سخنی در بابِ عللِ بزرگداشتِ "روز ولنتاین" و "سپندارمذگان" در ایران، ( پیروِ نوشتهیِ پیشین این صفحه)
=======================
فطرتِ زندهیِ حیات، هیچ گاه به تیرِ مردهیِ عادات نمیمیرد!
همچنان که: "عاداتِ کهنهی غیرکاربردی" آنقدر از معنایِ واقعی تهی میشوند، که خدای زنده را بتِ مردهی بتخانه میکنند! تا اینکه شمشیر هیچ غداری نمیتواند به آن روح بخشد و یا خدای زندهیِ فطرتِ حنیف آدمیان را تبدیل به بتهای مرده نموده و یا آنرا حذف و محو کند!
............................
=======================
فطرتِ زندهیِ حیات، هیچ گاه به تیرِ مردهیِ عادات نمیمیرد!
همچنان که: "عاداتِ کهنهی غیرکاربردی" آنقدر از معنایِ واقعی تهی میشوند، که خدای زنده را بتِ مردهی بتخانه میکنند! تا اینکه شمشیر هیچ غداری نمیتواند به آن روح بخشد و یا خدای زندهیِ فطرتِ حنیف آدمیان را تبدیل به بتهای مرده نموده و یا آنرا حذف و محو کند!
............................
چند سالی است که برخی از ایرانیان بویژه جوانان به بزرگداشتِ "روز ولنتاین ( روز عشق)" که رسمی غربی است رغبت نشان میدهند و همین موضوع عدهای دیگر از هم میهنانمان را به این واکنش واداشته که در مقابله با چنین رویکردی به احیاء و پاسداشت آئینهای بومی برآیند و به همین دلیل، به گمان من نه از "حب علی" بلکه از "بغض معاویه" جشن اسفندگان (سپندارمذگان) را علم کنند، که البته جدای از نیت مقابله، نفس پاسداشت چنین روزی پسندیده است. این هر دو روز منسوب به عشقند اما هر یک از خاستگاهی خاص. متاسفانه بدون شناخت معنا، فلسفه و ماهیتِ سمبلها نمیتوان کاربردی صحیح و مؤثر از آنها ارائه کرد، لذا پس از مدتی کاربرد زنده و حیاتی خود را از دست داده و به عادتی مرده و نامؤثر تبدیل خواهند شد و کم کم از یادها خواهند رفت و حتی احیاء روبنائی آنها هم کاری عبث بوده و مورد استقبال جدی قرار نخواهد گرفت. شاید به همین دلیل حیاتی است که عید نوروز تا کنون زنده و پویا باقی مانده تا جایی که امروزه به روزی بین المللی تبدیل شده است. بر همین مبنا شاید بد نباشد که نظری به معنا و فلسفه ی این دو روز اشاره داشته باشم:
.....
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آوردهاست که ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین میدانستند که بر اساس گاهشماری خورشیدی زرتشتیان آنرا در روز بیست و نهم بهمن ماه برگزار میکنند. در این روز مردان به همسران خودهدیه میدادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی مینشاندند و از آنها اطاعت میکردند و به آنان هدیه میدادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد میگردید.
.....
سالهاست که بزرگداشت چنین روزی در ایران منحصر شده به آئین مذهبی زرتشتیان که علت آن احتمالا به دلیل سلطهی حکام اسلامی و مقابلهی آنان با آداب و رسوم آئینهای دیگر مذاهب بوده است. مع الوصف موضوع تازه ای نیست که حکومتها با تعیین روزهایی خاص مثل روز مادر در زمان پهلوی ( به مناسبت تولد شهبانو فرح) و یاروز مادر ( تولد حضرت زهرا) و یا روز دختر و پدر و اتصال آن به زادروزها و اعیاد دینی بر این برآمده اند که بیشتر در جهت تثبیت حقانیت خود نه ذات معنوی آن روز، دست به تعیین ایام خاص بزنند و سپس در جهت معنادار کردن آن هم دلایلی عنوان کنند. که البته آنچه در بین مردم پایدار میماند فارغ از معنای مورد نظر حکومتها، بر مبنای نیاز واقعی آنهاست که این نیاز فارغ از اصالت یا ابتذال ( واکنش دفاعی وسلبی، و یا کنش ایجابی و معنادار) تعیین کننده خواهد بود.
