* آیا مطمئنیم که اعدام ریحانه یک اعدامِ عادّی بود؟!
* پرسشی حیاتی از خانوادهیِ سربندی و قضات و هممیهنانِ محترم!
(هوشمندانه، با قولِ بخشش به گرفتنِ فیلمِ اقرار اقدام کردند، و سپس اعدامش کردند.)*
تا دو سندِ پاکیِ در دستشان باشد:
1- سند پاکیِ مرحوم سربندی که روی قلبشان است. تَقَبّلَ الله!
2- سندِ پاکیِ "X"؟!
=========================================
درست لحظاتی قبل از ماه حرام ِ محرم و پیش از اولین روزِ سال قمری جدید، در سحرگاه شنبه 3 آبان 93 ، "ریحانه جباری" بعد از هفت سال زندان، در حالیکه خانوادهیِ سربندی با اعلام اینکه قاتل شخص دیگری است، و هنوز به قاتل بودن او شک داشت، و اعلام کرده بود در صورتِ شنیدنِ حقیقت، ریحانه را خواهد بخشید، او را نبخشید و در زندان گوهردشت کرج، بهدار آویخت... و علیرغمِ قول جهتِ اطلاع دادنِ محلِ اعدام، بدونِ اطلاع، ریحانه را به محل نامعلومی انتقال دادند... در حیرانی و بیخبری، مادرِ رنجدیدهی ریحانه، به امیدِ بخشش، تمام زندانها را بو کشید تا اینکه اواخرِ شب به درب زندانِ گوهردشت رسید، و با تردید و بر اساسِ ندایِ دل همانجا در انتظار ماند... تا اینکه ... پس از هفت سال تلاش و امید، خبرِ اعدام ِدخترش را شنید... و نمیدانم آیا دید یا نه؟
...
جرمش: دفاع با چاقو هنگامِ تجاوز بود! ریحانه از مرگِ مقتول چه سودی میبرد؟! رازهایِ پشت پرده در طیِ مراحلِ دادرسی توسط عواملِ دولتی مفقود و لاپوشانی شد. قاضی دادگاه توجه مؤثری به جعبهیِسیاه (سیدیِ امحاء شده در طی دادرسی مربوط به مکالماتِ تلفنی قبل از حادثه) و شخص مفقودی بهنامِ شیخی (دوستِ مقتول) که همواره با مقتول و در صحنه قتل بود، نکرد. ریحانه خود به اورژانس زنگ زد. ضربه برای مرگ، کاری نبوده و ناشی از فعالیت و درگیریِ مقتول پس از ضربه بوده. دادگاه ریحانه را به قتل عمدی با نیت قبلی محکوم کرد. خانواده سربندی ریحانه را قاتل نمیدانست، اما به قصاص تن داد. ریحانه به جرم قتل عمدی که سودی از آن عایدش نمیشد، اعدام شد! مسئولین انگیزهای برای یافتنِ شیخی و بازستاندنِ "سی دی" از اطلاعات ندارشتند. و بدینگونه گلی پَر پَر و مادری عزادار شد.
نتیجه: هنگامِ تجاوز تن بده، و از خود دفاع نکن!
* پرسشی حیاتی از خانوادهیِ سربندی و قضات و هممیهنانِ محترم!
(هوشمندانه، با قولِ بخشش به گرفتنِ فیلمِ اقرار اقدام کردند، و سپس اعدامش کردند.)*
تا دو سندِ پاکیِ در دستشان باشد:
1- سند پاکیِ مرحوم سربندی که روی قلبشان است. تَقَبّلَ الله!
2- سندِ پاکیِ "X"؟!
=========================================
درست لحظاتی قبل از ماه حرام ِ محرم و پیش از اولین روزِ سال قمری جدید، در سحرگاه شنبه 3 آبان 93 ، "ریحانه جباری" بعد از هفت سال زندان، در حالیکه خانوادهیِ سربندی با اعلام اینکه قاتل شخص دیگری است، و هنوز به قاتل بودن او شک داشت، و اعلام کرده بود در صورتِ شنیدنِ حقیقت، ریحانه را خواهد بخشید، او را نبخشید و در زندان گوهردشت کرج، بهدار آویخت... و علیرغمِ قول جهتِ اطلاع دادنِ محلِ اعدام، بدونِ اطلاع، ریحانه را به محل نامعلومی انتقال دادند... در حیرانی و بیخبری، مادرِ رنجدیدهی ریحانه، به امیدِ بخشش، تمام زندانها را بو کشید تا اینکه اواخرِ شب به درب زندانِ گوهردشت رسید، و با تردید و بر اساسِ ندایِ دل همانجا در انتظار ماند... تا اینکه ... پس از هفت سال تلاش و امید، خبرِ اعدام ِدخترش را شنید... و نمیدانم آیا دید یا نه؟
...
