فِي إِمَامٍ مُبِينٍ ﴿12﴾ یس
.
روشنگری نیازمندِ مانیفست و نقشه‌ی راه و پروتکل و قاموس مطلقِ هستی و انسان است. انسانی که خود ناقص و جاهل است و هنوز در جستجوی علم مطلق است چگونه قادر است به چنین قدرت مطلق یقینی دست یابد؟ بدون شناخت کل هستی و تمام سیستمهای پیرامونی و محیط و محاط چگونه میتوان به غایت منظور هستی دست یافت تا برای نوع انسان نسخه ی نجات و رستگاری پیچید؟ آیا نباید این هدایت و ربوبیت و پرورش را به دست قادری سپرد که قادر مطلق است؟ قادری که آدرسش از رگ گردن به تک تک انسانها و موجودات نزدیکتر است و جایش در قلوبِ آحاد مردم است نه در قلبِ تنها یک نفر؟ بارها پیامبران اقرار کردند که فاقد علم غیبِ مطلق هستند و تنها به ضرورتِ زمان و مکان آن چه بر آنان وحی میشود را گزارش میدهند. آنها مامور بودند و معذور. مامور به انذار (هشدار) و بشارت (مژده). البته بافتن معنا برای هستی و ایدئولوژیک کردن آن به منظورِ حلِ معضلاتِ انسانی و هستی با نسخه‌هایِ قطعی و مطلقه، شاید بتواند تکلیفِ مدیریتِ جامعه را برای رهبران تبیین کند و از انسان پیچ و مهره بسازد اما چنین پیچ و مهره هایی تنها به کار بتخانه‌ها و پرده‌دارانی می‌آیند که صد و بیست و چهار هزار بار پیامبران و خدای زنده را تبدیل به بت‌های سنگی و جامد و مرده کردند که ارتباط با آنان به اذن و طبابتِ کلید‌دار و پرده‌داری ممکن است که قدرت احصاء بر آبِ بینی خود را هم ندارد.
این معنای لیبرالیسم الوهی است، که بشر در طیِ تجربیاتِ تاریخی خود به کشفِ آن نائل شده است. هر چند ایدئولوژیک کردنِ آن در هستی‌شناسی امری خطاست. اما در رعایت فردیت و حریم خصوصی افرادجامعه مبتنی بر آیاتِ الهی مورد ادعای پیامبران است. به باورم لیبرالیسم فردی و اصالتِ فرد در اجتماعیات تنها گزینه‌ و مشخصه‌ی مشترکِ سیاستِ مدُن و مدنیت است و الزامی است. دموکراسی(مردمسالاری) به تنهایی نمی‌تواند حقیقتِ ناملعومِ حقِ الهی را برای بشر ادا کند. دموکراسیِ اکثریتِ گرگها برایِ اقلیتِ بره‌ها، بدونِ حرمت حریم شخصی و لیبرالیسم، جز ستم بر گوسفندان ثمری ندارد!
اگر "لیبرالیسم" را نمادِ استقلال و امنیتِ دل و اراده (آنتی ایدئولوژی) آحاد جامعه بگیریم، ایسمهای دیگر را می‌توانیم نمادِ ایدئولوژیک برآیندِ عقلِ منطقیِ جامعه بگیریم. حال اگر بتوانیم مردم را به ایدئولوژی و منطقی وضعی(قراردادی) مکلف کنیم، که پیچ رگلاژ و فرمان مدیریتِ جامعه خارج از آن تنظیم شود، بنابراین به راحتی خواهیم توانست آن جامعه را رانندگی کنیم و به هر کوره راهی بکشانیم (که البته خطاست)؛ چرا که ایدئولوژی بصورتِ قراردادی و کاملا جاهلانه و بر اساسِ اطلاعات محدود و مخدوشی است که از فیلتر ناتوانی بشر گذر کرده است، از پیش حکم خود را در باب شناخت اهدافِ هستی و انسان صادر کرده است؛ اما آیا دل بستن به ایدئولوژی دل بستن به گمراهی خویش به منظور پیچ و مهره شدن در دست انسانی نیست که برای کم هزینه کردن مدیریت جامعه بخشی از جامعه را قربانی می‌کند؟ آیا انسان چنین حقی را دارد؟ به باور من خیر! اما به باور فقهاء مفتونِ و پیرو ابلیسی که خود را خدا خوانده، آری! در واقع فتنه‌یِ اصلیِ فساد، تصرف در حق مسلم مردم به ادعایِ الوهیتِ بدونِ اذن است!
