انرژیِهستهایِ "خدایِ اجتماعی"، بُتِ "الله" و بمبهایش
اللهبازی/بخش دوم:
================================
(احکام فرازمانی-مکانی، علتِ جنایاتِ داعشیانِ مسلمان)
آیا احکامِ اسلامِ موردِ ادعایِ داعشیان "فرازمانی-مکانی" است؟ و یا مختص به دورانِ غیرمدنی و جامعهیِ بَدَوی و در شرایط قبیلهای و بربریت بوده است؟ آیا "الله" حَــیّ و زنده و دستاندرکارِ رشد و بلوغِ فرد فرد و آحادِ جامعهیِ بشری از طریق فطرتِ حنیف و وجدانِ بیدار در دیالوگی زنده با بنده است، و یا همچون بُتی مُرده در بتخانه و در حصرِ مدعیانِ الوهیت و داعشیان است؟ آیا دینِ داعشیان در چارچوبِ جزمیتِ ذهنِ بتپرستان، در حدِ یک ایدئولوژیِ بسته و غیرزنده حولِ شرایط و احکامِ خاصِ بدویتِ قبایلِ بَربَرِ غیرمدنی تقلیل و به جوامع رشد یافته و مدنی تعمیم یافتهاست؟ آیا "الله" بر بُتپرستانِ داعشی و امثالهم و آیندگان، تکلیفِ استقرارِ حکومتی به نامِ حق را بار نهاده است؟ و یا این یک تکلیفِ مندرآوردی و خیالی است که مخاطبی در آینده نداشته، و مختصِ شرایطِ خاصِ اجتماعی بوده است؟
براستی اگر احکام اجتماعی لایتغیر و فرازمانی-مکانی هستند، چرا خدواندِ معجزات، احکام سرمدی خویش را بر لوحی سنگی بر آسمان تثبیت نکرد تا حتی بمب اتم بر آن مؤثر نباشد و همین معجزه دلیلی باشد بر فرا زمانی-مکانی بودن و غیرقابل تفسیر بودن آنها؟ آیا عدم چنین معجزتی دلیل بر متغیر بودن احکام اجتماعی نیست که باید از ذهنِ بشر بر اساسِ مرتبه ی بلوغ خود و هدایتهای زنده خدواندِ حی صورت پذیرد، و به نام خداوند تمام نشود؟
..............
در این نوشته قصد داریم مبنایِ قیام و خدایِ مُردهیِ داعشیان را بشناسیم. و ببینیم آیا اینان به اعتقاداتِ خود صادقند یا خیر؟ و اگر صادقند چرا باید دیگران جور آنرا بکشند؟ درست مثل یک ایرانی که باید جورِ ایمانِ موصوفِ دیگری را بپردازد و اگر به ایمانِ دولتی و رسمی باور نداشته باشد از ارادهیِ ملی ساقط است. درست مثل هر شریعتمدارِ مدعیِ مسلمانی، داعشیان مدعی هستند خدا وجود دارد. نام خدایشان الله است و مشروعیتشان را از کتابی موسوم به الله به نام قرآن میگیرند. بدون توجه به رشد و بلوغ مبانیِ مدنیِ جامعه، احکامِ جامعهیِ بدویانِ بنده پرور و بردهدار قبیلهای و وحشی را از قرآن و از صدرِ اسلام عینا در دوران مدنیت اجرا میکنند. بدونِ اذنی مورد بیعتِ عام و مستمر، ابتدا دعوت و نصیحت میکنند! اگر به نصیحتشان مؤمن نشدید، آنگاه با شمشیر امر میکنند! "امر" یعنی لازمالاجراء بودنِ احکام. تعارف ندارد! پند و نصیحت نیست! باید بشود! تن ندادن به "امر و نهی" برابر است با جزایِ قانونی "فرازمانی-مکانی" به نام احکامِ اسلامیِ موروثی از دوران بدویت. پس، امر به معروف میکنند و نهی از منکر. بدون اینکه بتوانند ثابت کنند اصلا مؤمنِ حقیقی هستند یا ایمانشان جعلی و زبانی است! بدون اینکه بتوانند ثابت کنند مخاطبِ آیاتِ مربوطه خودشانند یا دیگری! و با توجه به به آیهیِ "یا ایهالذین آمَنو آمِنو"! درجهیِ ایمانشان چیست؟ سربازند؟ استوارند؟ سروانند؟ سرلشکرند؟ فرماندهیِ کل قوا هستند؟ حکم ماموریتشان را از که گرفتهاند؟ و چرا یک حکم 1400 سال پیش را که دورانش منقضی شده امروز ارائه میدهند؟ بدونِ اینکه بتوانند ثابت کنند احکامِ مربوطه فرازمانی-مکانی است! درست مثلِ برخی از آیتاللهها که بدونِ سند و مدرک خود را آیتِ خدا میدانند و از محلِ درآمدهایِ دین "روزی" میخورند با دو لیوان ماءالشعیر رویش،... درست بر خلافِ خلیفهیِ چهارمشان "علی" که از چاهکنی و کشاورزی روزی میگذراند. "داعشمرامان" همه چیز را یا حق میدانند یا باطل. حق و باطلی که در فندوقِ مغزشان قطعی است. و البته خود را "حق" میدانند و گواهی قبولی الوهی را خودشان برای خودشان صادر کردهاند! بر همین مبنا هر که با آنهاست بر حق و خودی و مؤمن است، و هر که با آنها نیست باطل و "غیرخودی" و کافر. درست مثل معاویه و یزید! مرگ بر امریکا و صهیونیسم شعارشان است (بی آنکه بدانند مستقیم یا غیرمستقیم میدان حضور را از آنها به ارث گرفتهاند). مرگ و اعدامِ گرایشاتِ مسلمانانِ غیرخودی بهعلتِ بدعت در "دین و مذهب"، شعار و عملشان است. چون پردهدارِ دین را خود میدانند ولاغیر! دینِ اینان در یک کتاب جای میشود و خدایشان در یک بتخانه با مختصاتِ هندسیِ قابل اندازهگیری. بنابراین امتحان که بگیرند شما میفهمی بهشتی هستی یا جهنمی. مدعی هستند دینی دارند به نام اسلام. برای اینکه اسلامشان را باور کنید، ریش میگذارند، عمامه بر سر دارند! عبا میپوشند! وضو میگیرند. روزی چند وعده نماز میخوانند! عبادتشان ترک نمیشود. مثل طالبان، و مثل حزب الله و مثلِ آیت اللههایِ قم، سیاستشان عین دیانتشان است. اما بر خلاف مُدَرِس به حکومت پادشاهی علاقه ندارند و مقابل مشروطه و آزادیخواهی میایستند. آنها سلطان و خلیفه ای دارند که فقاهتش مطلقه و ولایتش قطعی است. همه چیزشان زوری است از جمله نوع حجاب و بهشت. درست بر خلاف خلیفه ی چهارم در صدر اسلام "علی" که مخالفینش در تبلیغ عقاید خود در جامعه آزاد و در امنیت بودند و به عنوان تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه امنیت ملی و ارتداد حذف نمیشدند ! مرد را صاحبِ زن و زن را صغیر میدانند! زنان را مثل غنائم در بازار میفروشند! البته بدونِ تعارفات فریبنده و احترامات فائقه در سایرِ جوامع شبیه خود. به چند زنی باور دارند. برای