بازی دوم: الله بازی /بخش اوّل
طومارِ خدابازی (بازیِ حق و باطل)
**************************
یک ملتِ شاعر و دیالوگگریز، میان بتهایِ موروثی، با مرگِ تدریجی، تاوانِ بتپرستی و تقلید و مونولوگی تاریخی-جغرافیائی را میپردازند! این روزها در درونِ هر شاعر، جایِ یک بتشکن خالی است!
طومارِ خدابازی (بازیِ حق و باطل)
**************************
یک ملتِ شاعر و دیالوگگریز، میان بتهایِ موروثی، با مرگِ تدریجی، تاوانِ بتپرستی و تقلید و مونولوگی تاریخی-جغرافیائی را میپردازند! این روزها در درونِ هر شاعر، جایِ یک بتشکن خالی است!
هدف از این نوشته:
این سری نوشتهها تحت عنوان طومار خدابازی (بازی حق و باطل)، شاملِ چند نوشتهیِ پیشین و پسین، در پیِ ریشهیابیِ علتِ دیکتاتوری و تمامیتخواهی و استبداد و جنایاتِ اجتماعی، و سوء تفاهمات در زبان و بالطبع توسعهیِ تعارضاتِ اجتماعی، از ادبیات و شعر و خانواده گرفته تا یک ملت و جهان است؛ در جستجو و دستیابی به زبانی مشترک و "غیرِ قابلِ سوء تفاهم" بر بسترِ "عدم قطعیت" و زندگیِ مسالمت آمیزِ نوع بشر، در تمام اشکالِ اجتماعی آن؛ زبانی پوینده و بالنده و اجتماعی در بسترِ خلائی به نامِ "دیالوگ" و نه "مونولوگ".
شعر به عنوانِ یکی از این گریزگاههایِ بازتولیدِ استبداد، ماحصلِ همین خلاء است. مونولوگی یکسویه به جای دیالوگی که مقدور نیست!
این سری نوشتهها تحت عنوان طومار خدابازی (بازی حق و باطل)، شاملِ چند نوشتهیِ پیشین و پسین، در پیِ ریشهیابیِ علتِ دیکتاتوری و تمامیتخواهی و استبداد و جنایاتِ اجتماعی، و سوء تفاهمات در زبان و بالطبع توسعهیِ تعارضاتِ اجتماعی، از ادبیات و شعر و خانواده گرفته تا یک ملت و جهان است؛ در جستجو و دستیابی به زبانی مشترک و "غیرِ قابلِ سوء تفاهم" بر بسترِ "عدم قطعیت" و زندگیِ مسالمت آمیزِ نوع بشر، در تمام اشکالِ اجتماعی آن؛ زبانی پوینده و بالنده و اجتماعی در بسترِ خلائی به نامِ "دیالوگ" و نه "مونولوگ".
شعر به عنوانِ یکی از این گریزگاههایِ بازتولیدِ استبداد، ماحصلِ همین خلاء است. مونولوگی یکسویه به جای دیالوگی که مقدور نیست!
مقدمه:
وقتی "بتپرستانِ" کور و کر، خدایِ زنده را بی جان و مرده میفهمند و میخواهند و بتش میکنند، ابتدا دینِ سیال را که کراهتی در آن نیست، تبدیل به یک ایدئولوژیِ محدودِ زمانی-مکانی کرده، و سپس آن تصویرِ محدود را فرازمانی-مکانی القاء کرده، و به قصدِ سیمولِیشن و بازسازیِ آن به کلِ تاریخ تعمیم میدهند، و در مخالفت با پیامآورانی که به "رهائیِ انسان از بردگیِ انسان و بتها" نظر داشتهاند، دینِ راستین را که تسلیم به خدایِ "فطرتِ حنیف" و درونِ هر انسان مستقل و آزاد است را کتمان کرده، و درونِ بتخانههایِ مَجازیِ ایدئولوژیک مالِِ خود میکنند! و اینگونه است که "خدابازی" و "حق و باطل بازی" در سرزمینهایِ اشغالشده و غصبی آغاز میشود. و در طول تاریخ همواره این بازی، سنتِ تکراریِ بتپرستان و جزم اندیشان، پس از پیام آورانِ آزادیخواه، بوده است.
وقتی "بتپرستانِ" کور و کر، خدایِ زنده را بی جان و مرده میفهمند و میخواهند و بتش میکنند، ابتدا دینِ سیال را که کراهتی در آن نیست، تبدیل به یک ایدئولوژیِ محدودِ زمانی-مکانی کرده، و سپس آن تصویرِ محدود را فرازمانی-مکانی القاء کرده، و به قصدِ سیمولِیشن و بازسازیِ آن به کلِ تاریخ تعمیم میدهند، و در مخالفت با پیامآورانی که به "رهائیِ انسان از بردگیِ انسان و بتها" نظر داشتهاند، دینِ راستین را که تسلیم به خدایِ "فطرتِ حنیف" و درونِ هر انسان مستقل و آزاد است را کتمان کرده، و درونِ بتخانههایِ مَجازیِ ایدئولوژیک مالِِ خود میکنند! و اینگونه است که "خدابازی" و "حق و باطل بازی" در سرزمینهایِ اشغالشده و غصبی آغاز میشود. و در طول تاریخ همواره این بازی، سنتِ تکراریِ بتپرستان و جزم اندیشان، پس از پیام آورانِ آزادیخواه، بوده است.
