Friday, September 18, 2015

گلشیفته و فرهیختگانِ لُمپَن و فحاش، چماقدار، و اسیدپاش

گلشیفته و فرهیختگانِ لُمپَن و فحاش، چماقدار، و اسیدپاش.
وقتی عکسِ عریانِ گلشیفته با چشمانِ ناشادَش، ناخودآگاه، به‌چالش می‌کشد همآواییِ بَـدَویت و شَبَحِ مدنیت را، که با فحاشی و تَعَرّض به رَدّ دگراندیشی می‌پردازند. ==============================
عیب رندان مکن ای زاهـدِ پاکیزه سرشت...که گنـــاهِ دگران بر تو نخواهـند نوشت
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش!...هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار کِه کِشت (حافظ)
.
در این نوشته، من قصدِ نقد فعالیتِ گلشیفته را ندارم که به من مربوط نیست! بلکه قصد من نقدِ فحاشی و ادبیات سخیف و خشونت کلامی فرهیختگان مدعی ادب و اخلاق است که با نادیدن خویش، تحملِ دگراندیشی و دگر زیستیِ دیگران را در ممالک دیگر ندارند؛ که او در مملکتی دیگر با قوانینی دموکراتیک زندگی می‌کند و به زندگیِ ما و ایشان ربطی ندارد. دل‌مشغولی من زندگیِ خودمان در این مملکتِ آمیخته در فساد و تباهیِ پنهان و عیان است که تجاوز به حریم دیگری از در و دیوارش می‌بارد و هوایِ شهر را آلوده کرده است.
.
برخی از فرهیخته‌گانِ دلیرِ امروز ما، حاضرند با دخالت در حریمِ خصوصیِ هر "غیرخودیِ بی‌زور" آن چه را با سلیقه‌شان همخوان نیست، مثل آب‌خوردن به فحش و ناسزا بکشند و حیثیت انسانی او را نابودکنند، اما به تریجِ قبای ستمگرِ اصلی که شبانه‌روز به ایشان تجاوز می‌کند، اشاره ای نکنند! گویا تنها قادرند انتقام غاصبانِ حقوق و اراده‌ی‌ملی و ستمهایِ کلِ تاریخ را به‌یکباره از کسی که خطری برایشان ندارد بگیرند! چرا که شاید تنها در مقابلِ امثالِ گلشیفته از شجاعت و شهامت خویش مطمئن می‌شوند، که نه جایِ زندگی آنان را تنگ کرده و نه اراده‌شان را مصادره کرده، و نه به آنها تجاوز کرده، و نه از بیت‌المالشان اختلاس کرده است؛ و البته او را محلِ مناسبی برای تخلیه‌یِ تمام باختهایِ زندگی و خشم فروخورده‌یِ ملی- تاریخیِ خود می‌دانند. و اینگونه است که ما با مردمی ضعیف و ضعیف کُش مواجه می‌شویم که در فحاشی و شلیک با کلمات به یکدیگر تبحری خاص دارند، و زورشان را به ستمدیده‌ای می‌رسانند که ربطی به زندگی آنان ندارد، اما آهسته از کنار ستمگری که توی رختخوابشان تجسس می‌کند رد میشوند، مبادا که تَرَک بردارد، چینیِ نازکِ تنهائیشان!
الف) عکس‌هایِ غیرِ پورنوگرافیکِ گلشیفته
در سالهای اخیر، انتشار عکسها و تصاویرِ عریانِ گلشیفته فراهانی در رسانه‌ها و نشریات خارجی، موجب بازخوردی چالش برانگیز بین اقشار متنوع در اجتماع ما شده است. به باورم، این‌که نیّتِ گلشیفته از فعالیتهایِ هنری و یا اقتصادی و یا سیاسی‌اش نشئت گرفته، به خودش مربوط است، نه من، و نه دیگری! اما اینکه هر کسی در لباس یک منتقدِ فحاش، به خود اجازه دهد که فعالیتهایِ او را بصورتِ غیرکارشناسانه، و حتی به نامِ نقد به چالشی خشونتبار بکشد، جای تامل و تاسف دارد. جدای از قضاوتهائی یکسویه که راجع به نیت گلشیفته می‌شود، اما عمده‌یِ تاکیدها مبتنی بر عدمِ رعایت هنجارهایِ مرتبط با حجاب در جامعه‌ی ماست. حال آنکه اولا فعالیتهای گلشیفته در داخل ایران و تحت قوانین فردگرایانه‌یِ داخلی صورت نگرفته است، و دوما اعتراضات غالبا توهین‌آمیز به فعالیتهایِ او بر پایه‌یِ منطقهایِ نامعین و بی‌بنیاد و شبهه‌دار و البته مغرضانه بیان می‌شود.