اینکه باور کنید مسلمانند چند زن میگیرند. برای اینکه باور کنید مسلمانند به نام خدا به حریمِ مردمی که به دینشان مؤمن نیستند و بهآنها تسلیم نمیشوند، تجاوز میکنند و اموالشان را به غنیمت میگیرند! درست مثلِ حملهیِ مدعیانِ مسلمانی پس از فوت پیامبر اسلام به ایران، اموالشان را مصادره میکنند! ارادهی ملیشان را به نام خدا غصب میکنند! غیرخودی را جاهل و کافر میپندارند! خود را ولی و خلیفهی منحصر بفرد خدا روی زمین میدانند! سرکردهشان بدون بیعت خود را رهبرِ مسلمین عالم میداند! به نام خدا مخالفین خود را در حصر و حبس کرده و نهایتا گردن میزنند. و تمام این کارها را با نام الله انجام میدهند! میخواهیم بدانیم این حضرتِ اللهِ مورد وصفشان کیست؟ خدایی که صاحب عالم است، که لفظا زنده است، اما زنده بودنش به درد امروز کسی نمیخورد، درست مثل بتی موروثی که مردهای بیش نیست، چرا که احکامِ کلیشهایاَش را هزار و چهارصد سال پیش، یکبار برای همیشه برای کل تاریخ و آیندگان صادر کرده و اینان به عنوان خلیفة الله وارثین آن احکام و مجری آن هستند. آیا اینان ورژنِ الوهی و جدید بتپرستانند؟
اللهبازی/بخش دوم:
================================
(احکام فرازمانی-مکانی، علتِ جنایاتِ داعشیانِ مسلمان)
آیا احکامِ اسلامِ موردِ ادعایِ داعشیان "فرازمانی-مکانی" است؟ و یا مختص به دورانِ غیرمدنی و جامعهیِ بَدَوی و در شرایط قبیلهای و بربریت بوده است؟ آیا "الله" حَــیّ و زنده و دستاندرکارِ رشد و بلوغِ فرد فرد و آحادِ جامعهیِ بشری از طریق فطرتِ حنیف و وجدانِ بیدار در دیالوگی زنده با بنده است، و یا همچون بُتی مُرده در بتخانه و در حصرِ مدعیانِ الوهیت و داعشیان است؟ آیا دینِ داعشیان در چارچوبِ جزمیتِ ذهنِ بتپرستان، در حدِ یک ایدئولوژیِ بسته و غیرزنده حولِ شرایط و احکامِ خاصِ بدویتِ قبایلِ بَربَرِ غیرمدنی تقلیل و به جوامع رشد یافته و مدنی تعمیم یافتهاست؟ آیا "الله" بر بُتپرستانِ داعشی و امثالهم و آیندگان، تکلیفِ استقرارِ حکومتی به نامِ حق را بار نهاده است؟ و یا این یک تکلیفِ مندرآوردی و خیالی است که مخاطبی در آینده نداشته، و مختصِ شرایطِ خاصِ اجتماعی بوده است؟
براستی اگر احکام اجتماعی لایتغیر و فرازمانی-مکانی هستند، چرا خدواندِ معجزات، احکام سرمدی خویش را بر لوحی سنگی بر آسمان تثبیت نکرد تا حتی بمب اتم بر آن مؤثر نباشد و همین معجزه دلیلی باشد بر فرا زمانی-مکانی بودن و غیرقابل تفسیر بودن آنها؟ آیا عدم چنین معجزتی دلیل بر متغیر بودن احکام اجتماعی نیست که باید از ذهنِ بشر بر اساسِ مرتبه ی بلوغ خود و هدایتهای زنده خدواندِ حی صورت پذیرد، و به نام خداوند تمام نشود؟
..............