.
اما، چه باید کرد؟
-----------------
پاسخ: به باورم ابتدا به عنوان یک ضرورتِ بین‌المللی در دهکده جهانی، باید شهروندان را در کارگاههایِ مدنیِ محلات کارآزموده کرد و منافع مادیشان را منوط به همزیستیِ‌مسالمت‌آمیز نمود، تا برگزیدگانِ راستین و واقعی مردم در همان کارگاههای میدانی آبدیده و شناخته شوند. تحزب بعد از این آموزش و پرورش کارگاهی معنا دارد.
اما شخصا برای ساختار مدیریتیِ جامعه، "لیبرال دموکراسی غیرایدئولوژیک" را به عنوان بستر و خشت اولیه‌یِ مدیریتِ جوامعِ مدنی، پیشنهاد میکنم که مبتنی بر حقی بنیادی از حقوق ابتدایی بشر است که تمام پیامبران بر آن تاکید داشتند، تا به جای خدایانِ مرده و منجمد، تنها خدای حی و زنده و "قادر مطلق" از زبان و اراده تک تک مردم بصورت زنده، تنها حکمفرمای حقیقیِ آحاد مردم و عالم باشد؛ تا انسان از بردگیِ خدایانِ قابل کنترلِ ایدئولوژیهایِ موروثی تحت اشکال متنوعِ بتهای سنگی و انسانی و پدران(آبائنا) خلاص شود. بر این مبنا ادیانِ الوهی را میتوان بصورت عرضی مورد مطالعه و مداقه قرار داد نه بصورت طولی و مراتبِ صعودی! هر چند بتوان برای هر یک از پیامبران جایگاهی صعودی در آسمان معرفت مشخص کرد، اما این مراتب ربطی به رتبه‌بندی آنان توسط انسان ندارد.
موقعیت اجتماعی ادیان.
-------------------------
ادیان هر یک در شرایط خاصِ تاریخی و زمانی-مکانی (جغرافیایی-سیاسی-اجتماعی-اقتصادی-فرهنگی) مطرح شدند تا در شرایطِ متنوعِ نظامهایِ بت‌پرستِ موروثی ظهور و بروز یابند! با این حساب شاید با طرح و استقرارِ جمیعِ آن شرایطِ متنوع در طولِ یکصدو بیست و چهار هزار بار، نبوت به محمد ختم شد. حال بر بشر است که بیندیشد با اینکه همواره از خدایانِ موروثیِ پدرانِ خویش بتی مرده ساخته و مناسک و مذاهبِ خاصِ زمانی-مکانی و احکامِ اجتماعیِ منقضیِ گذشتگان را بر آیندگان و دیگران تحمیل کرده، آیا با تکرار همان رویه‌یِ جاهلانه، باز به تکرارِ جمودِ دورانِ جاهلیت و بت‌پرستی در اشکالِ متنوعِ اجتماعات گذشته تن نداده‌اند؟ این به این معناست که نمیتوان استنباط کرد که ختم نبوت در شرایط تکوینی و تکامل جوامع بشری به موجب سلسله‌مراتبِ سازمانی حادث شده است، که با ظهورِ یکی، دیگری خلعِ ید گردد (چه آنکه هشدارها و بشارتهایِ فردی همواره فرازمانی-مکانی و مشترک بوده، اما احکام حقوقیِ موضعی هر یک مربوط به ساختار خاص دوران خود بوده است؛ و هیچگاه مخاطبِ احکامِ حقوقی آیندگان نبوده‌اند، چرا که هیچ ادعایِ علم غیبی نسبت به چگونگی و چیستی ساختار اجتماعی در آینده از خود بروز ندادند. از سویی با توجه به اینکه اصولا ادیانِ ماورائی (بویژه ادیان ابراهیمی)، ماهیتی ایدئولوژیک و فرازمانی-مکانی نداشته‌اند، هر یک به مقتضاء شاکله و ساختارِ اجتماعیِ زمان و مکانِ خود به حل مناسباتِ حقوقی و اجتماعی دوران خود مبادرت ورزیده‌اند! و اصولا استقرار حکومتی فراگیر و فرازمانی-مکانی به نام خدا مَدّ نظر آنان نبوده است. همچنین جوامعِ مربوطه در تداوم و در راستایِ تکوینِ منطقی و پیوسته و ماهویِ تکاملِ اقتصادی-سیاسی-فرهنگی شکل نگرفتند. مثلا بربریت صحرانشینان در جامعه‌یِ بدوی عربستان نتیجه‌ی تکوینیِ جامعه برده‌داریِ رُم باستان در زمانِ مسیح نبود. همچنین جامعه عربستان یک هویت مستقل از جامعه زمانِ فرعون در زمان موسی داشت. فرعون یک خدای انسانی بود، قبایلِ اعراب خدایانِ سنگی و قبیله‌ای متنوعی داشتند، در زمان مسیح امپراتورانِ روم باستان تحت لوای خدایان اساطیری مشغول به برده‌داری بودند و مردم عادی در طبقاتِ اجتماعی محصور بودند.
