تاریخ را در کاتکس و منطقی بخوانیم، نه هیجانی و بت پرستانه!
خوانش نسبی و درستِ تاریخ، تنها در کانتکس تاریخی و بافتار و ساختار واقعهی تاریخی معنادار است!
میگوید: آقای رضا پهلوی ماری چون رضا شاه است! چنین منطقی ریشه در بت پرستی دارد! ظاهرش آزادیخواهانه است اما صاحب این عقیده در رستهی ولایتمداران و رعایای اربابان است!
آیا شما میتوانید این ماری که شما از آن دم می زنید را اثبات کنید و یا این فقط یک حس موروثی است؟ مگر قرار است که ملت غیرتشکیلاتی و پراکنده تسلیم یک قدرت مطلقه شوند؟! مگر اتحاد برای تشکیلاتی کردن مردم با این همه پرچمدار ناشناس ممکن است؟ مگر شما در شورای ملی یک حکومت سکولار دموکراتیک قرار دارید که مبارزات ازادیخواهانه ممکن باشد؟ مثل اینکه فراموش کرده اید ما در دوران پیشاآزادی به سر میبریم نه در مجلس شورای ملی. ما قرار است به آن مجلس برسیم و برای این نیازمند استفاده از یک قدرت وحدتبخش و مؤثریم. همین!
شما نادیده میگیرید که وقتی امکان مبارزات آزادیخواهانه موجود نیست، و خودسران آتش به اختیار برای کل آلود کردن آب در صحنه اند، باید از یک پتانسیل وحدتبخش استفاده کرد.
یکی پریروز میگفت: کودتای ننگین سوم اسفند رضاخان، نقطه ی تاریکی در تاریخ ایران است! به ایشان عرض کردم: یکجوری حرف میزنید که انگار ملت در شورای ملی حکومتی سکولار در آسایش و رفاه و سرمستی بودند و رضاشاه علیه اراده ملی کودتا کرده است!
بدیهی است که کسی از سلطه خوشش نمیآید! کسی از سیلی خوردن و یا فلک شدن از پدر خود نیز خوشش نمیآید!... اما یک سری گزاره ها به ارث رسیده که باید در آن تجدید نظر کرد! یکی از سخت ترین استحاله ها شکستن بتهای موروثی ذهنی است! مثل همین خرافاتی که توسط آدمهایی که نمی شناسیم به نام دین ساخته و به خود مردم داده شده است! و آنقدر تکرار کرده ایم که حالا شکستنش یک گناه کبیره از درون ما را میشکند!
.
کودتای ننگین یعنی چه؟
یعنی در آن بلبشو که شمال در اختیار روس بود و جنوب در اختیار انگلیس .... وقتی که احمد شاه نوجوان نظاره گر تفرقه و شپش درون زندگی مردم بود... وقتی وحدتی در کار نبود و مردم معنای دموکراسی را نمی فهمیدند... وقتی یک چشم شیخ فضل الله به بانک استقراضی روس بود و یک چشمش به خمس و ذکات جیب مردم و هر دو چشمش به کرامت ممدلی شاه (پدر احمد) و برای این همه با لیاخوف روسی در به توپ بستن مجلس مردمی همراه شد... چطور باید این پریشانی به وحدت میرسید؟
شما بودید چه میکردید...آیا نظاره میکردید؟
چرا فکر نمیکنید که این رضاخان بود که برای انگلیس دان پاشید و حمایت ایشان را جلب کرد تا ایشان را دور بزند ...مصداق این حرف این است که 20 سال بعد همین انگلیسیها با قلدری او را خلع ید کردند...چون ایران قجری قدرتی نداشت... با استفاده از همین امنیت بود که باید دارای قدرت میشد... محمدرضاشاه هم همین کار را کرد... اما کمی زود خیال کرد که قدرت را به دست دارد... و وقتی کوس استقلال از امریکا زد کنارش گذاشتند...
کمی از دام گزاره های بی معنا که عقل را کور میکنند خود را رها کنیم. این کزاره های تکراری ویرانگر است.
مگر دارای حکومتی سکولار با مردمی فرهیخته بودیم که باید حکومت قجری با یک احمد شاه نوجوان صد سال دیگر قهوه قجری به آزادیخواهان تعارف میکرد تا از برخی از همسایهگان عقب تر بمانیم.
اصلا این حرفها به کنار... شما اگر در آن دوران سیاه بختی جای رضا شاه بودید با وجود آن همه گرگ چه میکردید؟ آیا برای منافع مردم فکر نمیکردید که باید انگلیس را فریب دهید تا برای آبادانی ایران بصورت متمرکز کاری کنید؟ یا پشت سر شیخ فضل الله کودتاچی اقتداء میکردید تا دینتان بر باد نرود؟
نمیخواهم بحث را هیجانی کنم... چقدر خوب است که از هیجان عاری شویم و کمی معقول به تحلیل تاریخ بپردازیم... ما که نمیخواهیم خود را فریب دهیم. یا باید راهکاری داشته باشیم که مقدور باشد و یا اگر کسی میان آن همه بینوایی و آن همه گرگ به عقل خود کاری کرد آن را با شمشیر خود گردن نزنیم. راهکار شما در آن موقعیت چه بود؟!
No comments:
Post a Comment