در این نوشته قصد داریم مبنایِ قیام و خدایِ مُردهیِ داعشیان را بشناسیم. و ببینیم آیا اینان به اعتقاداتِ خود صادقند یا خیر؟ و اگر صادقند چرا باید دیگران جور آنرا بکشند؟ درست مثل یک ایرانی که باید جورِ ایمانِ موصوفِ دیگری را بپردازد و اگر به ایمانِ دولتی و رسمی باور نداشته باشد از ارادهیِ ملی ساقط است. درست مثل هر شریعتمدارِ مدعیِ مسلمانی، داعشیان مدعی هستند خدا وجود دارد. نام خدایشان الله است و مشروعیتشان را از کتابی موسوم به الله به نام قرآن میگیرند. بدون توجه به رشد و بلوغ مبانیِ مدنیِ جامعه، احکامِ جامعهیِ بدویانِ بنده پرور و بردهدار قبیلهای و وحشی را از قرآن و از صدرِ اسلام عینا در دوران مدنیت اجرا میکنند. بدونِ اذنی مورد بیعتِ عام و مستمر، ابتدا دعوت و نصیحت میکنند! اگر به نصیحتشان مؤمن نشدید، آنگاه با شمشیر امر میکنند! "امر" یعنی لازمالاجراء بودنِ احکام. تعارف ندارد! پند و نصیحت نیست! باید بشود! تن ندادن به "امر و نهی" برابر است با جزایِ قانونی "فرازمانی-مکانی" به نام احکامِ اسلامیِ موروثی از دوران بدویت. پس، امر به معروف میکنند و نهی از منکر. بدون اینکه بتوانند ثابت کنند اصلا مؤمنِ حقیقی هستند یا ایمانشان جعلی و زبانی است! بدون اینکه بتوانند ثابت کنند مخاطبِ آیاتِ مربوطه خودشانند یا دیگری! و با توجه به به آیهیِ "یا ایهالذین آمَنو آمِنو"! درجهیِ ایمانشان چیست؟ سربازند؟ استوارند؟ سروانند؟ سرلشکرند؟ فرماندهیِ کل قوا هستند؟ حکم ماموریتشان را از که گرفتهاند؟ و چرا یک حکم 1400 سال پیش را که دورانش منقضی شده امروز ارائه میدهند؟ بدونِ اینکه بتوانند ثابت کنند احکامِ مربوطه فرازمانی-مکانی است! درست مثلِ برخی از آیتاللهها که بدونِ سند و مدرک خود را آیتِ خدا میدانند و از محلِ درآمدهایِ دین "روزی" میخورند با دو لیوان ماءالشعیر رویش،... درست بر خلافِ خلیفهیِ چهارمشان "علی" که از چاهکنی و کشاورزی روزی میگذراند. "داعشمرامان" همه چیز را یا حق میدانند یا باطل. حق و باطلی که در فندوقِ مغزشان قطعی است. و البته خود را "حق" میدانند و گواهی قبولی الوهی را خودشان برای خودشان صادر کردهاند! بر همین مبنا هر که با آنهاست بر حق و خودی و مؤمن است، و هر که با آنها نیست باطل و "غیرخودی" و کافر. درست مثل معاویه و یزید! مرگ بر امریکا و صهیونیسم شعارشان است (بی آنکه بدانند مستقیم یا غیرمستقیم میدان حضور را از آنها به ارث گرفتهاند). مرگ و اعدامِ گرایشاتِ مسلمانانِ غیرخودی بهعلتِ بدعت در "دین و مذهب"، شعار و عملشان است. چون پردهدارِ دین را خود میدانند ولاغیر! دینِ اینان در یک کتاب جای میشود و خدایشان در یک بتخانه با مختصاتِ هندسیِ قابل اندازهگیری. بنابراین امتحان که بگیرند شما میفهمی بهشتی هستی یا جهنمی. مدعی هستند دینی دارند به نام اسلام. برای اینکه اسلامشان را باور کنید، ریش میگذارند، عمامه