به گمانم: از آنرو که دریا در قطره نمیگنجد، "حق" پارهای از ادارکِ واقعیِ حواسِ محدودِ ما از هستی است، و بر این مبنا حقیقت نزد همگان است؛ و چون شناختِ مطلقِ ادراکِ دیگران مقدور نیست، پس هر حکمی جز این، خود باطل است. و از این گذشته اجماعِ همگان از حقیقت، تنها گمانِ محدودی به حقیقت است، نه عین حق. بر این مبنا بازیِ "حق و باطل" یک بازیِ ابتر و عقیم است که همواره میوهاش جنگ هفتاد دو ملت بوده و مطمئنا زندگی مسالمت آمیز نیست! تمام ایدئولوژیهایی که در پروسهیِ شناختی مطلق از ماهیتِ هستی، رویکردی اجتماعی و مبتنی بر جهان بینیِ عمومی به جایِ جهان بینیِ خصوصی داشتهاند دچار این لغزش شدهاند، که حوزهیِ پروسههایِ تکوینی غیرقابل احصاء را که در بلوغ فردی افراد نسبیِ جامعه معنا دارد، به پروژههایِ ایدئولوژیکِ اجتماعی تبدیل کردهاند. از جهانبینیِ اجتماعیِ کمونیسم گرفته تا جهان بینیِ اجتماعیِ ادیان و لیبرالیسم. به این ترتیب همواره با تعمیمِ پروسهای نامعین در بلوغ فردی، به پروژهای معین در اجتماع، موجب اتلافِ اختیار و ارادهیِ آزادِ انسان در راه بلوغ و رشد او شدهاند و زیربنایِ ظلم و ستم را با اشکال متنوعِ دیکتاتوریهایِ مطلقگرا در سرنوشت بشر فراهم آوردهاند. حال باید پرسید که چاره چیست و چه باید کرد؟
1- در این نوشتهها قصدم اشاره به سرچشمهیِ سوءتفاهمات و جنگ هفتاد و دو ملت در زندگی مسالمتآمیزِ بشر است؛ در بسترهایِ "حق به جانبی" و "زورمداری" و حق و باطلی که ریشه در جهانبینیهایِ قطعی و ایدئولوژیهای مطلقگرا دارد، که منشاء آن اعمالِ قدرتِ "خدایِ اجتماعی" و یا "انکارِ اجتماعیِ خدا" است؛ و نیز نظر به "عدم قطعیتی" است که به روایت و تاکید از سویِ همان خدایِ زنده و ادیان منتسب به او، تنها راهِ زندگیِ مسالمت آمیز در اجتماعیات است.
2- خدا به معنایِ قدرت برتر و هدایتگرِ هستی، اگر وجود داشته و زنده و مؤثر باشد، منطقا نباید نیازی به وکیل و وصی داشته باشد، چون زنده است و میتواند قدرتش را اعمال کند! (در همین راستا، به استنادِ روایات و کتبِ منسوب به او، حتی پیامبران و ادیانِ متبوعه، جز مژده به خدای زندهیِ حاکم بر وجدان و فطرتِ حنیف، و هشدار و پرهیز از خدای مرده ( بتها)، برای خود و بشر زمان خود و آیندهگان، رسالت دیگری از جمله برقراری حکومت به نام خدا نداشته و قائل نبودهاند.)
3- صرف نظر از اینکه خدا هست یا نیست، به ماهیتِ خدایِ جنایتکارِ مدعیان الوهیت از جمله داعشیان و امثالهم میپردازم؛ و نگاهی دارم به سوء تفاهماتِ ناشی از ویژگیِ "خدای زنده" وتفاوتِ آن با کاربردِ واژهیِ "خدا" در کالبدِ "خدای مرده"، در ادبیات شفاهی و کتبیِ اجتماع، که چگونه روایت از "خدایِ موروثی" موجبِ ظهورِ گمراهی و رشدِ "جاه طلبی" و تمامیتخواهیِ " وارثانِ خدایِ مرده" بهنامِ "خدایِ زنده" میگردد. بدیهی است که در غیابِ زورِ حاکم بر جوامع بدوی، تنها در چنین بستری میتوان، به استعمار و استثمار و بهره کشی و سلطهجویی انسان از انسان با همراهی اراده و اختیار کاذب او میدان و امکانِ ترکتازیِ بی هزینه و حتی درآمدزا داد. برایِ خارج کردن ارادهیِ زندهیِ مردم از نظام تصمیمسازی و تصمیمگیری در سرنوشتِ خود، کافی است که قدرتِ خدایِ زنده در هدایتِ اراده و اختیار و فطرت حنیفِ مردم انکار شود و خدای زنده در چارچوبِ یک "ایدئولوژیِ لایتغیر" کشته شود و افسارِ چنین خدایِ موروثی تنها در دستِ پردهدار باشد! طبیعی است که حوزهیِ این سلطهگری در اجتماع، میتواند در غیبتِ خدای زنده، از تعریفِ انحصاریِ معنایِ خدا آغاز گردد! و البته چنین امری از ادبیاتِ شفاهی و نوشتاری آغاز میشود، و تا گـــــورهایِ دستِجمعی ادامه مییابد. .. ادامه دارد:
قسمت بعدی: انرژی هستهایِ خدایِ اجتماعی و بمبهایش
--------------------------------------------------------------------
خیام ابراهیمی
31 شهریور 1393
قسمت بعدی: انرژی هستهایِ خدایِ اجتماعی و بمبهایش
--------------------------------------------------------------------
خیام ابراهیمی
31 شهریور 1393
No comments:
Post a Comment