در بادیِ امر که گلشیفته در ملاء عام روسری از سر سترد تعارضها به حجاب او بر اساسِ مبانیِ احکامِ شبهه مذهبی در داخل، مطرح بود. در بابِ میزانِ پوشش باید گفت که حرکت او حتی بر اساسِ آیه معروف به حجاب که مربوط به شرایطِ اجتماعی خاص اعرابِ بدوی در 1400 سال پیش بوده غیرمنطقی به نظر می آید. مقصودِ آیه‌ی مربوطه از پوششِ زنان، به صراحت شناخته نشدن به منظورِ آزار ندیدنِ زنانِ نزدیک به پیامبر بیان شده، نه "فساد جامعه‌ی بدوی" که قوانین بازدارنده مدنی برای پیشگیری از عدمِ تعرض در آن دایر و فراگیر نبوده است. چرا که در مقوله‌یِ پوشش و تجاوز به حریم دیگری، اراده و اختیارِ عاقلانه مهم بوده است! و اراده و اختیار عاقلانه وجه تمایز انسان با حیوانی است که در مواجهه با قدرتِ غرائز، از خود اراده‌ایِ عاقلانه ندارد. اما فروکاستنِ شان انسانیِ یک اجتماع، که بدوی و قبیله ای نبوده، و قوانین ناشی از قدرتِ مردمی بر آن، تعرض را قابل کنترل و تعدیل میکند، شاید سیاستی است که گویا عامدانه جامعه‌ را بدوی می‌پسندد نه مدنی! تا بلکه بتواند با اهرم زور و خشونت و ترس آنرا مشغول و مدیریت کند! مع‌الوصف کشف حجاب (روسری) گلشیفته در خارج از ایران هیچ ربطی به کسی جز خود او نداشت، اما خیلی‌ها به خود اجازه‌ی دخالت دادند! انگار بسیار بدیهی بود که گلشیفته برده‌یِ یک ملت است نه مختار خویش!
.
اما در ادامه و در مرحله‌یِ دوم کشف حجاب، گلشیفته نه در سطحِ جامعه‌ی خارج بلکه در فضایِ خاصِ فعالیتهای هنری و یا اقتصادی خود، اینبار بصورت کاملا عریان ظاهر شد. که این موضوع با هر نیتی باز هم امری خصوصی تحتِ قوانین کشورهایِ متبوعه قابل نقد است، نه در داخل کشور. در هر صورت نوعِ برخوردِ برخی از اقشارِ مردم با فعالیتِ گلشیفته بیشتر از آنکه برخوردی منطقی و نقادانه باشد، برخوردی حسی و مغرضانه و پرخاشجویانه بود. او موجبِ تنگ شدن زندگی ایرانیان در داخل و خارج نبود! به کسی توهین نکرد! نان کسی را آجر نکرد! اراده ی ملی کسی را غصب و مصادره نکرد! منابع ملی را به یغما نبرد! اراده ی ملی را ساقط نکرد! مردم را از حق مشاعِ مالکیت در نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری در وطن محروم نکرد! اما معترضین به اینها اعتراضی نداشتند بلکه به سلیقه‌ی او اعتراضی همراه با فحاشی داشتند! بسیاری از این معترضین کسانی هستند که جرات اعلام درخواست تغییر قانون اساسی را که آنان را از اعمال اراده‌یِ ملی محروم کرده ندارند! اما از هرگونه فحاشی و توهین به او که به آنها تعرضی نداشته دریغ هم ندارند، بلکه اصرار هم می ورزند! براستی چنین مردمی که در لباس شاعر و نویسنده و هنرمند و اندیشمندانی که در مقابل پایمال شدن حقوق و حیثیتِ ملی خویش ساکتند اما از آسیب زدن و تعارض به حیثیت دیگری ابائی ندارند لایق چه نوع حکومتی هستند؟ و آیا نقدها و آثارِ دیگر آنها به عنوان عناصر مسئولیت پذیر و آگاه و حساس قابل تامل است؟
.