بر سر دارند! عبا میپوشند! وضو میگیرند. روزی چند وعده نماز میخوانند! عبادتشان ترک نمیشود. مثل طالبان، و مثل حزب الله و مثلِ آیت اللههایِ قم، سیاستشان عین دیانتشان است. اما بر خلاف مُدَرِس به حکومت پادشاهی علاقه ندارند و مقابل مشروطه و آزادیخواهی میایستند. آنها سلطان و خلیفه ای دارند که فقاهتش مطلقه و ولایتش قطعی است. همه چیزشان زوری است از جمله نوع حجاب و بهشت. درست بر خلاف خلیفه ی چهارم در صدر اسلام "علی" که مخالفینش در تبلیغ عقاید خود در جامعه آزاد و در امنیت بودند و به عنوان تشویش اذهان عمومی و تبلیغ علیه امنیت ملی و ارتداد حذف نمیشدند ! مرد را صاحبِ زن و زن را صغیر میدانند! زنان را مثل غنائم در بازار میفروشند! البته بدونِ تعارفات فریبنده و احترامات فائقه در سایرِ جوامع شبیه خود. به چند زنی باور دارند. برای اینکه باور کنید مسلمانند چند زن میگیرند. برای اینکه باور کنید مسلمانند به نام خدا به حریمِ مردمی که به دینشان مؤمن نیستند و بهآنها تسلیم نمیشوند، تجاوز میکنند و اموالشان را به غنیمت میگیرند! درست مثلِ حملهیِ مدعیانِ مسلمانی پس از فوت پیامبر اسلام به ایران، اموالشان را مصادره میکنند! ارادهی ملیشان را به نام خدا غصب میکنند! غیرخودی را جاهل و کافر میپندارند! خود را ولی و خلیفهی منحصر بفرد خدا روی زمین میدانند! سرکردهشان بدون بیعت خود را رهبرِ مسلمین عالم میداند! به نام خدا مخالفین خود را در حصر و حبس کرده و نهایتا گردن میزنند. و تمام این کارها را با نام الله انجام میدهند! میخواهیم بدانیم این حضرتِ اللهِ مورد وصفشان کیست؟ خدایی که صاحب عالم است، که لفظا زنده است، اما زنده بودنش به درد امروز کسی نمیخورد، درست مثل بتی موروثی که مردهای بیش نیست، چرا که احکامِ کلیشهایاَش را هزار و چهارصد سال پیش، یکبار برای همیشه برای کل تاریخ و آیندگان صادر کرده و اینان به عنوان خلیفة الله وارثین آن احکام و مجری آن هستند. آیا اینان ورژنِ الوهی و جدید بتپرستانند؟
بت پرستی
...............
"بت پرستی" یک روحِ جامد و لایتغیر است در کالبدِ یک فرهنگشهرِ بیجان با کوچه پس کوچههایِ بنبست و دیوارهای بلندِ تابو و خرافه، که بینِ ادبیاتِ "شفاهی و نوشتاری"، و "جامعه"، خود را با موانعی جدید بازتولید و تکثیر میکند، و جلویِ رشد و بلوغ طبیعی و زندهیِ فرد و جامعه را بر اساسِ ویژگیهایِ منحصر بفرد سد میکند! و اراده و اختیار و کشف را در رگهایِ خون رسان برای رشدی نامعین به بنبست میکشاند! گرههای کوری در شریان بلوغ، تا جائی که موجبِ سکتهیِ قلبی و مرگ و فساد و اضمحلالِ جامعه میشود! سلولها و خشتهایِ کجِ اینِ غولِ سنگی "دروغ" نام دارد! اینکه خدای مرده و جامد، به جایِ خدایِ حَیّ و زنده و مایشاء به جامعه قالب شود. با چنین تقلبی تنها یک "بُت" منجمد و مردهی دیگر بهنامِ "الله" به بتهایِ بی جانِ دیگر افزوده شده است.