.......
به نظر من همانگونه که "از خود بیگانگی" و واکنشهایِ دست و پا بسته و انفعالی، به مظاهر پر زرق و برق فرهنگیِ دیگران، از خصوصیات مذموم است که ریشه در احساس حقارت دارد، همچنین تعصب خشک و بی معنا هم نسبت به آداب و رسوم گذشتگان مذموم بوده و موجب تحجر و عقب افتادگی یک ملت است... خوشبختانه فرهنگ غنی ایرانیان که ریشه در هنر و ادب و مدنیت مبتنی بر حقوق بشر دارد، ستودنی و مایه یِ مباهات و فخر ایرانیان است. آدب و سنن ایران باستان عزیز ما نیز غالبا با معنا و داری عمق فرهنگی و موازین ارزشی بسیار است. اما با این وجود این دلیل نمیشود که ما از ارزشهای انسانی و آدب و سنن فولکلور و بومی سایر تمدنها غافل بمانیم، و کورکورانه با تعصبات خشک گرد خویش دیواری از ناسیونالیسم افراطی و شوونیستی بکشیم. مبادلات فرهنگی از مبانی تمدن و روشن ضمیری انسان مدرن است که رو به جهان وطنی دارد، بی آنکه از ارزشهای اصیل خویش غافل بمانیم. متاسفانه در سالهای اخیر گرایش افراطی مردم به آداب و سنن و مراسم غربی و مکاتب شرقی -جدای از فرهیختگانی که نظر به معنا دارند- موجب سقوط فرهنگی و ابتذال و تنزل شخصیتی و فروپاشی معرفتی معدودی از ایرانیان شده است که متاسفانه این گرایشها روز به روز بیشتر میشود. به نظر من این نقیصه ریشه در سیاستهای غلط و مغرضانه ی حکومتهای تمامیتخواهِ جهان سومی دارد. تقابل و جنگ استراتژیک و سازمان یافته ی تمامیتخواهان با تمامیتِ میراثِ بومی و فرهنگی فارغ از خشکاندن ریشه های معنادار، بر اساسِ چارچوبهایِ خشکِ مکتبی و منطقهایِ مرده ی ایدئولوژیک، از عوامل مؤثری است که داشتههایِ واقعی و با ارزشِ ملی را تضعیف نموده و متعاقبا استقبال انفعالی از مظاهر فرهنگهای خارجی را در قشر خاصی از مردم ما بویژه جوانان تسری داده است؛ که ضروری است با احیاء سنتهای معنادار و فرهنگ غنی از این فروپاشی فرهنگی جلوگیری کرد. علیرغمِ این مقدمه اما، در مورد روز بزرگداشتِ روز "ولنتاین" به نظر من فلسفه ی وجودی این روز بسیار جاذب است که معنای آن فراتر از نظری سطحی و روبنایی به مقوله ی عشق و محبت به جنس مخالف است. طبق یک افسانه مشهور در سده سوم میلادی، در روم باستان در دوران فرمانروایی کلاودیوس دوم کشیشی به نام والنتین می زیسته است. کلودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای مردان جوانِ امپراتوری روم قدغن میکند. والنتین معتقد بود که این حکم ناعادلانه است؛ لذا مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد. هنگامی که کلاودیوس به این رفتارِ مخفیانه پی برد، والنتین را به مرگ محکوم کرد..."... آن چه در این داستان نظر بنده را جذب میکند احکام ظالمانه و تمامیتخواهانه ی حکومتی است که برای رسیدن به اهداف سیاسی قدرت مدارانه ی خود، با نیازهای طبیعی و فطری بشری مقابله کرده و آنرا از مسیر طبیعی خود که حقی طبیعی و از حقوق اساسی بشری است خارج نموده و آن را سرکوب کرده اند. متاسفانه ملت ما نیز در طی دوران پس از انقلاب با چنین چالشی مواجه بوده است...که همین مشابهت ساختاری داستان والنتاین برای من دستاویزی بود که در نوشتهی پیشین به آن بپردازم و آن داستان را در بسترِ واقعی موقعیت خود در میهنم بازسازی کنم. امید که همواره اراده ی ملی مردم تعیین کننده باشد نه اراده ی حکومت هایی که از اراده ی مردمی به نفع خود جدا ماندهاند، تا بدین ترتیب قدرت ملی در فرهنگسازی جلوهای واقعی و ماندنی داشته باشد و جشنهای ملی و مردمی از حالت مانورهای قدرت دولتی خارج شوند که چنین رویکردی مطمئنا باعث واکنشهای سلبیِ مبتذل و روبنائی خواهد شد و از عمق فرهنگ اصیل و هژمونی مردمی آن خواهد کاست تا جائی که اینگونه بزرگداشت ها دیگر "جشنی وحدت آفرین" نخواهند بود. از حوصله و توجه شما یاران و دوستانِ "فیس آبادی" ممنونم. (خیام)
.....
