"بـُزی میانِ هِلالِ نان و قرصِ ماه"
(اَندَر فضائلِ تکثیرِ شعرِ صادراتی)
**************************
شاعر نشو، حضرت والا!
حَرفَت یکی است،
همچو سنگی به پایِ لنگم.
شاعر نشو!
که شاعر “شدنی” نیست؛
“شعر” بودن است و شاعر "مردنی" است.
شعر سه حرف دارد:
مثلِ قلب و عقل و هَوَس
شاعر یکی بیشتر ... همان آیِ آب و آه.
شعر سه نقطهیِ توامان،
مثل شینِ شعر و شعـــور و شــــور
شعر سه درد دارد، همچو نور وخاک و هوا،
...
شاعر میانِ بحرانِ آب است و اَمان و آه
مچاله کاغذی میانِ بحرانِ نان و شراب و ماه
و دچارِ سیاستِ سرطانِ دریوزگی و
توسعهیِ اقتصادیِ "من"
و هیــــــچی که به هیـــــچ نمیرسد، بی تو!
...
شاعر نشو، حضرتِ والا!
که شعر جبرانِ مـــافـــاتی است
که در حسرتِ هوایِ کوهپایهها
نَفَس نمیشود مُرده خوارِ گورِ خدا را
در نایِ مسلولِ هویتِ ثبتِ اسنادِ یازده کتاب
در عکسِ سیاه و سپیدِ ایدئولوژیِ یک ناشناسنامه
در سیصدو اندی شعرِ دوزادهمین کتاب،
که غذایِ بز میشود، اما
امنیتِ یک خورجین برای بارِ خر نمیشود
خودت را ارضاء کن بَر کولِ شـــعـر، حضرتِ والا!
درونِ کولهپشتیِ شاعری که چون خارپشتِ پشتبرخاک
خلعِ ســــــلاح میشود در خلاءِ معرفتِ پستانِ پُـر زهرِ یک مادر
مادری با چــــــــــــنـد کودکِ خیابانخواب
خوابِ "خَرغلتی" میانِ نازِ درازِ چشمانِ حوری و غلمان
راز و نـیـازِ قوری و قلیان
که بی کبریتِ سیگارهایِ نکشیدهاَت
گلوله میشوند در قلبِ فقیرِ انسان؛
که از گلویِ ایمانِ اگزوزِ سرعتِ ماشینِ چاپ
حیاتی نمیدمد در حیاطِ واژههایِ سربیِ یک تفنگ
در زهدانِ چاپِ چندمِ دیوانِ مجازیِ بودن!
و شاعر، جبرانِ مافاتِ یک جهل است
در معادلهیِ چند مجهولیِ معادِ عشق و نان.
...
هـــــزار ســـال است که میمیرم در شعر
تا تو زنده باشی، شاعر!
یکبار نشد تو بمیری
تا زنده شوم از شعورِ حَریــــــم شاخِ نبات
هزار سال است
که قامت میبندی قـَــدِّ برجِ زهرِمار را
تا سقفِ کوتاهِ گـــــورِ خدا،
تا زنده شوم به آبِ حیات در مَمــــات و
رستگار نشوم به شعرِ تشنه گلو.
میدانم و میدانی
بحرانِ آب است و تیمم به خاک مرده واجب؛
که در سفرههایِ بی تُنگِ آب و بی قرصِ نان و ماه
زهرابههایِ کیسهیِ صفرایِ یک قدرِ مطلق
از سَـــدّ خشکِ آزادی تا پاشویههایِ معابِــد
لولهکشی شدهاند به تطهیرِ محرابهایِ امنیت و برکت
تا ماهی بگیریم مؤمنانه
در حوضچههایِ شنبههایِ اورشلیـــــم*
در شهری بیکلانتر با هزار گزمه.
...
کیسهیِ صفرایَـت را قربان، حضرت والا!
که تا بـــــود در شکمدانـَـت
نِـفـرَتـَت در هوایِ مزرعه نمیپاشید چون خوره
و کـُـفر به ایمانَـت
به بــــود و نبــــودِ سایهیِ گنبدِ مقدسِ خشخاش
بر سرِ خوشههایِ خشمِ گندم
ارتداد نام نداشت.
نفسِ اماره را نکش بیشتر، حضرتِ والا!