ظاهرا پیش از ادعایِ رسالتِ پیامبری در صحرای بدویِ حجاز (عربستان)، الهه و بتی به نامِ "الله" میان بتهای دیگر در کعبه وجود داشت و پرده دار از آن مراقبت میکرد. دلیلش نامِ پدرِ محمد، عبدالله است. اما محمد بر حَیّ و زنده بودن این الله تاکید کرد. اینکه این خدا حیات دارد و زنده است. از یک هویتِ "زنده" چه انتظاری است؟ اینکه جاری و دست اندر کار است و میتوان با او دیالوگ کرد و از او پاسخ گرفت. اما جای او کجاست؟ پیامبر آدرس میدهد: او از رگ گردن به شما نزدیکتر است. یعنی همه جا و نزد هر کس، و نه تنها درون بتخانه. این خدا یک خدای فراگیر و در دسترس است. جایش در فطرتِ حنیف و قلب و عقل (وجدان) هر فرد و نه تنها یک پردهدار است. جایش بین فرد و قلب اوست. چنین آدرسی به چه منظوری است؟ آیا به جز اینکه او در چنتهیِ منحصربفردِ کاهنان و دیگران نیست؟ اینچنین است که با چنین اعلامی، اصولا باید دورانِ بندهپروری و بردهداری پایان پذیرد. اساسِ بنیادینِ انذار(هشدار) و بشارت(مژده) این پیامدار همین اصل است: حضورِ اول و آخر و ظاهر و باطنِ "الله" در وجدانِ تک تکِ مردم که هیچ مفسری جز امانتدار که خود فرد است ندارد. و به محض اینکه به تفسیر دیگری درآید بت و مصداق شرک میشود. بنابراین حقیقت نزد همگان است نه تنها یک نفر. حقیقت پیام این بود، و پیروی از این پیام رهاییبخش از سیطرهی بتها و روایتشان، یعنی "آزادی".
...
به باورم همچون تلاشِ تمام دوران فلسفه، این روزها پرداختن به این گزاره که "بشر خدا را آفرید یا خدا بشر را؟"، دیگر مشکلی را از ما حل نمیکند! چه آنکه حتی اگر بتوان با واژهها وجود خدا را اثبات کرد، آنگاه "حی و زنده بودن او" به چه کار مؤمن میآید که بُتهایِ ناتوان، از آن عاجز بودهاند؟ بنابراین کارکردِ خدایی که تمام حرفهایش را در گذشته برای تمام زمانها زده چه فرقِ ماهوی با بُتهائیِ میکند که هر یک متحملِ آداب و سننِ اخلاقی و ایدئولوژیک و معانیِ سمبولیک و مناسکِ پرستشند؟ آیا جز اینکه این بُت جدید جامعهیِ بردهداریِ سکولاریزهیِ بُتها و اصنام را زیر سلطهیِ تنها یک بُتِ جدید ببرد؟ آن چه مهم مینماید این است که این روزها، کارکردِ سوءِ تفاهم برانگیز ادبیاتِ مبتنی بر حق و باطلِ و "خدایِ اجتماعی"، همچون سوختِ محرکی است که میتواند بعد از برجهای دوقلو در امریکا، دنیا را در آتشِ خود بسوزاند، و از شیاطینِ ناکازاکی و هیروشیما سبقه گیرد! چرا که ظاهرا با امان نامهای که خدا به ابلیس داده، پیش از دورانِ مدرنیسم و شاید بعد از مرگ نوح، قرنهاست که حربههایِ ابلیس و شیاطینش مدرن شده و با کَـفـَنِ کلافشدهیِ خدایِ مرده، افسارِ ارادهیِ مردم را مجانی بهدست گرفته است. و قرنهاست که دیگر ابلیس سه شیفته کار نمیکند و در آرامشِ کامل رختخوابش را در محل کار خود یعنی کنیسههایِ صهیونی و کلیساهای ککلوسکلانی و دادگاههای انکیزاسیون، و مسجدهایِ ضِرار انداخته است.
...
به باورم، یکی از بنیادیترین عللِ سوء تفاهماتِ منجر به ناهنجاریهایِ اجتماعی، و نیز از خطرناکترین موجوداتِ ضداجتماعیِ ویرانگر در طولِ تاریخ بشر، "واژهیِ" خداست؛ و نه الزاما حقیقتِ "خدا"یِ لایتناهی که شناخت و معرفت مطلق به او مقدور نیست.