ابوریحان بیرونی در آثارالباقیه آوردهاست که ایرانیان باستان روز پنجم اسفند را روز بزرگداشت زن و زمین میدانستند که بر اساس گاهشماری خورشیدی زرتشتیان آنرا در روز بیست و نهم بهمن ماه برگزار میکنند. در این روز مردان به همسران خودهدیه میدادند. مردان زنان خانواده را بر تخت شاهی مینشاندند و از آنها اطاعت میکردند و به آنان هدیه میدادند. این یک یادآوری برای مردان بود تا مادران و همسران خود را گرامی بدارند و چون یاد این جشن تا مدتها ادامه داشت و بسیار باشکوه برگزار میشد همواره این آزرم و احترام به زن برای مردان گوشزد میگردید.
.....
سالهاست که بزرگداشت چنین روزی در ایران منحصر شده به آئین مذهبی زرتشتیان که علت آن احتمالا به دلیل سلطهی حکام اسلامی و مقابلهی آنان با آداب و رسوم آئینهای دیگر مذاهب بوده است. مع الوصف موضوع تازه ای نیست که حکومتها با تعیین روزهایی خاص مثل روز مادر در زمان پهلوی ( به مناسبت تولد شهبانو فرح) و یاروز مادر ( تولد حضرت زهرا) و یا روز دختر و پدر و اتصال آن به زادروزها و اعیاد دینی بر این برآمده اند که بیشتر در جهت تثبیت حقانیت خود نه ذات معنوی آن روز، دست به تعیین ایام خاص بزنند و سپس در جهت معنادار کردن آن هم دلایلی عنوان کنند. که البته آنچه در بین مردم پایدار میماند فارغ از معنای مورد نظر حکومتها، بر مبنای نیاز واقعی آنهاست که این نیاز فارغ از اصالت یا ابتذال ( واکنش دفاعی وسلبی، و یا کنش ایجابی و معنادار) تعیین کننده خواهد بود.
.......