بنابراین بر اساس برآیند پیام ادیان، آن چه مهم است نفیِ ایدئولوژیِ موروثی و موضعی و وضعی، به عنوانِ خط‌کش اندازه‌گیری حقیقتِ الوهی است. خدا زنده است و خدای زنده وکیل و وصی برای آیندگان تعیین نکرده است که مردم بتوانند بر اساسِ روشِ انتخابات و اجماعِ عمومیِ فقها (شبیهِ سقیفه بنی ساعده) با عقولِ ناقص و ممکن‌الخطا به انتخاب و یا کشفِ خلیفه و مامور خدا برای هدایت و مدیریت اجتماع به نام خدا مبادرت ورزند. که خلیفه نوع انسان است نه یک تن! در "سقیفه‌بنی‌ساعده" اشتباه مردم تعیین رهبرِ سیاسی نبود، بلکه انتخاب دموکراتیکِ رهبری به‌نامِ خدا بود. به همین دلیل بعد از فوت پیامبر پس از مدتی آنان‌که روحِ بت‌پرستی هنوز در جانشان بود، در یورش و غارتگری خود به ایرانیان در پی کسب غنائم، آن فجایع تاریخی را "به‌نامِ اسلام و خدا" بر ایرانیان روا داشتند. خطایی که عامدانه و یا جاهلانه امروزه توسط پیروان داعش و داعشیسم تکرار می‌شود نیز ریشه در همین بت‌پرستی و اقدام خودسرانه به‌نام خدا دارد؛ آن هم بر مبنای بدفهمی و سیمولیشن و بازآفرینیِ ناقص از صدر اسلامی که هیچ جنگش (جز جنگ‌های بعد از فوت پیامبر) ابتداءبه‌ساکن و برایِ کشورگشایی و تحمیلِ حکومت اعراب نبود، جنگهای اولیه تدافعی و به‌دلیل دعوت برای پرهیز از بت‌پرستی بود. اصلا هدف ادیان استقرار حکومت نبود. مدیریت جامعه ذاتا نمیتواند به‌نامِ خدایی که زنده است و واعظِ اصلیِ "ادعونی استجب لکم" است باشد! بلکه چگونگی مدیریت اجتماع باید بر مبنای اصولِ کلی از قبیلِ "بت نکردنِ حقیقت" (نفیِ ایدئولوژی به عنوان خط‌کشِ اندازه گیریِ حقیقت و حق و باطل)، و عدم قطعیت و نسبیات ناشی از فهم عمومی آحادِ مردمی که خدای زنده در دسترس وجدانِ عمومیِ همگانشان است صورت بگیرد؛ چرا که هدایت فردی به نسبت وسعت وجودی در دسترس خداست. (لا یکلف الله نفسا الا وسعها = تکلیفی بر کسی نیست جز به اندازه وسعت وجودی‌اش – که خدا به آن آگاه است ولاغیر-). و تا زمانی‌که آحادِ مردمِ اجتماعی که به فهم همزیستیِ مسالمت‌آمیز نرسند و خدا (سمبول و صاحبِ اراده در فطرت حنیف و در قلب و وجدانِ فرد) را زنده نیابند و دست از تقلیدِ کورکورانه و موروثیِ از پدران برندارند و حیات خویش را بر معرفتِ تجربی و واقعی و کشف و شهود و عقل و قلب و دریافتهایِ باارزشِ شخصی قرار ندهند نخواهند توانست بر سرنوشت خویش مسلط شوند!
دنباله متن در پیام اول:... در حقیقت...

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...