اگر خدا را قدرتِ مطلق و برتر و هدایتگرِ هستی بدانیم که در جهتِ هدفی خاص، خالقِ هستی ماست و به چیستیِ حیات و زندگی معنا میدهد، طبیعی است که هر مؤمنی مایل است پیش از تبعیت از او، وی را درک کند و بداند "خدا" و "هدف حیات" چیست؟ مسلم است که اگر به نسبتِ وسعتِ وجودی خود به وجودِ زنده و واقعیِ این قدرت، با حواس و ادراکِ خویش نائل آئیم، چنین قدرتی برای ما واقعی است و ایمان ما به او حقیقی خواهد بود؛ اما اگر به ادراکِ وجودِ چنین قدرتی نرسیده باشیم، هر چند به لقلقهیِ زبان و جبر موروثی و از سَرِ بتپرستی، خود را مؤمن بدانیم، عملا زنده بودنِ او در چگونگیِ اختیار و انتخاب و ارادهی ما تاثیر نداشته و بهراستی به او ایمان نخواهیم داشت؛ و البته ایمان نداشتنِ ما، به منزلهیِ انکارِ چنین قدرتِ هدایتگری نیست... ادامه دارد:
بخش بعدی:
خدایِ زنده و حاضر (حَیّ)، و خدایِ مرده و موروثی (بُـت)
...............
"بت پرستی" یک روحِ جامد و لایتغیر است در کالبدِ یک فرهنگشهرِ بیجان با کوچه پس کوچههایِ بنبست و دیوارهای بلندِ تابو و خرافه، که بینِ ادبیاتِ "شفاهی و نوشتاری"، و "جامعه"، خود را با موانعی جدید بازتولید و تکثیر میکند، و جلویِ رشد و بلوغ طبیعی و زندهیِ فرد و جامعه را بر اساسِ ویژگیهایِ منحصر بفرد سد میکند! و اراده و اختیار و کشف را در رگهایِ خون رسان برای رشدی نامعین به بنبست میکشاند! گرههای کوری در شریان بلوغ، تا جائی که موجبِ سکتهیِ قلبی و مرگ و فساد و اضمحلالِ جامعه میشود! سلولها و خشتهایِ کجِ اینِ غولِ سنگی "دروغ" نام دارد! اینکه خدای مرده و جامد، به جایِ خدایِ حَیّ و زنده و مایشاء به جامعه قالب شود. با چنین تقلبی تنها یک "بُت" منجمد و مردهی دیگر بهنامِ "الله" به بتهایِ بی جانِ دیگر افزوده شده است.
ظاهرا پیش از ادعایِ رسالتِ پیامبری در صحرای بدویِ حجاز (عربستان)، الهه و بتی به نامِ "الله" میان بتهای دیگر در کعبه وجود داشت و پرده دار از آن مراقبت میکرد. دلیلش نامِ پدرِ محمد، عبدالله است. اما محمد بر حَیّ و زنده بودن این الله تاکید کرد. اینکه این خدا حیات دارد و زنده است. از یک هویتِ "زنده" چه انتظاری است؟ اینکه جاری و دست اندر کار است و میتوان با او دیالوگ کرد و از او پاسخ گرفت. اما جای او کجاست؟ پیامبر آدرس میدهد: او از رگ گردن به شما نزدیکتر است. یعنی همه جا و نزد هر کس، و نه تنها درون بتخانه. این خدا یک خدای فراگیر و در دسترس است. جایش در فطرتِ حنیف و قلب و عقل (وجدان) هر فرد و نه تنها یک پردهدار است. جایش بین فرد و قلب اوست. چنین آدرسی به چه منظوری است؟ آیا به جز اینکه او در چنتهیِ منحصربفردِ کاهنان و دیگران نیست؟ اینچنین است که با چنین اعلامی، اصولا باید دورانِ بندهپروری و بردهداری پایان پذیرد. اساسِ بنیادینِ انذار(هشدار) و بشارت(مژده) این پیامدار همین اصل است: حضورِ اول و آخر و ظاهر و باطنِ "الله" در وجدانِ تک تکِ مردم که هیچ مفسری جز امانتدار که خود فرد است ندارد. و به محض اینکه به تفسیر دیگری درآید بت و مصداق شرک میشود. بنابراین حقیقت نزد همگان است نه تنها یک نفر. حقیقت پیام این بود، و پیروی از این پیام رهاییبخش از سیطرهی بتها و روایتشان، یعنی "آزادی".