درهمین راستا به جا میدانم که در جهت خودشناسی ملی، اندکی راجع به ماهیتِ فعالیتهایِ رسانه‌ای در عصرِ گردش اطلاعات، و نقد و فحاشی و خشونتِ در مقابل فعالیتهای خصوصی و اجتماعی دگراندیشان تامل کنیم. آیا ما طاقتِ دگراندیشی را داریم؟ و آیا دگراندیشی را بر خود روا، اما بر دیگران ناروا می‌دانیم؟ آیا ما فرهیخته ایم و یا تمامیتخواه و دیکتاتورهائی کوچک که آب نمی‌بینیم اما شناگران ماهری هستیم؟ آیا ما مستحق آزادی بیان هستیم؟ و اگر آری، پس: "از که می نالیم و فریاد چرا میداریم؟"
.
ب) جنگ یا تبادل آراء؟
به باورم، تفاوت نقدِ منطقی و علمی، با پرخاش و فحاشی، تفاوتِ عالمِ فرهیخته، با لمپنِ اسید پاش است.
ابراز عقیده در اشکالِ متنوعِ علمی، خبری و هنری، جنگِ فیزیکی نیست! توهین به اعتقادِ کسی نیست! بویژه که در سیستم و میدان عمل و قانونمندِ خودش جلوه کند! آن هم در چارچوبِ قوانینی دموکراتیک، و نه قانونی فردی و شبهه دموکراتیک که بنیادش بر دروغ و ستم استوار است. "عصر" عصرِ گردش و تبادلِ اطلاعات است؛ و آنان که از ریشه‌هایِ عقیدتی خود در هراسند، همواره تبادل اطلاعات را جنگ می‌پندارند، و به محض اینکه از طرحِ نگاهی که -جایشان را تنگ نمی‌کند- خوششان نمی آید، به آن می‌تازند! یکی از سفسطه‌هایِ ایدئولوژیهایِ مرده و بی بنیه، تشبیهِ گردشِ آزادِ اطلاعات به میدانِ جنگِ فیزیکی و واقعی است. من چنین رویکردی را در موضعِ ضعفِ ایدئولوژیک، جنگ افروزیِ پیشگیرانه از فروپاشی ایدئولوژیک مینامم. کسانی که تبادل و حتی تقابل عقیده و حتی رجز را با جنگ فیزیکی یکی جلوه می‌دهند، در فکر و در مقام و توانِ تبادل آراء نیستند، بلکه به دلیلِ ناتوانی از ابتدا و ذاتا در فکرِ حذف رغیبند. آنها ذاتا دیکتاتورهای کوچک و تمامیت‌خواهی هستند که نمی توانند این حقیقت را بپذیریند که اصولا اگر بر باور خود مؤمنند، ابرازِ عقیده نباید جای آنان را تنگ کند! مگر آنکه خود در تنگنا باشند و از خود غافل، و به دلیل ناتوانی در پرداختن به خود، انتقامِ این ناتوانی را به رویِ دیگران فرافکنی کنند! آنان خود نمی‌پذیریند که کسی مجاز باشد که نوع سلیقه و زندگیشان را به آنها تحمیل کند، اما همواره از دیگران متوقعند و به خود این حق را میدهند که نگاه خود را به دیگران تحمیل و به زور و ضرب فحاشی و توهین و قمه و اسید و شمشیر و پهباد و بمب اتم صادر کنند! آنان حتی شکلِ حضور دیگری را توهین به خویش می پندارند! و سعی می‌کنند با فحش، توهین و نهایتا حذفِ فیزیکی از "دگراندیشان" انتقام بگیرند!
اگر حکومتی ستمگر چنین کند شاید طبیعی باشد! اما فاجعه وقتی است که ملتی اینچنین باشند! آیا همواره حکومت برآیند ملتهاست؟
.