که با هَـرَسِ هر شاخِ هَـوَس
یک نفر شتر میشود میان ایمانِ شقشقیه*، عَـبـَس
در آفاق و اَنـفـُسِ قطار قطار قفس.
که حکمِ دیروزِ جنونِ مَلَخ و موریانه در بادیه
پایههایِ امنِ تختِ سلیمانِ مجازنستانمان را پـــــوک کرده است.
...
کمی سیگار بکش حضرت والا!
سیگار بکش و بگریز از افاده
از سلطهیِ سلیطهی دودِ اراده،
حِرصِ "هـــــوا نبودنَت" به جانِ گـَـلّـِهی مسلول، طاعون شده، آقـــا!
تمام بزهایِ شاعر از سرایتِ شعر، گـَــر شدهاند،
و برایِ تقلیدِ کــــورِ نگاهِ گیــجِ آدم و حوا
نقشهایِ کاغذیِ نیلوفر نشخوار میکنند، زِ التماسِ دعا
تا مگر آرام بگیری و
اینهمه گرگ نشوند به جان هم
از ترسِ قسطِ نان و آب و گلوله و ماتم
از دردِ استفراغِ صدورِ وصفِ حالِ خرابَت در شعـــــر!
...
کمی وضو بگیر به خونِ دیدهها، حضرتِ والا!
شاید آرام بگیری کنارِ گور ما.
بحرانِ آب است و معنایِ امنیت، و کُما
شاعر نشو به صدورِ شعر، همچو ما،
... و بیا دوره کنیم شعر را و شاعر را:
که شاعران را گمراهان پيروى میكنند (۲۲۴)
آيا نديدهاى كه آنان در هر واديى سرگردانند؟ (۲۲۵)
و آنانند كه چيزهايى میگويند كه انجام نمیدهند! (۲۲۶)
سوره ۲۶: الشعراء
............................
خیام ابراهیمی
3 مهر 1393
--------------------------------------------
*پینوشت:
1- در حوضچه های شنبه های اورشلیم= بنی اسرائیل پس از ورود به بیت المقدس در اطراف آن سرزمین پراکنده شدند. گروهی از آنان در شهری به نام «ایله» که یکی از بندرهای دریای سرخ به شمار می رود، زندگی می کردند. یکی از تعالیم تورات این بود که روز شنبه روز فراغت و دوری از کار و کوشش است. گروهی از بنی اسرائیل در ساحل دریا زندگی می کردند. مشاهده نمودند که روزهای شنبه ماهیهای چاق و فربه، نزدیک ساحل می آیند در حالی که در غیر آن روز جریان چنین نبود: یا ماهی چاقی به چشم نمی خورد و اگر هم دیده می شد بسیار کم بود. حالا علت این تبعیض چه بود؟ آیا واقعا ماهیها به حسب مرور زمان در روزهای شنبه احساس ایمنی می کردند و از این رو آن روز در ساحل ظاهر می شدند یا این کار به فرمان الهی بود که گروهی در بوته امتحان قرار گیرند؟ آنان به فکر افتادند با کلاه شرعی هم شرع را راضی کنند و هم نفس خویش را. در اینکه این جمعیت، قانون شکنى را از کجا شروع کردند، در میان مفسران گفتگو است، از بعضى از روایات چنین استفاده مى شود که نخست دست به حیله به اصطلاح شرعى زدند، در کنار دریا حوضچه هایى ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى کردند، و ماهیان فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند، اما به هنگام غروب که مى خواستند به دریا بازگردند راهشان را محکم مى بستند، سپس روز یکشنبه شروع به صید آنها مى کردند و مى گفتند خداوند به ما دستور داده است صید ماهى نکنید، ما هم صید نکرده ایم بلکه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم!
(اَندَر فضائلِ تکثیرِ شعرِ صادراتی)
**************************
شاعر نشو، حضرت والا!
حَرفَت یکی است،
همچو سنگی به پایِ لنگم.
شاعر نشو!
که شاعر “شدنی” نیست؛
“شعر” بودن است و شاعر "مردنی" است.
شعر سه حرف دارد:
مثلِ قلب و عقل و هَوَس
شاعر یکی بیشتر ... همان آیِ آب و آه.