...
به باورم همچون تلاشِ تمام دوران فلسفه، این روزها پرداختن به این گزاره که "بشر خدا را آفرید یا خدا بشر را؟"، دیگر مشکلی را از ما حل نمیکند! چه آنکه حتی اگر بتوان با واژهها وجود خدا را اثبات کرد، آنگاه "حی و زنده بودن او" به چه کار مؤمن میآید که بُتهایِ ناتوان، از آن عاجز بودهاند؟ بنابراین کارکردِ خدایی که تمام حرفهایش را در گذشته برای تمام زمانها زده چه فرقِ ماهوی با بُتهائیِ میکند که هر یک متحملِ آداب و سننِ اخلاقی و ایدئولوژیک و معانیِ سمبولیک و مناسکِ پرستشند؟ آیا جز اینکه این بُت جدید جامعهیِ بردهداریِ سکولاریزهیِ بُتها و اصنام را زیر سلطهیِ تنها یک بُتِ جدید ببرد؟ آن چه مهم مینماید این است که این روزها، کارکردِ سوءِ تفاهم برانگیز ادبیاتِ مبتنی بر حق و باطلِ و "خدایِ اجتماعی"، همچون سوختِ محرکی است که میتواند بعد از برجهای دوقلو در امریکا، دنیا را در آتشِ خود بسوزاند، و از شیاطینِ ناکازاکی و هیروشیما سبقه گیرد! چرا که ظاهرا با امان نامهای که خدا به ابلیس داده، پیش از دورانِ مدرنیسم و شاید بعد از مرگ نوح، قرنهاست که حربههایِ ابلیس و شیاطینش مدرن شده و با کَـفـَنِ کلافشدهیِ خدایِ مرده، افسارِ ارادهیِ مردم را مجانی بهدست گرفته است. و قرنهاست که دیگر ابلیس سه شیفته کار نمیکند و در آرامشِ کامل رختخوابش را در محل کار خود یعنی کنیسههایِ صهیونی و کلیساهای ککلوسکلانی و دادگاههای انکیزاسیون، و مسجدهایِ ضِرار انداخته است.
...
به باورم، یکی از بنیادیترین عللِ سوء تفاهماتِ منجر به ناهنجاریهایِ اجتماعی، و نیز از خطرناکترین موجوداتِ ضداجتماعیِ ویرانگر در طولِ تاریخ بشر، "واژهیِ" خداست؛ و نه الزاما حقیقتِ "خدا"یِ لایتناهی که شناخت و معرفت مطلق به او مقدور نیست.
اگر خدا را قدرتِ مطلق و برتر و هدایتگرِ هستی بدانیم که در جهتِ هدفی خاص، خالقِ هستی ماست و به چیستیِ حیات و زندگی معنا میدهد، طبیعی است که هر مؤمنی مایل است پیش از تبعیت از او، وی را درک کند و بداند "خدا" و "هدف حیات" چیست؟ مسلم است که اگر به نسبتِ وسعتِ وجودی خود به وجودِ زنده و واقعیِ این قدرت، با حواس و ادراکِ خویش نائل آئیم، چنین قدرتی برای ما واقعی است و ایمان ما به او حقیقی خواهد بود؛ اما اگر به ادراکِ وجودِ چنین قدرتی نرسیده باشیم، هر چند به لقلقهیِ زبان و جبر موروثی و از سَرِ بتپرستی، خود را مؤمن بدانیم، عملا زنده بودنِ او در چگونگیِ اختیار و انتخاب و ارادهی ما تاثیر نداشته و بهراستی به او ایمان نخواهیم داشت؛ و البته ایمان نداشتنِ ما، به منزلهیِ انکارِ چنین قدرتِ هدایتگری نیست... ادامه دارد:
بخش بعدی:
خدایِ زنده و حاضر (حَیّ)، و خدایِ مرده و موروثی (بُـت)
No comments:
Post a Comment