جرمش: دفاع با چاقو هنگامِ تجاوز بود! ریحانه از مرگِ مقتول چه سودی میبرد؟! رازهایِ پشت پرده در طیِ مراحلِ دادرسی توسط عواملِ دولتی مفقود و لاپوشانی شد. قاضی دادگاه توجه مؤثری به جعبهیِسیاه (سیدیِ امحاء شده در طی دادرسی مربوط به مکالماتِ تلفنی قبل از حادثه) و شخص مفقودی بهنامِ شیخی (دوستِ مقتول) که همواره با مقتول و در صحنه قتل بود، نکرد. ریحانه خود به اورژانس زنگ زد. ضربه برای مرگ، کاری نبوده و ناشی از فعالیت و درگیریِ مقتول پس از ضربه بوده. دادگاه ریحانه را به قتل عمدی با نیت قبلی محکوم کرد. خانواده سربندی ریحانه را قاتل نمیدانست، اما به قصاص تن داد. ریحانه به جرم قتل عمدی که سودی از آن عایدش نمیشد، اعدام شد! مسئولین انگیزهای برای یافتنِ شیخی و بازستاندنِ "سی دی" از اطلاعات ندارشتند. و بدینگونه گلی پَر پَر و مادری عزادار شد.
نتیجه: هنگامِ تجاوز تن بده، و از خود دفاع نکن!
... و بالاخره: "بهپایان آمد این دفتر... حکایت همچنان باقی است!"
...
اینک اما، پرسشی دارم ز دانشمندِ مجلس، بازپرس!
...
اینک اما، پرسشی دارم ز دانشمندِ مجلس، بازپرس!
1) دردِ این خانواده در این هفت سال واقعا بیانگر شکنجه با اعمال شاقه بوده است. قانونی که صراحت ندارد و اجرایِ حکم را به خانوادهیِ مقتول میسپارد، و این شاید تنها به دلیلِ تعمیم دادنِ حکمی است که مربوط به "زبان و ادبیاتِ حقوقیِ دورانِ بدویت" و شرایطِ خاصِ اجتماعیِ قبایل بَدَوی بوده است، نه یک جامعهیِ مدعیِ مدنیت، اما به هر حال در صورتِ مدنی بودن لازم الاجراست. اما آیا این قانون مدنی است؟
2) فرض کنید با توجه به ابهاماتِ جدی و فراوانِ این پرونده، در این داستان، سناریویِ محتملی که دور از ذهن نیست، این باشد: اگر هر یک از ما جای ریحانه بودیم و در یک تسویه حساب مافیائی، عواملِ مافیا، مرحوم سربندی را به دلایلی امنیتی کشته بودند و با پوشش و تمهیداتی طبیعی، پایِ ما را وسط حادثه میکشیدند و به ما قول میدادند که در صورت اقرار به قتل، ما با دلایلِ موجهی تبرئه خواهیم شد، و اگر چنین نکنیم خانوادهمان را تهدید به مرگ میکردند، ما چه باید میکردیم؟ شاید این سناریو توهمی بیش نباشد، اما با توجه به تاکیدِ مکررِ فرزندِ مرحوم سربندی مبنی بر اینکه ایشان ریحانه را قاتل نمیداند، اما تا زمانی که ریحانه به حقیقت اقرار نکند، به اجرایِ قانونِ قصاص توسطِ دادگاه تمکین خواهد کرد، و اگر حقیقت را بگوید او را خواهد بخشید، چرا ایشان به علم و یا شکِ خود، همانند شکهای نماز، اما اینبار در موردِ جانِ یک انسان اعتناء نکرده است؟ با وجودِ چنین تناقضی، براستی جز طلب بخشش از خانوادهیِ سربندی چه میتوان کرد؟ به همین دلایل قضاوت کار هیچکس نیست! ما نیز قضاوت نمیکنیم. اما باید امیدوار میبودیم که ایشان که به شک نمازهای خود اعتناء میکرده، با این علمِ اعلام شده به کرّات، در لحظهیِ آخر ریحانه را خواهد بخشید، حتی به قیمتِ اینکه حقیقتِ مبهم قصاص شود. برای باور پذیر بودن سناریو، فراموش نکنیم در چه مملکتی زندگی میکنیم.
