امید به طعمِ گنگِ "پشن فروت"
*
"ستایش" دروغی بیش نیست در تکریمِ اصالتِ شیرِ بُز
که طعم تلخ دروغ و نفرت و حذف دارد؛ نه عشق و جذبه
هر چند طعم کاغذ از گیاه باشد
چه بسا پاسخِ جنایتِ یک گناه باشد
از حقیقتِ شیر بُز دروغی بیش نمانده
وقتی عادت به جویدنِ کاغذِ تکلیف شبِ اولِ دبستان دارد
که خط خورده با خودکار سرخ ایمان
و خط خطی شده با خودکار سبزِ کفر بهجایِ علف.
ستایش یعنی جویدن گلی پژمرده با تیغ و برگ
که روی دست کودک گلفروش جامانده.
...
برق نگاهت آب ندارد و خشک شده، آقا!
میان نینیِ چشمان گنجشکهایی
که به دانی و دامی شوق دارند و نمیدانند.
چه امید بستهای به سرنوشتِ مُهر شده
بر پیشانی پینهبسته از داغِ کارنامهی قبولی؟
کشته مردهی مردنم میان مردمکها
مردهی زندگی کردنی میان آدمکها
بگذار ناامیدت کنم از اولین پرواز
کرمها درون پیلههای جاودانگی، پروانه نمیشوند
و انگلهای نشُسته از وضو روی دست و پای شاگرد
به فرمان هیچ غول چراغ جادویی
نه زالو میشود و... نه زالو اژدها
بیهوده امیدواری در دورِ باطل امیدِ ناامیدها
کشته مردهی مردنم میان زالوها
مردهی زندگی کردنی، میان دو ویرگولِ خونی در انشاءها
که در آغاز کلمه بود
و کلمه حلوایی بود
و حلوای تن تنانی... چون نخوری ندانی!
و چه دانی معنای "پشن فروت" را در استواهای عشق
و ما ادراکَ ایمان در وزنِ منطقِ بارشده بر خرها پایِ کرسیها
آن میوهی بهشتی را در قطبِ سردِ جنوب و شمال کاخها
همچو بادکنکی در آسمانِ اولِ معراجِ سلولها
آنقدر نترکیدی از هبوط در کنج قفسها
که کرم انداختی در غمبادِ درون پوست زمختِ گردوها
لاکپشت شده کرم آسکاریس در معنای مارها
انعطافی برای خزیدن نیست از این روده تا تا رستاخیز رودها و دریاها
باید چون مار هفترنگ پوست انداخت و خزید
از روزنِ تاریکِ چادرِ آن زلزله
تا سوراخِ چادرهایِ گلآلودِ سیل و ولوله
به سوراخِ پنهانِ هر صندوق و جعبهها
زخم میزند این مار بادیه نشین
با نیش به خویش و پوست نمیاندازد در عقوبتها
هزار بتخانه پنهان است از میدانِ کشتارگاه تا کورهپزخانهها
از مسلخ مسجدالاقصی تا دباغی و بقعه و کعبهها
افسانهی آه و خضری و هیچ عاطفهای نمانده دیگر برای عطوفتها
لَن تسطیعَ مَعیَ صبرا... یا موسا سوراخ کن بلَم را پشتِ سَدّ کرخهها
در طبیعتِ زندهی اطرافِ کارونها
خشم نشخوار میکنند قربانیانِ سکه میان آلتِ صد دامها
در مشهد صیغهخانهها زِ بُزمرامیِ سگها
که با جیغی بنفش غش میکنند از درون تصویر قاب ماه و آهها
میان انفجارهای رنگارنگ و پیدرپی بادکنکها در میدان مین سرابها و سردابها
نارنجکی درون نارنجها...
آه از تکرار قتلها و زنجیرها و #سپاه ملخها
که افتاده به خوابِ مزرعهی کرمها و زالوها و آدمکها
بیهوده امیدوار است خوکی که مهرهی مار میاندازد پشتِ سیلبندها
و اشک تمساح میبارد درون باتلاقِ گاوخونی و کویرها
تکلیفت را روشن کن آدمک!
یا تجاوز به حریم باروَری ابرها
یا شور و عاشقی در نسیمها و بادها
از شوره زار شوراهای همدلی در قناتها
تا سبزه زار فراخ دشتها
تا جنگلِ ضیافتِ "پشنفروتها"
بر سفرهی فرصتِ آغوش در ولایتِ انسانها
این آب و خاک مشترک از آنِ هیچ بُزِ گری نیست، آقا!
خاک بکری است از آنِ تمامی ذرهها
دریایی است از آنِ تمامی قطرهها
اختلاس چه میبافی در بانکِ خون
با رگِ خشک آدمها...
میانِ قواعدِ صنعتیِ عروضها در قوافیِ شعرها
از طعمِ خوشِ انسان و عشق چه میدانی در کویرها
ای غریقِ ورم کرده در خون و جنونِ جنها.
خیام ابراهیمی
22 فروردین 1398
Passion Fruit میواهی گرمسیری
No comments:
Post a Comment