شعرِ مصلوب
(این نوشته شعر نیست) *
===============
پس از رقصهایِ ناممکن
طنازیِ تو "حرفی" است شنیدنی؛ اما
نیازِ واژه هایِ اندامت
در گزارههایِ عجز
به صفحهیِ رویدادهایِ تنت
"دیوانِ شــــــعـر" نمیشود!
-اخبارِ حوادث شاید-
مِهرَت به پـــایِ گندمِ شعر
گندمی نشد برایِ مـــهر، شاعر!
...
دریغ و هیهـــات، ای شعر!
در ولایتی که مزدورانِ واژه
نَفَسبریده نَفَس میبرند زِ غمبـــادِ عــشق
و در کشتزارِ بن بستها
شخم میزنند خاکِ روز را هر شب
و با آب دیده و خونِ صــــیدها
گِــل میکنند هر جوئی را به مقصدِ گُــل
تا برایِ تاجِ گلی بر سرِ آفرودیتِ وَهــم
به خانههایِ خرابِ هم سایه بشورند
و دسته دسته از سبزههایِ گـــورِ دل
گِراسِ گریــــز بچینند؛
از خمارِ چاه تا خیالِ ماه
از قلههایِ مَست، تا درههایِ پست
در کویرِ خشک بیهُشی
ملاتِ سقفِ امن نمییابند
بساز و بفروش تن را!
...
حراجی بهپا کردهای زِ گنجِ واژههایِ رنج و
برایِ دفَعِ بویِ گندِ سیگارِ زندگی
آدامسِ شعر میفروشی!
تا وتکایِ دیوانِ بازاریاَت
موریانههایِ نـَـعش را
نشئهیِ هر چه هست کند.
...
در انجمنِ پیلههایِ پنبهای
شعربارگی
"گلی پَرپَر" است بر گــــــــور؛
و کِرمهایِ پیرِ اَبتَـر
پیله پیله
پُر از پَرهای هزار پاره
روی بالِ ابرهای پرنده
در غلغلکِ فتنههایِ زیـــرپــوستی
خَزخندههایِ آسمانی
بر برجهای خدایانِ بـابِـل
پوسیدن را
به سلولهایِ انفرادیِ جماعت،
و روئیدن را
به گورهایِ دستِجمعیِ امنیت
جشن می گیرند!
...
به امرِ مطلقِ قدرت
تا به صلیبِ هرزهها
شــــعر مصلـــوب شود.
...........................
خیام ابراهیمی
16 بهمن 92
* این نوشته شعر نیست! شاید غولِ بیشاخ و دُمیاست در وادیِ زبان، که میخواهد حرفی زده باشد فقط! ... که شاعر نیاَم و شــعر ندانم که چه باشد...من نامه رسانِ دلِ دیوانهیِ خویشم.
(این نوشته شعر نیست) *
===============
پس از رقصهایِ ناممکن
طنازیِ تو "حرفی" است شنیدنی؛ اما
نیازِ واژه هایِ اندامت
در گزارههایِ عجز
به صفحهیِ رویدادهایِ تنت
"دیوانِ شــــــعـر" نمیشود!
-اخبارِ حوادث شاید-
مِهرَت به پـــایِ گندمِ شعر
گندمی نشد برایِ مـــهر، شاعر!
...
دریغ و هیهـــات، ای شعر!
در ولایتی که مزدورانِ واژه
نَفَسبریده نَفَس میبرند زِ غمبـــادِ عــشق
و در کشتزارِ بن بستها
شخم میزنند خاکِ روز را هر شب
و با آب دیده و خونِ صــــیدها
گِــل میکنند هر جوئی را به مقصدِ گُــل
تا برایِ تاجِ گلی بر سرِ آفرودیتِ وَهــم
به خانههایِ خرابِ هم سایه بشورند
و دسته دسته از سبزههایِ گـــورِ دل
گِراسِ گریــــز بچینند؛
از خمارِ چاه تا خیالِ ماه
از قلههایِ مَست، تا درههایِ پست
در کویرِ خشک بیهُشی
ملاتِ سقفِ امن نمییابند
بساز و بفروش تن را!
...
حراجی بهپا کردهای زِ گنجِ واژههایِ رنج و
برایِ دفَعِ بویِ گندِ سیگارِ زندگی
آدامسِ شعر میفروشی!
تا وتکایِ دیوانِ بازاریاَت
موریانههایِ نـَـعش را
نشئهیِ هر چه هست کند.
...
در انجمنِ پیلههایِ پنبهای
شعربارگی
"گلی پَرپَر" است بر گــــــــور؛
و کِرمهایِ پیرِ اَبتَـر
پیله پیله
پُر از پَرهای هزار پاره
روی بالِ ابرهای پرنده
در غلغلکِ فتنههایِ زیـــرپــوستی
خَزخندههایِ آسمانی
بر برجهای خدایانِ بـابِـل
پوسیدن را
به سلولهایِ انفرادیِ جماعت،
و روئیدن را
به گورهایِ دستِجمعیِ امنیت
جشن می گیرند!
...
به امرِ مطلقِ قدرت
تا به صلیبِ هرزهها
شــــعر مصلـــوب شود.
...........................
خیام ابراهیمی
16 بهمن 92
* این نوشته شعر نیست! شاید غولِ بیشاخ و دُمیاست در وادیِ زبان، که میخواهد حرفی زده باشد فقط! ... که شاعر نیاَم و شــعر ندانم که چه باشد...من نامه رسانِ دلِ دیوانهیِ خویشم.
No comments:
Post a Comment