شما اگر جای محکوم و اولیاء دمِ این سناریو بودید چه میکردید؟
منطقا تنها طلبِِ بخشش و "بخشش". طلبِ بخشش صورت گرفت؛ اما خانواده محترم سربندی نبخشید!
ریحانه مدعی بود برای دفاع از ناموس مرتکب به دفاع شده است. خانواده سربندی معتقد بودند قتل کار دیگری است و ریحانه باید حقیقت را بگوید. اما ریحانه تا آخر ساکت ماند! اما شخص سوم (به نام شیخی) که در زمان حادثه حضور داشته و از همکاران مرحوم سربندی بود، در این میان هنوز مفقود است. براستی او که بود؟ آیا او همان تهدید کنندهی مافیایِ فرضی است، که به فرمانِ آمرین بر اساس تمهیداتی با فریب ریحانه، با مرحوم سربندی تسویه حساب کرده است؟ آیا میتوان حلقهیِ مفقودهیِ این ماجرا و علم خانواده سربندی را به قاتل بودن دیگری نادیده گرفت؟
اما خانوادهیِ سربندی با وجود این شک و یا علم، با تکیه بر قانونِ موروثی، بعد از اعدام چه خواهد کرد؟... لحظاتی قبل از اعدام با فیلمبرداری از او به شرط بیانِ حقیقت قولِ بخشش و آزادی داده بودند! در غیابِ خانواده لابد از او فیلم اقرار را گرفتند، لابد هر چه گفتند او تکرار کرده و به امیدِ آزادی زنده شده، برق توی چشمانش برق زده، با خود گفته چند دقیقه بعد مادر بینوایش را پس از هفت سال شکنجه و دربدری شاد خواهد کرد...به آزادی امیدوارش کردند (شاید برای اخذ مدرک و سند تبرئهیِ مرحوم سربندی از قصدِ تجاوز)، اما هوشمندانه و در یک پاتک، به قولِ خود عمل نکردند و اعدامش کردند!
حال سؤال این است:
اگر ما جایِ اولیاء دم بودیم، بر اساسِ آن علم یا شک چه باید میکردیم؟
اگر ما جایِ ریحانه بودیم در صورتِ تهدیدِ خانواده به مرگ چه باید میکردیم؟
------------------------------------
پی نوشت:
*
Fati Mohammadi : صبح با تن تب دار و مريض بردندش، كسي ازش خبر نداشت، با خانواده ي مقتول (...) تنهايش گذاشتند و گفتند اعتراف كن! هر چه را كه ما خواستيم و امضا كن تا آزادت كنيم، تحت شكنجه ي سخت روحي عاطفي، دلش لك زده بود براي آزادي ،،، هر چه گفتند تكرار كرد و فيلم گرفتند و بعد هم إعدامش كردند، از (...) به اسم جلال سربندي بيشتر از اين انتظاري نيست ، باشد تا أبد (...) اين مادر گريبانگيرتان.