ج) دفاعِ مشروع یا حمله؟
این طبیعی است که کسی بمنظورِ دفاع از خویش هنگام حمله‌ی دیگران؛ به خشونت متوسل شود؛ مثلِ دختری که تحتِ نیتِ پلید متجاوزی، در تنگنا، به منظور دفاع از حیثیت خویش، به جنایتکاری آسیب می‌رساند! و یا وقتی که متجاوزی عملا به حریمتان تجاوز کرده، اموالِ شما را بدزدد و اراده‌ی شما را در خانه‌تان حبس کرده و بخواهد از وجودِ شما برای منویات و مطامع خویش بهره ببرد! و یا وقتی حکومتی با سلب اراده از شما، حقتان را در ملکِ مشاعی به نام وطن، به نفعِ مقاصدِ تمامیتخواهانه‌یِ خویش غصب کند و از قدرت و مال خودتان جهت حذف شما سوء استفاده کند. در چنین مواقعی بروز خشونتِ فیزیکی و یا کلامی برای راندنِ متخاصم امری طبیعی و معقول است. اما اگر کسی شعری و یا اثری هنری خلق کند و یا لباسی بپوشد و یا نپوشد که شما خوشتان نمی‌آید، آیا شما مجازید به او فحاشی و یا حمله کنید؟
.
نویسنده، اندیشمند و یا هنرمندی که به دلیل دگراندیشی و یا سلیقه‌ی کسی، حق‌جانبانه و با بغض‌ به او لفظا حمله می‌کند، در واقع مرتکبِ خشونتِ کلامی شده است که پایه و اساسِ عملِ یک چماقدار و اسیدپاش است! هر چند برابر با آن نیست!
به باورم، نمونه‌های ذیل، جلوه‌هایی از اسیدپاشیِ فرهنگی میتواند باشد:
1) هنرمندان بسیاری را می‌شناسیم که به جای نقد علمی، از سر خشمی فروخورده، مثل نقل و نبات به دیگران حمله می‌کنند و یا صراحتا فحش می‌دهند، تهمت می‌زنند! مثلا زنده یاد آقای بهمن محصص نقاش و مجسمه ساز به خاطرِ فعالیت گلشیفته به او فحش می‌دهد چون معتقد است چهره‌ای که از خود بروز داده دروغین است.
2) خانمِ شاعری با هفت قلم آرایشِ عربی، در واکنش به تصویرِ گلشیفته می‌گوید: سگ تو روحت!
3) آقایِ شاعری به خاطرِ تعلقِ خاطر خود به خانم شاعری -که در بن بست و انزوایی ذهنی از دنیا و هر رابطه‌ای بریده-، در هر محفلی به بدگوئی می‌پردازد و بصورتِ مستقیم و غیرمستقیم او را تهدید به بی‌آبروئی می‌کند تا به حضرتش رویِ خوش نشان دهد! تا بدینوسیله ضمن انتقام از استقلال او، به مالیخولیایِ ذهنش که "ایشان مثل سهراب و فروغ زمان هستند" جامه‌یِ عمل ببخشد! او به هیچ عنوان از این روحِ ضعیف و کوجکِ و محقرِ خود شرم نمی‌کند! اما مایل است شاعر و منتقد ادبی بزرگی باشد! smile emoticon
البته یک دیکتاتورِ کوچک و لُمپَن، میتواند لباسِ یک روشنفکر و یا هنرمند و اندیشمند و سیاست‌مدار و یا روحانی را بپوشد، اما مجاز نیست به حریمِ کسی تجاوز کند! همین روشنفکرِ لمپن، گاه به خود اجازه می‌دهد که به سلائق و افکار و فعالیتهایی که نمی‌پسندد سخیف‌ترین فحش‌ها را بدهد، و شاید اگر دستش برسد همچون چماقداران اولِ انقلاب به جانِ دگراندیشانی که نمی‌پسندد و باید طبق نقشه از صحنه‌یِ مشارکت ملی حذف شوند بیفتد، و یا حتی به ضرورت زمان و مکان، مقداری اسید فراهم کند و رویِ معشوق سابقِ خود، و یا کسی که می‌خواهد مال او باشد، و یا رویِ صورتِ فردی که پوشش او مورد پسندش نیست، و یا باید از صحنه‌یِ اجتماع حذف شود بپاشد! مگر قتلهای زنجیره‌ای بر مبنایِ همین استدلال‌ها و مصلحتها تدارک دیده نشد؟
.