شعر سه نقطهیِ توامان،
مثل شینِ شعر و شعـــور و شــــور
شعر سه درد دارد، همچو نور وخاک و هوا،
...
شاعر میانِ بحرانِ آب است و اَمان و آه
مچاله کاغذی میانِ بحرانِ نان و شراب و ماه
و دچارِ سیاستِ سرطانِ دریوزگی و
توسعهیِ اقتصادیِ "من"
و هیــــــچی که به هیـــــچ نمیرسد، بی تو!
...
شاعر نشو، حضرتِ والا!
که شعر جبرانِ مـــافـــاتی است
که در حسرتِ هوایِ کوهپایهها
نَفَس نمیشود مُرده خوارِ گورِ خدا را
در نایِ مسلولِ هویتِ ثبتِ اسنادِ یازده کتاب
در عکسِ سیاه و سپیدِ ایدئولوژیِ یک ناشناسنامه
در سیصدو اندی شعرِ دوزادهمین کتاب،
که غذایِ بز میشود، اما
امنیتِ یک خورجین برای بارِ خر نمیشود
خودت را ارضاء کن بَر کولِ شـــعـر، حضرتِ والا!
درونِ کولهپشتیِ شاعری که چون خارپشتِ پشتبرخاک
خلعِ ســــــلاح میشود در خلاءِ معرفتِ پستانِ پُـر زهرِ یک مادر
مادری با چــــــــــــنـد کودکِ خیابانخواب
خوابِ "خَرغلتی" میانِ نازِ درازِ چشمانِ حوری و غلمان
راز و نـیـازِ قوری و قلیان
که بی کبریتِ سیگارهایِ نکشیدهاَت
گلوله میشوند در قلبِ فقیرِ انسان؛
که از گلویِ ایمانِ اگزوزِ سرعتِ ماشینِ چاپ
حیاتی نمیدمد در حیاطِ واژههایِ سربیِ یک تفنگ
در زهدانِ چاپِ چندمِ دیوانِ مجازیِ بودن!
و شاعر، جبرانِ مافاتِ یک جهل است
در معادلهیِ چند مجهولیِ معادِ عشق و نان.
...
هـــــزار ســـال است که میمیرم در شعر
تا تو زنده باشی، شاعر!
یکبار نشد تو بمیری
تا زنده شوم از شعورِ حَریــــــم شاخِ نبات
هزار سال است
که قامت میبندی قـَــدِّ برجِ زهرِمار را
تا سقفِ کوتاهِ گـــــورِ خدا،
تا زنده شوم به آبِ حیات در مَمــــات و
رستگار نشوم به شعرِ تشنه گلو.
میدانم و میدانی
بحرانِ آب است و تیمم به خاک مرده واجب؛
که در سفرههایِ بی تُنگِ آب و بی قرصِ نان و ماه
زهرابههایِ کیسهیِ صفرایِ یک قدرِ مطلق
از سَـــدّ خشکِ آزادی تا پاشویههایِ معابِــد
لولهکشی شدهاند به تطهیرِ محرابهایِ امنیت و برکت
تا ماهی بگیریم مؤمنانه
در حوضچههایِ شنبههایِ اورشلیـــــم*
در شهری بیکلانتر با هزار گزمه.
...
کیسهیِ صفرایَـت را قربان، حضرت والا!
که تا بـــــود در شکمدانـَـت
نِـفـرَتـَت در هوایِ مزرعه نمیپاشید چون خوره
و کـُـفر به ایمانَـت
به بــــود و نبــــودِ سایهیِ گنبدِ مقدسِ خشخاش
بر سرِ خوشههایِ خشمِ گندم
ارتداد نام نداشت.
نفسِ اماره را نکش بیشتر، حضرتِ والا!
که با هَـرَسِ هر شاخِ هَـوَس
یک نفر شتر میشود میان ایمانِ شقشقیه*، عَـبـَس
در آفاق و اَنـفـُسِ قطار قطار قفس.
که حکمِ دیروزِ جنونِ مَلَخ و موریانه در بادیه
پایههایِ امنِ تختِ سلیمانِ مجازنستانمان را پـــــوک کرده است.
...
کمی سیگار بکش حضرت والا!