به نظر من همانگونه که "از خود بیگانگی" و واکنشهایِ دست و پا بسته و انفعالی، به مظاهر پر زرق و برق فرهنگیِ دیگران، از خصوصیات مذموم است که ریشه در احساس حقارت دارد، همچنین تعصب خشک و بی معنا هم نسبت به آداب و رسوم گذشتگان مذموم بوده و موجب تحجر و عقب افتادگی یک ملت است... خوشبختانه فرهنگ غنی ایرانیان که ریشه در هنر و ادب و مدنیت مبتنی بر حقوق بشر دارد، ستودنی و مایه یِ مباهات و فخر ایرانیان است. آدب و سنن ایران باستان عزیز ما نیز غالبا با معنا و داری عمق فرهنگی و موازین ارزشی بسیار است. اما با این وجود این دلیل نمیشود که ما از ارزشهای انسانی و آدب و سنن فولکلور و بومی سایر تمدنها غافل بمانیم، و کورکورانه با تعصبات خشک گرد خویش دیواری از ناسیونالیسم افراطی و شوونیستی بکشیم. مبادلات فرهنگی از مبانی تمدن و روشن ضمیری انسان مدرن است که رو به جهان وطنی دارد، بی آنکه از ارزشهای اصیل خویش غافل بمانیم. متاسفانه در سالهای اخیر گرایش افراطی مردم به آداب و سنن و مراسم غربی و مکاتب شرقی -جدای از فرهیختگانی که نظر به معنا دارند- موجب سقوط فرهنگی و ابتذال و تنزل شخصیتی و فروپاشی معرفتی معدودی از ایرانیان شده است که متاسفانه این گرایشها روز به روز بیشتر میشود. به نظر من این نقیصه ریشه در سیاستهای غلط و مغرضانه ی حکومتهای تمامیتخواهِ جهان سومی دارد. تقابل و جنگ استراتژیک و سازمان یافته ی تمامیتخواهان با تمامیتِ میراثِ بومی و فرهنگی فارغ از خشکاندن ریشه های معنادار، بر اساسِ چارچوبهایِ خشکِ مکتبی و منطقهایِ مرده ی ایدئولوژیک، از عوامل مؤثری است که داشتههایِ واقعی و با ارزشِ ملی را تضعیف نموده و متعاقبا استقبال انفعالی از مظاهر فرهنگهای خارجی را در قشر خاصی از مردم ما بویژه جوانان تسری داده است؛ که ضروری است با احیاء سنتهای معنادار و فرهنگ غنی از این فروپاشی فرهنگی جلوگیری کرد. علیرغمِ این مقدمه اما، در مورد روز بزرگداشتِ روز "ولنتاین" به نظر من فلسفه ی وجودی این روز بسیار جاذب است که معنای آن فراتر از نظری سطحی و روبنایی به مقوله ی عشق و محبت به جنس مخالف است. طبق یک افسانه مشهور در سده سوم میلادی، در روم باستان در دوران فرمانروایی کلاودیوس دوم کشیشی به نام والنتین می زیسته است. کلودیوس عقیده داشت مردان مجرد نسبت به آنانی که همسر و فرزند دارند سربازان جنگجوتر و بهتری هستند. از این رو ازدواج را برای مردان جوانِ امپراتوری روم قدغن میکند. والنتین معتقد بود که این حکم ناعادلانه است؛ لذا مخفیانه عقد سربازان رومی را با دختران محبوبشان جاری میکرد. هنگامی که کلاودیوس به این رفتارِ مخفیانه پی برد، والنتین را به مرگ محکوم کرد..."... آن چه در این داستان نظر بنده را جذب میکند احکام ظالمانه و تمامیتخواهانه ی حکومتی است که برای رسیدن به اهداف سیاسی قدرت مدارانه ی خود، با نیازهای طبیعی و فطری بشری مقابله کرده و آنرا از مسیر طبیعی خود که حقی طبیعی و از حقوق اساسی بشری است خارج نموده و آن را سرکوب کرده اند. متاسفانه ملت ما نیز در طی دوران پس از انقلاب با چنین چالشی مواجه بوده است...که همین مشابهت ساختاری داستان والنتاین برای من دستاویزی بود که در نوشتهی پیشین به آن بپردازم و آن داستان را در بسترِ واقعی موقعیت خود در میهنم بازسازی کنم. امید که همواره اراده ی ملی مردم تعیین کننده باشد نه اراده ی حکومت هایی که از اراده ی مردمی به نفع خود جدا ماندهاند، تا بدین ترتیب قدرت ملی در فرهنگسازی جلوهای واقعی و ماندنی داشته باشد و جشنهای ملی و مردمی از حالت مانورهای قدرت دولتی خارج شوند که چنین رویکردی مطمئنا باعث واکنشهای سلبیِ مبتذل و روبنائی خواهد شد و از عمق فرهنگ اصیل و هژمونی مردمی آن خواهد کاست تا جائی که اینگونه بزرگداشت ها دیگر "جشنی وحدت آفرین" نخواهند بود. از حوصله و توجه شما یاران و دوستانِ "فیس آبادی" ممنونم. (خیام)
No comments:
Post a Comment