آیا چنین فرهیخته‌گانی که سلیقه‌یِ دیگران را در چارچوبهای دموکراتیک دیگر سرزمینها -که لابد مردمی دارند و اراده و اختیاری که به خودشان مربوط است-، برنمی‌تابند، چگونه توقع دارند دیگران به سلایق و آراء خودشان احترام بگذارند؟ هر چند آزادگانِ راستین چنین حریمی را رعایت می‌کنند؛ اما آیا چنین تنگ‌نظرانی دموکراسی را بر خود روا میدانند؟
این سوالی است که پیش از نقد و فحاشی در حمله به دیگران باید از خود بپرسیم. آیا کسی در شیوه‌یِ زندگی خود با ما سرِ جنگِ فیزیکی دارد، که ما در ازای آراء خصوصی‌اش، حریمش را می‌دَریم به او حمله می‌کنیم؟ آیا ما قدرتِ مدیریت و کنترلِ عقل و حواسِ خود را در گزینشِ خواست‌هایِ خود نداریم که از هویتِ دیگران (دشمن؟!) در هراسیم؟ و آیا قامتِ دنیا باید به همین اندازه‌یِ فهم و سلیقه‌ی لاجان و ترسویِ ما باشد؟ با اینهمه ما چگونه در جستجوی دموکراسی، سرکوب و استعمار و استثمارِ خویش را توسط دیکتاتورهایِ کوچکتر از خویش که با همان فحاشی و زور و تجاوز بر ما حاکمند نمی‌پذیریم؟ مگر ما با فحاشی و حمله به سلایق دیگران به دیگران این حق را نمی‌دهیم که همانگونه با ما باشند؟
.
پس با خود واگویه میکنم:
ای مگس حضرت سیمرغ نه جولانکه توست... عرضِ خود می‌بری و زحمت ما میداری!
تو به تقصیر خود افتادی از این در محروم... از چه می‌نالی و فریـــاد چرا میداری؟
.
در واقع شاید باید اقرار کرد که: از کوزه همان برون تراود که دراوست! بنابراین از گلشیفته ممنونم که آگاهانه یا ناخودآگاه، ما را به خودمان میشناساند که تا چه حد برای دگر اندیشانی که جای ما را تنگ نکرده اند احترام قائلیم. در واقع فحاشی، روی دیگرِ فحشا به منظور دریدنِ حریم خصوصی، آن هم بصورت فیزیکی است. فحش به آنچه نمی پسندیم مقدمه‌یِ اسیدپاشی است؛ و گلشیفته این باطنِ خشن ما را بیرون می‌ریزد! اندکی دقت به نگاه غمبار گلشیفته در کنار معنایِ ادبیاتِ فحاشان، بیانگر آن است که ما در میان چه بَدَویتی باید بین روشنفکرانِ غیرمدنی و دگم اندیشانِ بَدَوی، همچنان در شبهه باشیم.
آیا بهتر نیست به جایِ حمله به دگراندیشان، لااقل برایِ دگراندیشی خود حرمت قائل باشیم و به عاقبت و دِرو کردن از کشتِ خویش بیندیشیم؟!
.
چه خوش گفت حافظ:
عیب رندان مکن ای زاهـدِ پاکیزه سرشت...که گنـــاهِ دگران بر تو نخواهـند نوشت
من اگر نیکم و گر بد، تو برو خود را باش!...هر کسی آن دِرَوَد عاقبتِ کار کِه کِشت.
.
خیام براهیمی
9 دی 1393
-----------------------------
پی نوشت:
عکس مربوط به فیلمی است که میترا فراهانی از زندگی و آثار زنده یاد "بهمن محصص" نقاش، گرافیست، مجسمه ساز و هنرمند شهیر مقیم در رم در سه سال پیش و در آخرین روزهای زندگیِ او تهیه کرده است. در این فیلم محصص راجع به گلشیفته از تعبیرِ "مادر قحبه" (با پوزش) استفاده می‌کند! به چه دلیل؟ شاید چون غمِ چشمانش مصنوعی است و هنرمندانه نیست! بخشی از این فیلم مستند را ببینید: https://www.youtube.com/watch?v=arnVWCnhnN8&hd=1

No comments:

Post a Comment

کاروان میلیونی دفاعی صلح در اوکراین

# کاروان_میلیونی_دفاعی_صلح   در  # اوکراین تقریبا مطمئنم که مردم # اوکراین قربانیِ کاسبی و تبانی شرق و غرب در سناریوهای نظم نوین جهانی تو...