چرا شب، بهشتِ بینوایان است؟
شریک آب و خاکی اعتراض داشت که چرا هر شهروندی نظریه پرداز شده است؟
شاید این نظریه پردازیها به این ربط دارد که متاسفانه در چنبرهی چلمنهای مگوز بر مای دیروزی و دلالان ساختار زر و زور تزویر، هر کس در این خرابخانه ی مشترک، خود را برای زندگی سوخته به پای ساحل نشینان، مرتبط میداند، نه بی ربط....شاید هم به این ربط دارد که در رقابت زورگیری عقیدتی قانونی، هر ناکسی میخواهد در سوراخ دعای دیگری خود را بچپاند!
در این دوی ماراتن کاسبکاری، معلولی که بین زلزله و سیل روی ویلچیر مستاصل است، به عاقلی که از بصیرت دریده ی مغزهای فندوقی دارد ام.اس میگیرد میگوید: کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها. بیا تا به حال هم برسیم در این نوبهار بلبلان و شعر و شاعری.
بینوا مشنگِ اعظم ولایتی که میان گزمه های دیروز و امروزش شبها در ویلای 2500 متری پشت کوه دماوند براحتی خوابش میبرد و در کمین فرصتی دیگر از خواب میپرد و به رسم مسکنی 1400 ساله بر درد تجاوز به عنف، هی ور میزند:
حول حالنا الی احسن الحال.
تاریکی و سکوت شب که هه میخوابند و یا تا صبح به سور و سات مشغولند، بهشت بینوایان است؛ صبح آغاز ویرانی.
قلدران لاجان را بگو موریانهها صف کشیدهاند در پای عصای سلیمانت.
No comments:
Post a Comment