سیگار بکش و بگریز از افاده
از سلطهیِ سلیطهی دودِ اراده،
حِرصِ "هـــــوا نبودنَت" به جانِ گـَـلّـِهی مسلول، طاعون شده، آقـــا!
تمام بزهایِ شاعر از سرایتِ شعر، گـَــر شدهاند،
و برایِ تقلیدِ کــــورِ نگاهِ گیــجِ آدم و حوا
نقشهایِ کاغذیِ نیلوفر نشخوار میکنند، زِ التماسِ دعا
تا مگر آرام بگیری و
اینهمه گرگ نشوند به جان هم
از ترسِ قسطِ نان و آب و گلوله و ماتم
از دردِ استفراغِ صدورِ وصفِ حالِ خرابَت در شعـــــر!
...
کمی وضو بگیر به خونِ دیدهها، حضرتِ والا!
شاید آرام بگیری کنارِ گور ما.
بحرانِ آب است و معنایِ امنیت، و کُما
شاعر نشو به صدورِ شعر، همچو ما،
... و بیا دوره کنیم شعر را و شاعر را:
که شاعران را گمراهان پيروى میكنند (۲۲۴)
آيا نديدهاى كه آنان در هر واديى سرگردانند؟ (۲۲۵)
و آنانند كه چيزهايى میگويند كه انجام نمیدهند! (۲۲۶)
سوره ۲۶: الشعراء
............................
خیام ابراهیمی
3 مهر 1393
--------------------------------------------
*پینوشت:
1- در حوضچه های شنبه های اورشلیم= بنی اسرائیل پس از ورود به بیت المقدس در اطراف آن سرزمین پراکنده شدند. گروهی از آنان در شهری به نام «ایله» که یکی از بندرهای دریای سرخ به شمار می رود، زندگی می کردند. یکی از تعالیم تورات این بود که روز شنبه روز فراغت و دوری از کار و کوشش است. گروهی از بنی اسرائیل در ساحل دریا زندگی می کردند. مشاهده نمودند که روزهای شنبه ماهیهای چاق و فربه، نزدیک ساحل می آیند در حالی که در غیر آن روز جریان چنین نبود: یا ماهی چاقی به چشم نمی خورد و اگر هم دیده می شد بسیار کم بود. حالا علت این تبعیض چه بود؟ آیا واقعا ماهیها به حسب مرور زمان در روزهای شنبه احساس ایمنی می کردند و از این رو آن روز در ساحل ظاهر می شدند یا این کار به فرمان الهی بود که گروهی در بوته امتحان قرار گیرند؟ آنان به فکر افتادند با کلاه شرعی هم شرع را راضی کنند و هم نفس خویش را. در اینکه این جمعیت، قانون شکنى را از کجا شروع کردند، در میان مفسران گفتگو است، از بعضى از روایات چنین استفاده مى شود که نخست دست به حیله به اصطلاح شرعى زدند، در کنار دریا حوضچه هایى ترتیب دادند و راه آن را به دریا گشودند، روزهاى شنبه راه حوضچه ها را باز مى کردند، و ماهیان فراوان همراه آب وارد آنها مى شدند، اما به هنگام غروب که مى خواستند به دریا بازگردند راهشان را محکم مى بستند، سپس روز یکشنبه شروع به صید آنها مى کردند و مى گفتند خداوند به ما دستور داده است صید ماهى نکنید، ما هم صید نکرده ایم بلکه تنها آنها را در حوضچه ها محاصره نموده ایم!
2- «شقشقه» در اصل به معنى قطعه پوستى بادكنك مانند است كه وقتى شتر به هيجان درمیآيد از دهان خود بيرون میفرستد، و هنگامى كه هيجانش فرو نشست به جاى خود باز میگردد؛ و با توجّه به اين كه خطباى زبردست هنگامى كه در اوج هيجان و شور قرار میگيرند، لذا به آنها «ذو شقشقة» گفته میشود.
(*ضمنا عنوان یکی از خطبههای حضرت علی، در زمان خلافت، "شقشقیه" است، که داستان و روایتش معروف است، میتوان آن را در اینترنت سرچ کرد)
(*ضمنا عنوان یکی از خطبههای حضرت علی، در زمان خلافت، "شقشقیه" است، که داستان و روایتش معروف است، میتوان آن را در اینترنت سرچ کرد)
No comments:
Post a Comment