2) فرض کنید با توجه به ابهاماتِ جدی و فراوانِ این پرونده، در این داستان، سناریویِ محتملی که دور از ذهن نیست، این باشد: اگر هر یک از ما جای ریحانه بودیم و در یک تسویه حساب مافیائی، عواملِ مافیا، مرحوم سربندی را به دلایلی امنیتی کشته بودند و با پوشش و تمهیداتی طبیعی، پایِ ما را وسط حادثه میکشیدند و به ما قول میدادند که در صورت اقرار به قتل، ما با دلایلِ موجهی تبرئه خواهیم شد، و اگر چنین نکنیم خانوادهمان را تهدید به مرگ میکردند، ما چه باید میکردیم؟ شاید این سناریو توهمی بیش نباشد، اما با توجه به تاکیدِ مکررِ فرزندِ مرحوم سربندی مبنی بر اینکه ایشان ریحانه را قاتل نمیداند، اما تا زمانی که ریحانه به حقیقت اقرار نکند، به اجرایِ قانونِ قصاص توسطِ دادگاه تمکین خواهد کرد، و اگر حقیقت را بگوید او را خواهد بخشید، چرا ایشان به علم و یا شکِ خود، همانند شکهای نماز، اما اینبار در موردِ جانِ یک انسان اعتناء نکرده است؟ با وجودِ چنین تناقضی، براستی جز طلب بخشش از خانوادهیِ سربندی چه میتوان کرد؟ به همین دلایل قضاوت کار هیچکس نیست! ما نیز قضاوت نمیکنیم. اما باید امیدوار میبودیم که ایشان که به شک نمازهای خود اعتناء میکرده، با این علمِ اعلام شده به کرّات، در لحظهیِ آخر ریحانه را خواهد بخشید، حتی به قیمتِ اینکه حقیقتِ مبهم قصاص شود. برای باور پذیر بودن سناریو، فراموش نکنیم در چه مملکتی زندگی میکنیم.
شما اگر جای محکوم و اولیاء دمِ این سناریو بودید چه میکردید؟
منطقا تنها طلبِِ بخشش و "بخشش". طلبِ بخشش صورت گرفت؛ اما خانواده محترم سربندی نبخشید!
ریحانه مدعی بود برای دفاع از ناموس مرتکب به دفاع شده است. خانواده سربندی معتقد بودند قتل کار دیگری است و ریحانه باید حقیقت را بگوید. اما ریحانه تا آخر ساکت ماند! اما شخص سوم (به نام شیخی) که در زمان حادثه حضور داشته و از همکاران مرحوم سربندی بود، در این میان هنوز مفقود است. براستی او که بود؟ آیا او همان تهدید کنندهی مافیایِ فرضی است، که به فرمانِ آمرین بر اساس تمهیداتی با فریب ریحانه، با مرحوم سربندی تسویه حساب کرده است؟ آیا میتوان حلقهیِ مفقودهیِ این ماجرا و علم خانواده سربندی را به قاتل بودن دیگری نادیده گرفت؟
اما خانوادهیِ سربندی با وجود این شک و یا علم، با تکیه بر قانونِ موروثی، بعد از اعدام چه خواهد کرد؟... لحظاتی قبل از اعدام با فیلمبرداری از او به شرط بیانِ حقیقت قولِ بخشش و آزادی داده بودند! در غیابِ خانواده لابد از او فیلم اقرار را گرفتند، لابد هر چه گفتند او تکرار کرده و به امیدِ آزادی زنده شده، برق توی چشمانش برق زده، با خود گفته چند دقیقه بعد مادر بینوایش را پس از هفت سال شکنجه و دربدری شاد خواهد کرد...به آزادی امیدوارش کردند (شاید برای اخذ مدرک و سند تبرئهیِ مرحوم سربندی از قصدِ تجاوز)، اما هوشمندانه و در یک پاتک، به قولِ خود عمل نکردند و اعدامش کردند!
حال سؤال این است:
اگر ما جایِ اولیاء دم بودیم، بر اساسِ آن علم یا شک چه باید میکردیم؟
اگر ما جایِ ریحانه بودیم در صورتِ تهدیدِ خانواده به مرگ چه باید میکردیم؟
------------------------------------
پی نوشت:
*
Fati Mohammadi : صبح با تن تب دار و مريض بردندش، كسي ازش خبر نداشت، با خانواده ي مقتول (...) تنهايش گذاشتند و گفتند اعتراف كن! هر چه را كه ما خواستيم و امضا كن تا آزادت كنيم، تحت شكنجه ي سخت روحي عاطفي، دلش لك زده بود براي آزادي ،،، هر چه گفتند تكرار كرد و فيلم گرفتند و بعد هم إعدامش كردند، از (...) به اسم جلال سربندي بيشتر از اين انتظاري نيست ، باشد تا أبد (...) اين مادر گريبانگيرتان.
No comments:
Post a Comment